حسنی احمدی
علیبنموسیالرضا در حال گذر از کوچهای بود که پسر جوان چشمش به ایشان افتاد، جوان به سرعت خود را به فرزند حبیبم محمد رساند و او را صدا کرد. علیبن موسی ایستاد و با گشادهرویی جواب سلام جوان را داد.
جوان گفت: ای پسر رسول خدا آیا میتوانم سؤالی از شما بپرسم؟ علی پاسخ داد: آری بپرس، پاسخت را خواهم داد.
جوان پرسید: شما نمیتوانید گناه کنید یا دوست ندارید؟
علیبنموسی به جوان گفت همراه من بیا تا پاسخ سؤالت را بدهم. آنها با هم حرکت کردند تا به خانهای رسیدند که چاه فاضلاب خود را بیرون میکشیدند.
علیبنموسی ایستاد و به جوان گفت: آیا تو گرسنه هم باشی از آن نجاست میل میکنی؟
جوان چهره در هم کشید و پاسخ داد: هرگز!
علیبنموسی لبخندی به لب نشاند و گفت: گناه مانند آن نجاست است. اگر به نجس بودن گناه علم پیدا کنیم، آنگاه هرگز خودمان سمت گناه نمیرویم و نیازی نیست کسی مانع ما شود.
جوان لحظاتی کوتاه فکر کرد و سپس شادمان از پاسخی که دریافت کرده بود، قصد خداحافظی کرد و از محضر فرزند رسولم محمد مرخص شد. علیبنموسیالرضا زیر لب حمد و ثنایی خواند و به راهش ادامه داد.