نیلوفر حاجقاضی
تب و تاب ورود به دانشگاه و غوطهور شدن در خیالات دور و دراز برای رسیدن به آرامشی که ارمغان ورود به مراکز تحصیلی عالیه کشور است پیر و جوان نمیشناسد، این اشتیاق برای آنان که جوانند خاصیت جوانی است و برای سالخوردهها هم یا رؤیای شیرینی یک تجربه است یا تلخی یک حسرت عمیق.
در این فرصت سری به رتبههای جانانه جوانانی میزنیم که هم در پهنه دانش دستی بر آتش داشتند هم در پهنه آتش حماسه آفریدند و تأملی به این موضوع که در ژرفای این معرکه من و تو دقیقا کجا ایستادهایم. یاد و نامشان همواره پر گهر!
من، عاشق پریدن!
مهدي رجب بيگي در سال 1336 در شهر دامغان به دنيا آمد و در سال 1354 در رشته مهندسي راه و ساختمان وارد دانشکده فني دانشگاه تهران شد. در اواخر سال اول از طرف دانشجويان به عضويت شوراي دانشجويي دانشكده انتخاب شد و اين مسئوليت را تا سال 58 و آغاز انقلاب فرهنگي ادامه داد و از اعضای فعال دانشجویان پیرو خط امام بود که در تسخیر سفارت آمریکا نیز نقش داشت. مهندس مهدی رجببیگی از اعضای فعال دفتر تحکیم وحدت و نماینده دانشجویان خط امام در گردهمایی جنبشهای آزادی بخش بود. او همزمان با فعالیت در جهاد سازندگی، در مدارس مناطق محروم تهران نیز تدریس میکرد. وی که به همراه محسن وزوائی یکی از اولین دانشجویانی بود که موفق به تسخیر لانه جاسوسی و ورود به داخل لانه جاسوسی آمریکا شد در پنجم مهر ماه 60 به دست سازمان منافقین در خیابانهای تهران به مقام شهادت نائل آمد.
شعر زير سرودهاي از شهيد والامقام مهدي رجببيگي است:
خون شدم دلم خدايا، رحمي نما به حالم، از دوري رفيقان آشفته شد خيالم
تا قله هدايت، ياران من برفتند، گم گشتهام خدايا در كوچه ظلالم
همچون پرنده عاشق، من عاشق پريدن، اندر غم شهيدان بشكسته هر دو بالم
رتبه 104 و حقوق قضا
شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری) متولد 21 اسفند سال 1334 در شهر تهران بود که پس از اخذ دیپلم در کنکور سراسری شرکت کرد و با رتبه 104 در رشته حقوق قضايى در دانشگاه تهران پذیرفته شد. وی که در سن 24سالگی وارد عرصه جنگ شد، تنها ظرف مدت 2 سال توانست به استراتژیست بزرگ جنگ تبدیل شده، واحد اطلاعات رزمی در سپاه و جنگ را پایهگذاری کند. توانمندی شهید باقری تا جایی بود که به او لقب نابغه دفاع را دادهاند. وی که بهعنوان جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه نقش مهمی در موفقیت نیروهای ایران در عملیاتهای فتحالمبین و رمضان و همچنین بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر داشته، هنگام شهادت، سِمت قائممقامی فرمانده نیروی زمینی سپاه را برعهده داشت. شهید باقری در نهم بهمن 1361، در سن 27 سالگی همراه با چند نفر از یارانش در فكه بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. متن زیر وصیت نامه اوست که در تاریخ 27/7/59 در اهواز به رشته نگارش در آمده است:
«فعلا انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای همه مستکبرین درآمده است و یاوری برای همه مستضعفین جهان. ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان هم سرجنگ داریم ودر رابطه با این هدف جنگ با صدام یزید مقدمه است در این موقعیت زمانی ومکانی، جنگ ما جنگ اسلام و کفر است و هرلحظه مسامحه و غفلت، خیانت به پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و امام زمانعجلاللهتعالیفرجهالشریف و پشت پا زدن به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هرگونه فداکاری بکند. در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی، جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام با خلوص نیت را پیدا کنیم. در مورد درآمدها، چیزی به آن صورت ندارم و همین بضاعت مزجاه را هم خمسش را دادهام و بقیه را هم در راه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند در صورت امکان با لباس سپاه مرا دفن کنید.»
احمد رضا احدي متولد بيست و پنجم آبان ماه سال 1345 در شهرستان اهواز و در خانوادهاي مذهبي و سنتي بود. وی سال 64 در کنکور سراسري دانشگاه ها با استفاده از سهميه رزمندگان رتبه نخست را در کل کشور و در همه رشتههاي انتخابي بهدست آورد و در رشته پزشکي دانشگاه شهيد بهشتي تهران به ادامه تحصيل پرداخت. فراست ذهن و طبع لطيف او موجب شد که حتي براي بيان انديشه خويش از فرمولهاي رياضي و مقولههاي علمي نيز تعابيري بديع و گيرا به وجود آورد و به راحتي قلم را در بيان مکنونات دروني و مشاهدات خود به کار گيرد. مطلب نامعادله یکی از یادداشتهای بدیع اوست:
«چه کسی میداند جنگ چیست؟ چه کسی میداند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را میدرد؟چه کسی میداند هر سوت خمپاره فردا به قطره اشکی بدل خواهد شد و این اشک جگرهائی را خواهد سوزاند؟ کیست که بداند جنگ یعنی سوختن، ویران شدن؛ آرامش مادری که فرزندش را همین الان با لالائی گرمش در آغوش خود خوابانیده؛ نوری، صدائی، ریزش سقف خانه و سرد شدن تن گرم کودک در قامت خمیده مادر؟ کیست که بداند جنگ یعنی ستم، یعنی آتش، یعنی خونین شدن خرمشهر، یعنی سرخ شدن جامعهای و سیاه شدن جامهای دیگر، یعنی گریز به هرجا، هرجا که اینجا نباشد؛ یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم کجاست؟ دخترم چه شد؟ به کدام گوشه تهران نشستهای؟ کدام دختر دانشجوئی ـ که حتی حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود ـ دختران معصوم سوسنگرد، خواهران گل، آن گلهای ناز، آن اسوههای عفاف که هرکدام در پس رنجهای بیکران صحرانشینی و بیابانگردی و آرزوهای سالهای بعد را در دل میپروراندند، آن خواهران ماه، مظاهر شرم و حیا بیشترمان دامانشان را آلودند و زنده زنده، به گور سپردند. کدام پسر دانشجوئی میداند هویزه کجاست؟ چه کسی در آن کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟ چگونه بفهمد تانکها هویزه را با 120 اسوه از بهترین خوبان له کردند. اصلا چه میداند تانک چیست؟ و چگونه سری زیر شنیهای آن له میشود؟ آیا میتوانید این مسأله را حل کنید؟ گلولهای از دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله 100متری شلیک میشود شلیک میشود و در مبدأ به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر میکند، معلوم نمایید سر کجا افتاده است؟»
احمدرضا پس از شرکت فعال در عمليات کربلاي 5، در شب دوازدهم اسفند ماه سال 65 همراه چند تن از همرزمانش در درگيري با کمينهاي دشمن بعثي به شهادت رسيد و پس از 15 روز که پيکر خونينش ميهمان آفتاب بود بازگردانيده، درآرامگاه عاشوراي ملاير به آغوش خاک سپرده شد.
آقای دکتر در کسوت فرمانده
مهدی زینالدین در كنكور سال 1356 شركت كرده، ضمن موفقيت توانسته بود رتبه چهارم را بين پذيرفتهشدگان پزشکی دانشگاه شيراز بهدست آورد. وی هنگام دفاع مقدس، از سوی یکی از دانشگاههای فرانسه نیز پذیرش شده بود. اين امر مصادف با تبعيد پدرش به جرم حمايت از امام خمينيره از خرمآباد به سقز و موجب انصراف از ادامه تحصيل و ورود جديتر ايشان در سنگر مبارزه پدرش شد. پس از مدتي پدر شهيدزينالدين از سقز به اقليد فارس تبعيد شد. اما مصادف با جريانات انقلاب اسلامي پدر با استفاده از فرصت پيشآمده، مخفيانه محل زندگي را به قم انتقال داد. مهدي نيز همراه سايراعضاي خانواده، از خرمآباد به قم آمد و در هدايت مبارزات مردمي نقش مؤثرتري را عهدهدار شد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي جزو اولين كساني بود كه جذب نهاد مقدس جهادسازندگي شد و سپس به سپاه پيوست. شهيد زينالدين در عمليات رمضان به عنوان فرمانده تيپ عليبنابيطالبعلیهالسلام انتخاب شد. فرمانده محبوب بسيجيها، بعد از ساليان طولاني دفاع در جبههها در درگيري با ضدانقلاب به شهادت رسید و روح بلندش از اين جسم خاكي به پرواز درآمد. گفتهاند که آقا مهدی موقع شهادت، با صورت به زمین خورده است. پدرش در این باره میگوید: من احساس خاصی روی این موضوع دارم و وقتی به آن فکر میکنم بسیار رنجم میدهد و منقلبم میکند. در روضهها و عزاداریها شنیدهایم که وقتی تیر به بازوی حضرت قمر بنیهاشم ایشان اصابت میکند، چون دست نداشتند با سر به زمین برخورد میکند، ولی مهدی دستهایش سالم بوده، امّا نمیدانم چرا به زمین میخورد آن هم به شدتی که سنگ ریزهها در صورتش فرو میرود امّا دستهایش حائلش نمیشوند. علتش را خداوند میداند.
رتبه 1 شیمی شریف
محسن وزوایی متولد پنجم مرداد ماه 1339 در تهران بود كه در سال 55 به عنوان رتبه یك رشته شیمی وارد دانشگاه صنعتی شریف شد. وزوایی از انقلابیهای شناخته شدهای بود كه در تصرف دو پادگان مهم جمشیدیه و عشرتآباد شهامت بسیاری از خود نشان داد. وی بعد از انقلاب در زمره دانشجویان پیرو خط امام، در تسخیر لانه جاسوسی نقش ایفا كرد و سخنگوی دانشجویان در ماجرای لانه جاسوسی بود.
محسن وزوایی به دنبال تجاوز عراق ، داوطلبانه به جبهه غرب عزیمت کرد. با ورود او به این منطقه، تحولی پدید آمد طوری که در عملیات سرنوشتساز پارتیزانی به عنوان فرمانده گردان، مسئولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را برعهده گرفت و ضمن حملهای پارتیزانی به مواضع و استحکامات دشمن، به کمک همرزمان خود، ارتفاعات حساس تنگ کورک را از تصرف قوای اشغالگر بعث خارج ساخت. محسن وزوایی، نقش فعالی در طراحی عملیات فتح بلندیهای «بازی دراز» ایفا کرد و در همین نبرد به شدت مجروح شد.
محسن وزوایی، در عملیاتهای متعدد، به ویژه بیت المقدس به شدت تأثیرگذر بود و سرانجام در دهم اردیبهشت ماه سال 1361، در 22 سالگی هنگام هدایت نیروهای تحت امر خود، بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید.