کد خبر: ۳۱۳۹
تاریخ انتشار: ۱۵ مهر ۱۳۹۸ - ۱۶:۵۹
پپ
صفحه نخست » نمای نزدیک

باران زعیمی

بینی‌اش از زور سرما قرمز شده بود. با جعبه‌های بزرگ شیرینی کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاد. باید زودتر به محل برگزاری مراسم می‌رسید تا چای دم کند. جشن میلاد ستاره‌ای از ستارگان اهل‌بیت‌علیهم‌السلام بود و هیئت برنامه داشت. از چند هفته قبل قرار این مراسم گذاشته شده و مداح و سخنران را دعوت کرده بودند. روز قبل مراسم فهمیده بود برای برگزاری جشن فقط خودش مانده و خدا. ته دلش نگران بود نکند نتواند به تنهایی همه کارها را انجام بدهد؛ خرید شیرینی، تمیز کردن و تزئین محل برگزاری مراسم، آماده کردن چای، پذیرایی از مهمان‌ها‌، اما تا الان که به شکلی معجزه‌آسا همه چیز خوب پیش رفته بود. باورش نمی‌شد در غیاب بقیه این همه کار تمام شود.

و اما آن «بقیه»، روز قبل مراسم با ذوق‌مرگی از برگزاری جلسه دوم مراسم دیگری با حضور فلان عالم وارسته و خوش بیان با موضوع وفای به عهد و لزوم شرکت در آن جلسه خبر داده بودند، انگار نه انگار در همان روز و تقریبا در همان ساعت قرار برگزاری جشن دارند. گویا یادشان رفته بود تاریخ و روز و ساعتی را تعیین کرده‌اند برای انجام کاری، شاید هم مثل خیلی از بچه‌های حضرت آدم‌ابوالبشر چندان اهمیتی برای قول و قرارشان قائل نبودند یا فکر می‌کردند یک روز، که به جایی بر‌نمی‌خورد یا در اهم و مهم کردن کارهایشان دچار خطای محاسباتی شده بودند، آن‌قدر که شنیدن چند باره توصیه‌ به وفاداری را به عمل کردن به آن توصیه‌ها ترجیح می‌دادند. چیزی شبیه همان آسیب اپیدمی شده که فرد فکر می‌کند نیم ساعت دیر رسیدن سر میعادگاه، چمنی زیر پای طرف دوم قرار سبز نمی‌کند!

وقتی قول و قرار را نادیده بگیری و شیشه عهد را بشکنی دیگر فرقی نمی‌کند که نامت شیخ فلانی باشد یا دونالد بهمانی! همانطور که آن‌ها دین ندارند تو هم دین نداری، همان‌طور که آن‌ها آدمیت ندارند تو هم آدمیت نداری، گرچه هزاران سال عبادت کرده باشی و هزار جلسه موعظه شرکت کرده باشی یا هزار قطعنامه حقوق بشر صادر کرده باشی. حتی قول‌های گول‌زنک برخی پدر و مادرها به فرزندان معصومشان هم در همین دایره قرار می‌گیرد و نام آن‌ها را، خواسته یا ناخواسته در دسته جنایتکارانی ثبت می‌کند که روح پاک و لطیف یک انسان را با خنجر بدقولی زخم زده‌اند و جای آن زخم هم معمولا الی‌الابد باقی می‌ماند و موجب آزار خود و اطرافیانشان می‌شود. اما آن‌ها که رگ عهدشان نبض دارد دچار فراموشی یا خطای محاسباتی نمی‌شوند و به قول قدیمی‌ها سرشان برود قولشان نمی‌رود، عهدشان نمی‌شکند.

او هم از همان‌ها بود، چای را دم کرد و استکان‌ها در سینی چید. دیگر صورتش یخ کرده نبود. در غیاب همه آن «بقیه» باز هم آبروی مجلس اهل‌بیت حفظ شده و کار سامان پیدا کرده بود. قوت نبض وفاداری و همت همان «یک نفر» برای اتفاق جشن در این محله کافی بود، شبیه آن 313 نفری که قدرت وفایشان برای جشن جهانی ظهور کافی است.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: