کد خبر: ۳۱۳۱
تاریخ انتشار: ۱۵ مهر ۱۳۹۸ - ۱۶:۵۵
پپ
مروری بر زندگی‌نامه محدث قمی؛ مؤلف مفاتیح‌الجنان
صفحه نخست » زیرگذر تاریخ

عاطفه میرافضل

شیخ عباس قمی در سال ۱۲۹۴هجری ‌قمری در قم به دنیا آمد. پدرش محمدرضا قمی فردی متدین و مرجع مردم برای آگاهی از وظایف شرعی بود. مادر شیخ عباس به نام «بانو زینت» نیز از زنان متدین و پارسا بود. ازدواج اول شیخ عباس در بازگشت از نجف به قم صورت گرفت. وی دختر سید زکریا قزوینی از علمای قم را به همسری برگزید که این وصلت پس از چندی به جدایی انجامید. ازدواج دوم محدث قمی هنگامی که در مشهد اقامت می‌کند، اتفاق افتاد، وی دختر آیت‌الله حاج سید‌احمد طباطبایی را به همسری برگزید. شیخ‌عباس قمی در سال ۱۳۱۶قمری سن ۲۲ سالگی وارد شهر نجف شد و در همین دوره اقامت در نجف به حج رفت. محدث قمی پس از درگذشت محدث نوری در سال ۱۳۲۲قمری نجف را ترک کرد و به ایران بازگشت. وی در مدت اقامت در ایران، چندبار به زیارت عتبات عالیات رفت و مجددا به حج مشرف شد. محدث قمی علاقه وافری به نوشتن داشت و در مدت عمر خویش، بیش از ۶۰ تألیف به زبان‌های عربی و فارسی یادگار گذاشت. مفاتیح‌الجنان، سفینه‌البحار، نفس‌المهموم و منتهی‌الامال از جمله آثار مشهور شیخ عباس قمی است که مورد اقبال بسیاری از شیعیان قرار گرفت.

شیخ عباس قمی جمعه ۱ ربیع‌الثانی ۱۳۳۲ قمری به قصد اقامت وارد مشهد شد. علت اقامت وی در مشهد به تقاضای حاج آقا حسین قمی بود و تا سال ۱۳۵۴ قمری در آن جا سکونت داشت. وی در مقدمه کتاب فوائد‌الرضویه می‌نویسد: به جهت شدت ابتلا و گرفتاری و کثرت هموم و غموم که بر این داعی روی داد و شرح آن طولانی است به خاطرم رسید که پناه برم به امام اتقیا و پناه غربا حضرت ابوالحسن‌علی‌بن‌موسی‌الرضاعلیه‌السلام. وی در مدت اقامت ۲۲ ساله خود در مشهد به تألیفات متعدد مشغول گردید و مجالس وعظ و خطابه فراوانی داشت که زبانزد عام و خاص گردید. وی همچنین در این منابر به افشاگری علیه آمریکایی‌ها و روشنگری مردم می‌پرداخت که از سوی کمیته مجازات حزب دموکرات مشهد تهدید به مرگ شد. شیخ عباس قمی پس از واقعه مسجد گوهرشاد و قتل عام مردم و تبعید حاج آقا حسین قمی در سال ۱۳۵۴قمری به نجف بازگشت و تا پایان عمر در آن جا ماند. محدث قمی در شب سه‌شنبه ۲۲ ذی‌الحجه سال ۱۳۵۹قمری و در سن ۶۵ سالگی در نجف درگذشت. سید ابوالحسن اصفهانی در حرم امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام بر او نماز خواند و پیکرش در کنار استادش محدث نوری در حرم دفن گردید.

آقا تنهایم مگذار

حجت‌الاسلام محدث‌زاده، نوه آقا شیخ‌عباس قمی در برنامه ضیافت شبکه قرآن و معارف سیما درباره ایشان مواردی را ذکر کرده‌اند:

*ـ پدرم حاج میرزا محسن محدث‌زاده نقل می‌کردند که مرحوم پدرشان وقتی به حرم امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام مشرف می‌شدند بالای سر ایشان نمی‌رفتند یکی به دلیل وجود نازنین خود امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام و دیگری به این دلیل که معتقد بودند که سر آقا امام حسین‌علیه‌السلام بالای سر امام علی‌علیه‌السلام دفن است.

*ـ یکی از دوستان آقا شیخ عباس قمی که روز تشییع جنازه ایشان مطلع نشده بود که ایشان فوت کرده‌اند و تشییع جنازه‌شان است، این فرد در عالم خواب می‌بیند که آشیخ از دنیا رفته‌اند و جنازه ایشان را در ایوان امیرالمؤمنین علیه‌السلام گذاشته‌اند. آن موقع مرسوم بود که اول اذن دخول می‌خواندند و بعد امین‌الله، آن فرد می‌بیند که در خواب نیز همین کار را می‌کنند اما وقتی اذن دخول می‌خوانند جنازه آقا شیخ بلند می‌شود و می‌رود آستانه مقدس را می‌بوسد و دوباره بازمی‌گردد و بعد در همان عالم رؤیا می‌بیند که امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام بالای ضریح قرار دارند و آقا شیخ را در آغوش می‌گیرند.

*ـ آقا شیخ روزهای قبل از فوتشان به اتاقی می‌رفتند که پنجره‌اش به سوی گنبد امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام باز می‌شد ایشان مدام امام علی‌علیه‌السلام را صدا می‌زدند و می‌گفتند یا امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام در این لحظات آخر تنهایم نگذار، شب قبل از فوتشان نیز نماز مغرب و عشا را می‌خوانند و مرتب اسم حضرات معصومین‌علیه‌السلام را می‌بردند و به نام امام علی علیه‌السلام که می‌رسیدند عرض ارادت خاصی می‌کردند.

*ـ در رابطه با کتاب مفاتیح‌الجنان نیز به ایشان پیشنهاد داده بودند که کتاب دعایی بنویسد اما آقا شیخ قبول نمی‌کند، اما خودشان بیان کرده‌اند که یک روز به ذهنم رسید که کتاب دعایی بنویسم و ثوابش را به حضرت زهراسلام‌الله‌علیها هدیه کنم و بعد از آن نیز همیشه اعتقاد داشتند که اگر این کتاب تا این حد مورد توجه مردم قرار گرفته است به خاطر این بوده که ثوابش برای حضرت زهراسلام‌الله‌علیها است.

*ـ کتاب دیگری که ایشان تألیف کرده‌اند درباره کتاب بحار است. ایشان برای رفتن در دریای بیکران بحار احساس کردند که نیاز به یک کشتی است لذا کتاب سفینه‌البحار را نوشتند. نقل شده که از آقای خویی می‌پرسند: اگر به شما بگویند تنها اجازه دارید از کتاب‌های کتابخانه‌تان یک کتاب را انتخاب کنید کدام را انتخاب می‌کنید و آقای خویی در پاسخ می‌گویند سفینه‌البحار را.

کاش مسأله‌گو می‌شدی

مرحوم شیخ عباس قمى در خاطرات خود برای پسرش آورده است كه: وقتى كتاب «منازل‌الاخره»را نوشته‌، به چاپ رساندم، در قم شخصى بود به نام «عبدالرزاق مسأله‌گو» كه همیشه قبل‌از‌ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه‌سلام‌الله‌علیها احكام شرعی را برای مردم مى‌گفت. مرحوم پدرم «كربلائى محمد‌رضا» از علاقه‌مندان منبر شیخ عبدالرزاق بود به حدى كه هر روز در مجلس او حاضر مى‌شد و شیخ هم بعد از مسأله گفتن، كتاب منازل‌الاخره مرا مى‌گشود و از آن براى شنوندگان و حاضران از روایات و احادیث آن مى‌خواند. روزى پدرم به خانه آمد و مرا صدا زد و گفت: شیخ عباس! كاش مثل عبدالرزاق مسأله‌گو مى‌شدى و مى‌توانستى منبر بروى و از این كتاب كه او براى ما مى‌خواند، تو هم مى‌خواندى.

چند‌ بار خواستم بگویم پدرجان! این كتاب از آثار و تألیفات من است اما هر بار خوددارى كردم و چیزى نگفتم و فقط عرض كردم دعا بفرمائید خداوند توفیقى مرحمت نماید.

مبارزه با نفس
آیت الله صدر در مورد شیخ عباس قمی این‌چنین نقل می‌کند: داریم که آخر چیزی که از دل صدیقین بیرون می‌رود حب ریاست است یعنی این حب در عمق انسان است و درهمه وجود دارد. آن‌قدر خدا به آقا شیخ‌عباس قمی نظر کرده است که اولین چیزی که از دلش بیرون رفته حب ریاست بوده است.

روزی به آقا شیخ‌عباس قمی می‌گویند که در مشهد در مسجد گوهرشاد نماز جماعت بخواند. ایشان چند روز نماز جماعت را خواندند ولی یک روز گفتند که نماز عصر را نمی‌خوانم و علت را این طور بیان کردند: دیدم که صف نمازم خیلی شلوغ است و گفتم که نکند من کسی شده‌ام‌. یعنی همین‌که بوی عنوان و مقام به مشام ایشان خورد، احساس کرد و دیگر نمازعصر را نخواند. روزی آقا شیخ‌عباس قمی سخنرانی می‌کردند و در وسط سخنرانی‌، آقا عباس تربتی را دید و گفت که ای مردم ایشان از من بهتر سخنرانی می‌کند و از منبر پایین آمد.

این عمر با برکت است

آیت الله مروارید از علمای هشتاد، نود ساله مشهد بود. ‌ایشان می‌گفت: به حاج شیخ‌عباس قمی صاحب مفاتیح مهمان شدیم در یکی از روستاهای مشهد به نام انبران، ایشان تا وارد شد و سلام و علیک کرد، نشست بنویسد. صاحبخانه گفت: حاج آقا من امروز شما را باغ آوردم. امروز دفتر را کنار بگذارید. گفت: من سهم امام بخورم و برای امام زمان کار نکنم؟ گفت: ملک شخصی من است. سهم امام نیست. فرمود: عمر خدا را بگیرم و برای خدا کار نکنم؟ شما اگر کار داشتید من قلم را کنار می‌گذارم و جواب شما را می‌دهم. اخمو نیستم. اما هروقت که توقف کردیم، در همان توقف یک مقدار بنویسم! این عمر با برکت است.

حکمت پیاده شدن شیخ عباس قمی از اتوبوس

امام خميني‌ره در خاطره‌اي از سفر خود با مرحوم حاج شيخ عباس قمي چنین بيان مي‌كند: بیابان سوزان و بی‌انتها بود و از دور هم، چیزى دیده نمی‌شد. ناگاه ماشین ما که از مشهد عازم تهران بود از حرکت ایستاد. راننده با عجله پایین آمد و بعد از آن‌که ماشین را براندازى کرد، خیلى زود عصبانى و ناراحت به داخل ماشین برگشت و گفت: بله پنچر شد‌ه بعد به صندلى ما که در وسط‌های ماشین بود آمد. به من چون سید بودم حرفى نزد؛ ولى رو کرد به حاج شیخ عباس قمى و گفت: اگر می‌دانستم تو را اصلا سوار نمی‌کردم، نحسى قدم تو بود که ماشین ما را در وسط بیابان خشک و برهوت معطل گذاشت. یالله برو پایین و دیگر هم حق ندارى سوار این ماشین بشوى .مرحوم شیخ‌عباس بدون اینکه کوچک‌ترین اعتراضى کند وسایلش را برداشت و از ماشین پیاده شد. من هم بلند شدم که با او پیاده شوم اما او مانع شد؛ ولى من با اصرار پیاده شدم که او را تنها نگذارم، دست آخر گفت: راضى نیستم تو اینجا بمانى. برخلاف میلم از او خداحافظى کرده و سوار ماشین شدم. بعد از مدتى که او را دیدم جریان آن روز را از او پرسیدم، گفت: وقتى شما رفتید خیلى براى ماشین معطل شدم، براى هر ماشینى دست بلند می‌کردم نگه نمی‌داشت، تا اینکه کامیونى نگه داشت. وقتى سوار شدم، قدرى که با هم صحبت کردیم، متوجه شدم که او ارمنىاست و مسیرش همدان است؛ از قضا من هم می‌خواستم به همدان بروم. راننده آدم خوب و اهل حالى بود، من هم از فرصت استفاده کردم و احادیثى که از حفظ داشتم درباره احکام نورانى اسلام، حقانیت دین مبین اسلام، مذهب تشیع و‌... برایش گفتم. وقتى او را مشتاق و علاقه‌مند دیدم، بیشتر برایش خواندم. سعى می‌کردم مطالب و احادیثى بگویم که ضمیر و وجدان زنده و بیدار او را بیشتر زنده و شاداب کنم، تا این‌که به نزدیکی‌های همدان رسیدیم، نگاهم که به صورت راننده افتاد دیدم قطرات ‌اشک از چشمانش سرازیر است و‌گریه می‌کند.بعد از مدتی سکوت با همان چشم ‌اشک‌آلود گفت: این‌طور که تو می‌گویی و من از حرف‌هایت برداشت کردم، اسلام دین حق و جاودانى است و من تا به ‌حال در‌اشتباه بودم. شاهد باش من همین الان پیش تو مسلمان می‌شوم و به خانه که رفتم تمام خانواده و فامیل‌هایی که از من حرف‌شنوی دارند را مسلمان می‌کنم. بعد هم به کمک من گفت:‌ اشهد ان لااله‌الاالله
و ‌اشهد ان محمدا رسول الله و‌اشهد ان علیا ولى الله.

منابع: حوزه نیوز، تبیان، خبرگزاری ایکنا

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: