کد خبر: ۳۱۱۹
تاریخ انتشار: ۱۳ مهر ۱۳۹۸ - ۱۵:۳۶
پپ
صفحه نخست » کنز

حسنی احمدی

مرد در حال احتضار است، فرزندانش را فرا‌می‌خواند و می‌گوید می‌خواهم وصیت کنم پس بر طبق وصیت من عمل کنید.

من هفده شتر و سه فرزند دارم، شتران را طوری تقسیم کنید که بزرگ‌ترین فرزند نصف آن‌‌ها را و فرزند دومم یک سوم آن‌ها را و فرزند کوچکم یک نهم از شتران را به ارث ببرند.

مرد از دنیا رفت اما بستگان او از وصیت او متحیر شده بودند و با یکدیگر می‌گفتند چطور می‌توانیم هفده شتر را به این ترتیب تقسیم کنیم؟

بعد از فکر کردن زیاد به این نتیجه رسیدند که تنها یک مرد در عربستان می‌تواند به آن‌ها کمک کند. پس نزد علی‌بن‌ابی‌طالب رفتند تا مشکل آن‌ها را حل کند.

علی رو به بستگان و بازماندگان مرد کرد و گفت: رضایت می‌دهید که من شترم را به شتران شما اضافه کنم آنگاه آن‌ها را میان شما تقسیم کنم؟

آن‌ها گفتند چگونه رضایت ندهیم.

پس علی‌بن‌ابی‌طالب شتر خود را به شتران‌ آن‌ها اضافه کرد و به فرزند بزرگ که سهمش نصف شتران بود، نه شتر داد. به فرزند دوم که سهمش ثلث شتران بود شش شتر داد و به فرزند سوم که سهم او یک‌نهم بود، دو شتر داد. در آخر یک شتر باقی ‌ماند که همان شتر علی بود. علی رو به جمعیت کرد و گفت: این هم شتر من.

تمام خویشان و بازماندگان مرد مرحوم با رضایت کامل از خدمت علی مرخص شدند و بر هوش و درایت او احسنت گفتند.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: