باران زعیمی
با دستش انگشتم را گرفته بود. تمام دستش اندازه یک بند انگشت من بود! حسی بیش از لذت حیات در قلبم موج میزد. دوقلوهای خانواده که کمی زودتر از موعد، قدم به این عالم فانی گذاشته بودند و پس از دو ماه از خوابگاه انکوباتوری خود خداحافظی میکردند، به شکلی باورنکردنی این کلام سعدی را عینیت میبخشیدند: «هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون برمیآید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.»
دو ماه زندگی اجباری در بخش نوزادان و همصحبتی با مادران جوان در کنار تمام استرسها و رنجهای گذرایش تجربهای منحصربهفرد از شیرینی همراهی با حیات مکرر بود. انگار که دستیار دستگاه خلقت شده باشی. خالق جهان هر لحظه و هر ساعت میآفریند و تو اولین شاهد و پرستار این مخلوق زیبا و لطیف هستی. مادرها بالاترین درک را از این لذت دارند و بعد منبعی میشوند برای انتشار رایحه آن در جامعه پیرامون خود، از پرستار و پزشک و فامیل گرفته تا همسایه و راننده اسنپ!
نمیدانم آیا کسی هست که نوزاد فرشتهگون نورسیده را ببیند و قلبش از شوق پر پر نشود؟ آن انگشتهای کوچک و بینهایت ظریف، سر و صورتی که گاه به زحمت اندازه کف دست میشود و بیش از هر چیز لبخندی که هنگام آرامش یافتن در آغوش مادر بر لبان لرزانش آشکار میشود تمام دنیا و دغدغههایش را از ذهنت پاک میکند. در آن لحظه تمام زشتیها و سختیهای عالم از یاد میروند، انگار همه جا همیشه بهشت بوده است.
این بهشتی است که برخی خود را از آن محروم کردهاند و حتی گاه از این محرومیت الگویی میسازند برای دیگران. این لذتی است که سلبریتی با nکا فالوور از درکش محروم است و مجبور میشود بر داغ این محرومیت، نقابی از جشن تولد برای سگ و گربهاش بزند یا بالای تصویر همسرش که سگی در آغوش دارد تیتر بزند «پدر و پسر»! همینقدر مضحک و مشمئزکننده!
بگذریم از دکتر ـ مهندسهای این تفکر که فرزندآوری را از موانع پیشرفت شغلی، علمی، ورزشی و هنری خوانده و تلویحا یا صریحا و البته پرتکرار بر طبل مزایای بیفرزندی یا فوق فوقش تک فرزندی میکوبند. بیخود نیست که حتی یک پروژه سریالی دلچسب شبیه قصههای جزیره هم ساخته نشده تا لذت داشتن خانواده پرجمعیت، لااقل در تراز خانواده کینگ! به ملت چشانده شود و ریزهکاریهای روابط انسانی پر فراز و نشیب آن طبق فرهنگ غنی خودمان بررسی شود. در میانه این برهوت، رسانه ملی هم مجبور میشود پخش نسخههای غیرایرانی ـ غیراسلامی را جهت خالی نبودن عریضه، مدام تکرار کند.
با همه اینها همان شیریننمایان تلخی «کوچک بودن خانواده» با دیدن جمع یک خانواده پرجمعیت و شاد در فلان سفر یا بهمان پارک در کنار یک سفره ساده، پنهانی و یواشکی حسرت میخورند و در لایههای دوم و سوم ذهن و روح خود داشتن آن را آرزو میکنند اما امان از زنجیرهای نامرئی فرهنگهای دربه و داغان وارداتی! بگذار آنها در گرداب نداشتههایشان غرق شوند، ما که میتوانیم معجزه هر روزه و پرنشاط خدا را شاهد باشیم و بر انگشتان کوچکش بوسه بزنیم؛ هرچه بیشتر بهتر.