با تلخیص محمد بختیاری
اي جبرئيل كاسه به دست عنايتت
خضر از قبيل منتظران هدايتت
اي چشمههاي عقل تمام پيمبران
مبهوت وسعت نظر بينهايتت
تقدير خانواده سلمان اين زمان
مديون چتر بيحد و مرز حمايتت
آتشفشان حيله دجالهاي قوم
خاموش ميشود به نسيم درايتت
ما در كنار لطف تو پهلو گرفتهايم
تا ناخدا شده خلف با كفايتت
مدح شما كجا و من بيزبان كجا
اين شورهزار تشنه كجا آسمان كجا
تو آخرين تجلي الله اكبري
كاملترين پياله ساقي كوثري
هر روز با عنايت باران دست خود
ما را به سوي عرش خداوند ميبري
در كوچههاي برفي تاريخ عاشقي
يك اتفاق تازه و يك عشق نوبري
ما با توكل به شما زنده ماندهايم
تو اولين اميدي و اميد آخري
سهم من از نسيم عبايت چه ميشود
درماندهام كه قسمت من را بياوري
پژواك گريههاي غمانگيز فاطمه
اي جلوه بهاري پاييز فاطمه
*****
به مناسبت ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
افلاک نخ معجر توست
سید حمید رضا برقعی
گفتم از کوه بگویم
قدمم می لرزد
از تو دم
می زنم اما قلمم می لرزد
هیبت نام
تو یک عمر تکانم داده ست
رسم
مردانگی ات راه نشانم داده ست
پی
نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما
نیست شناسایی نامت زینب
من در
ادراک شکوه تو سرم می سوزد
جبرئیلم
همه ی بال و پرم می سوزد
من در
اعماق خیالم ... چه بگویم از تو
من در
این مرحله لالم چه بگویم از تو
چه
بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است
هم علی
بودن و هم فاطمه بودن سخت است
چه بگویم
که خداوند روایتگر تو است
تار و
پود همه افلاک نخ معجر توست
روبروی
تو که قرآن خدا وا می شد
لب آیات
به تفسیر شما وا می شد
آمدی تا
که فقط زینت مولا باشی
تا پس از
فاطمه صدیقه صغری باشی
آمدی شمس
و قمر پیش تو سو سو بزنند
تا که
مردان جهان پیش تو زانو بزنند
چشم وا
کردی و دنیای علی زیبا شد
باز
تکرار همان سوره ی " اعطینا " شد
عشق عالم
به تو از بوسه مکرر میگفت
به گمانم
به تو آرام پیمبر می گفت:
بی تو
دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو
زیر عبایم چقدر خالی بود
*****
گهواره ارادت
با تلخیص وحید قاسمی
نسیم؛ پرده گهواره را تکان میداد
برای عرض ارادت خودی نشان میداد
ستارههای درخشان خوشه پروین
کنار پنجره مبهوت کودکی شیرین
شمیم قدسی او در مدینه پیچیده
بهار آمده بلبل به غنچه خندیده
چکاوکان به در باغ ریسه می بندند
شکوفهها همه دیوانهوار میخندند
نسیم گرد سر نو رسیده دف میزد
بنفشه داخل گلدان مدام کف میزد
صدای خواندن پروانهها چه زیبا بود
تبسم لب شیر خدا چه زیبا بود
ز نور طلعت رویش ستاره حیران شد
و ماه با عجله پشت ابر پنهان شد
ستاره گفت به خورشید: بیخبر؛ ساده
خدا به فاطمه خورشید دیگری داده
زمان سیطره و سلطه گشته طی خورشید
شکسته حرمت پوشالی تو ای خورشید
حریر جذبه چشمان او اهورایی ست
طلوع خنده زینب عجب تماشایی ست
بیا ببین که ندیدی کسی به این پاکی
شدند خادمهاش حوریان افلاکی
بدون شبه و شک از قبیله نور است
میان هاله انوار خویش مستور است
وقار و نور جبینش به مصطفی رفته
ولی غرور نگاهش به مرتضی رفته
چه کودکیست! که خود اشهدین میگوید
و گاه خندهکنان یا حسین می گوید
چه کودکیست! که گوید ثنای رب جلی
دوچشم او شده خیره به ذوالفقار علی
******
بلور نور
سیدهاشم وفایی
باز اعجازآفرین درخلقتش اعجازکرد
بر همه خلق جهان ازخلقت خود نازکرد
با نسیم مهر خود، درگلشن پُر نور وحی
غنچهای بارنگ و بوی یاس عصمت بازکرد
زینت دامان زهرا کرد تا این غنچه را
باغ هستی را از او، آئینهدار رازکرد
چشم زینب رابه چشمان حسین خود گشود
هر دو را با یک تبسم مظهر اعجاز کرد
در بهشت سبز عصمت، پیش چشم باغبان
زندگانی را کنار لالهها آغاز کرد
نورمیبارد، ز بس از آفتاب نام او
نام او را جبرئیل از آسمان آواز کرد
از همان روز نخستین این همای صبر و حلم
تا افقهای بلند بندگی پرواز کرد
مکتب تقوا و عصمت، این بلور نور را
درحضورنور مطلق، بندهای ممتاز کرد
در دل دریائیش غم قطره قطره جمع شد
چشم او را چون صدف پیوسته گوهرساز کرد
درسرشت غرق نورش درد و غم گر ریشه کرد
درد خود را با خدای خویشتن ابراز کرد
بعد عاشورا همین بانو در آفاق جهان
نغمه سرخ حسینی راطنین انداز کرد
شکرلله با نسیم رحمت خود،کردگار
در مدیح او«وفایی»را سخنپردازکرد