باران زعیمی
اواخر دوره سرمهدوزی بود. کارآموزان یکی یکی حاصل زحمات دستان هنرمندشان را به استاد نشان میدادند. برق سرمههای طلایی و نقرهای و مرواریدها و منجوقهای سفید روی تکه پارچههای رنگی ترمه چشم را خیره میکرد، یک چیزی شبیه لباسها و آویزهای زربفت و زیبای سریال بانوی عمارت که باعث میشود این روزها بیش از پیش خاندان منحوس پهلوی را به خاطر تغییر دادن نوع پوشش ایرانیان مورد فحشهای ملوکانه قرار دهیم!
در این میان یکی از هنرمندان از نحوه قیمتگذاری این دستدوزیها سؤال کرد و استاد یکی دوتا فرمول در حد معادلات شرودینگر و ضرایب لاگرانژ ارائه داد و درنهایت هم تاکید کرد: برای قیمتگذاری خیلی نمیشود روی این فرمولها حساب کرد. هرکس برای کار دست خود میتواند قیمتی تعیین کند. یک نفر از انتهای کلاس پاسخ داد: «و خون مردم را در شیشه کند!» همین جمله کافی بود تا عرق فرمولها خشک شده ـ نشده، بساط قیمتگذاری صعودی بر روی محصولات سرمهدوزی متوقف شود و سؤالات کارآموزان عزیز به سمت نکات تخصصی این هنر چرخش پیدا کند.
هنرآموزان اکثرا از همان مردمی بودند که خونشان توسط اقلیتی معلومالحال در شیشه شده، با رنج کمخونی آشنا بودند، پس خیلی زود تأثیر گرفتند. اما فکر نکنید مطرح شدن رابطه خون مردم و شیشه در همه جا میتواند اینقدر تأثیرگذار باشد. شما این مطلب را در یکی از محافل یک درصدیها (همان 4درصدیهای قدیم!) مطرح کن. آب از آب تکان که نمیخورد هیچ، در افتخار کردن به میزان خونی که در شیشه کردهاند با یکدیگر رقابت میکنند و اصلا هم حواسشان نیست بالأخره یک روز در استخر همین خونها غرق میشوند!
99 درصدیها (یا همان 96 درصدیهای قدیم!) نمیتوانند رمز و راز شیشه کردن خون مردم را یاد بگیرند. علتش هم ژنوم رحم و مروت روح آنان است که هنوز دچار دستکاریهای ژنتیکی حرامخواری نشده است برای همین هنوزموجودیت دارند و صحنههای به یادماندنی خلق میکنند؛ از رانندهای که به مسافر بیپولش رحم کرده، او را وسط خیابان رها نمیکند گرفته تا تولیدکنندهای که در میان برخی کارخانهدارهای طماع و بیوجدان به مردم بیچاره رحم میکند و قیمتش را به اسم افزایش نرخ دلار به عرش نمیرساند و قیمتی منصفانه میدهد.
شکی نیست که زوزه گرگهای آدمنما در جامعه ما بلندتر از قبل شده و هر روز یکی از شواهد درندگیشان آشکار میشود. از شنیدن صدایشان گاهی منزجر میشویم و گاهی میترسیم که مبادا بیشتر به ما نزدیک شوند. شاید باورتان نشود ولی یکی از راههای دور کردن این زوزهها این است که بیشتر به یکدیگر رحم کنیم و محبت داشته باشیم؛ نسبت به پدر و مادر، به فرزند، به همسایهها، به مشتریها، به شاگردان یا به غریبه گرفتاری که در خیابان، اتوبوس، اداره و هرجای دیگر میبینیم رحم داشته باشیم. حتی لبخند زدن به چهره خسته کارگر یا کارمندی که نزدیک غروب، روبروی ما روی صندلی مترو نشسته و چتر پلکش روی چشمهایش عقب و جلو میرود جزو گزینههای روی میز رحم و مهربانی است و گرگچهها و گرگهای درون و بیرون را میراند. این بزرگترین هنری است که قیمت ندارد.