مهدی هاشمینژاد
ماندهام با غم هجران نگارم چه کنم
عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم، چه کنم
چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا
چشم دیدار رخ دوست ندارم چه کنم
با نگاهی بگشا عقده دیرین مرا
کز فراقت گره افتاده به کارم چه کنم
جلوهای کن که دمی روی نکویت نگرم
گر چه لایق نبود دیده تارم چه کنم
اشک میریزم و با غصه دل همراهم
گر ز هجران تو من اشک نبارم چه کنم
طوق بر گردن من رشته عشق تو بود
تا کشاند به سر چوبه دارم چه کنم
هاشمی گفت خدایا تو گواهی که به دل
غیر مهدی تو را دوست ندارم چه کنم
*****
آب درمانی
با تلخیص ابوالقاسم حالت
گویند که درمان تو از هر نظر آب است
و آن چیز که بیش از همه بخشد ثمر آب است
آن چیز که بیمایه و بیکوشش و بیرنج
از گنج سلامت کندت بهرهور آب است
منظور هم از آب بهجز آب روان نیست
نه چای، نه نوشابه، نه شربت نه شراب است
ما آنچه در این ملک فزون از همه داریم
اندر نظر مردم صاحب نظر آب است
گر دوغ و گر ماست، اگر شربت و گر شیر
چون نیک در آنها نگری بیشتر آب است
از دست تورم که کند بر سر ما خاک
آن چیز که جاری است ز هر چشم تر آب است
آنجا که اگر در همه شهر بگردی
دست تو به دار و نرسد صرفه در آب است
اما سه برابر همه گر آب بنوشیم
چیزی که به دولت برساند ضرر آب است
در مصرف آب این همه اسراف روا نیست
چون آنچه نخواهند رود بر هدر آب است
امروز در اینجا دو گروهند و دو قومند
یک قوم که هستند و شناگر اگر آب است
قومی دگر آن عده که هر نقش کشیدند
دیدند که تخر همگی نقش بر آب است
******
قهر و آشتی
احمد حسینی
تا ابد در خاطرت عکس خدا را داشتی
سنگِ من! خود را اگر آیینه میپنداشتی
داشتم یک دم هوای شانهات را در سرم
نازِ شمشیرت! سری بر شانهام نگذاشتی
شهرتام مدیون رسواییست، باور کن، مرا
خوار چشم دشمنان کردی ولی گل کاشتی
بعد تو من مثل یک آیینه در تاریکیام
هیچ عکسی را برای دیدنم نگذاشتی!
آب آبی بود، آبیتر شد از چشمان تو
خم شدی و قطعهای از آسمان برداشتی
ارتباط ما ندارد رنگ و بوی خاکیان
برکه و ماهیم، گاهی قهر و گاهی آشتی
******
نماز اولین و آخرین
مهدی جهاندار
کيستی ای خندههايت رحمه للعالمين
گيسوانت ليلهالقدر سماوات و زمین
اي اشارتهای ابروهای تو لاريب فيه
مهربانیهای چشمانت هدی للمتقين
ای شب معراج، سبحان الذی أسرای من
عروه الوثقی است دامان تو يا حبل المتين
ايها المزّمّل امشب تا سحر بيدار باش
تا طلوع فجر قرآنها بخوانی با یقین
در رکوع کيست آن زيباترين انگشتری
راز بگشا ای نماز اولين و آخرين
نخلهای سالها خشکيده خرما میدهند
مینشينی تا کنار اين دل چادرنشين