محمود سنجری
چه باشم و چه نباشم، بهار در راه است
بهار، همنفس ذوالفقار در راه است
نگاه منتظران، عاشقانه ميخواند
كه آفتاب شب انتظار، در راه است
به جادههاي كسالت، به جادههاي تهي
خبر دهيد كه آن تكسوار در راه است
كسي كه با نفس آفتابياش دارد
سرشكستن شبهاي تار، در راه است
كدام جمعه؟ ندانستهام! ولي پيداست
كه آن وديعه پروردگار در راه است
دلم خوش است ميان شكنجه پاييز
چه باشم و چه نباشم، بهار در راه است
*****
محفل رندان
امام خمینیره
آید آن روز که خاک سر کویش باشم
ترک جان کرده و آشفته رویش باشم
ساغر روحفزا، از کف لطفش گیرم
غافل از هر دو جهان، بسته مویش باشم
سر نهم بر قدمش، بوسهزنان تا دم مرگ
مست، تا صبح قیامت، ز سبویش باشم
همچو پروانه، بسوزم برِشمعش همه عمر
محو چون میزده، در روی نکویش باشم
رسد آن روز که در محفل رندان سرمست
رازدار همه اسرار مگویش باشم
یوسفم گر نزند بر سر بالینم سر
همچو یعقوب دل آشفته بویش باشم
*****
گوهر بحر
شیخ بهایی
پای امیدم، بیابان طلب گم کردهای
شوق موسایم، سر کوی ادب، گم کردهای
باد گلزار خلیلم، شعله دارم در بغل
ناله ایوب دردم، راه لب گم کردهای
میکند زلفت منادی بر در دلها که من
گوهر خورشید در دامان شب گم کردهای
گوهر یکتای بحر دودمان دانشم
لیکن از ننگ سرافرازی، لقب گم کردهای
ای بهائی! تا که گشتم ساکن صحرای عشق
در ره طاعت، سر راه طلب گم کردهای
*****
دوست، محرم راز
سعدی
یارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب ،جهنمست
هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل ،آن دمست
نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
بس دیو را که صورت فرزند آدمست
آنست آدمی که در او حسن سیرتی
یا لطف صورتیست، دگر حشو عالمست
هرگز حسد نبرده و حسرت نخوردهام
جز بر دو روی یار موافق که درهمست
آنان که در بهار به صحرا نمیروند
بوی خوش ربیع بر ایشان محرمست
وان سنگدل که دیده بدوزد ز روی خوب
پندش مده که جهل در او نیک محکمست
آرام نیست در همه عالم به اتفاق
ور هست در مجاورت یار محرمست
گر خون تازه میرود از ریش اهل دل
دیدار دوستان که ببینند مرهمست
دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست