کد خبر: ۳۰۲۴
تاریخ انتشار: ۳۱ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۵:۰۵
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال

امام خمینی‌ره

در حلقه‌ درویش، ندیدیم صفایی‌

در صومعه، از او نشنیدم ندایی‌

در مدرسه، از دوست نخواندیم کتابی‌

در مأذنه، از یار ندیدیم صدایی‌

در جمع کتب، هیچ حجابی‌ ندریدیم

در درس صُحف، راه نبردیم به جایی‌

در بُتکده، عُمری‌ به بطالت گذراندیم

در جمع حریفان، نه دوائی‌ و نه دائی‌

در جرگه‌‌ عُشّاق روم، بلکه بیابم

از گُلشن دلدار، نسیمی‌، رد پایی‌

این ما و منی‌، جُمله ز عقل است و عقال است

در خلوت مستان، نه «منی» هست و نه «مایی»

*****

تماشای بهار

وحشی بافقی

ملک دل را سپه ناز به یغما آمد

دیده را مژده که هنگام تماشا آمد

تا چه کردیم که چون سبزه ز کویی ندمیم

گل به گلزار شد و لاله به صحرا آمد

پرتو طلعت یوسف مگرش خواهد عذر

آنچه بر دیده یعقوب و زلیخا آمد

غمزه‌اش کرد طمع در دل و چونش ندهم

خاصه اکنون که تبسم به تقاضا آمد

مژده عمر ابد می‌رسد اکنون ز لبش

صبرکن یک نفس ای دل که مسیحا آمد

منع دل زین ره پر تفرقه کردم نشنید

رفت با یک حشر طاقت و تنها آمد

باش آماده فتراک ملامت وحشی

که تو در خوابی و صیاد ز سد جا آمد

*****

حقیقت اهل ایمان

با تلخیص پروین اعتصامی

حاصل عمر تو افسوس شد و حرمان

عیب خود را مکن ای دوست ز خود پنهان

وقت ضایع نکند هیچ هنرپیشه

جفت باطل نشود هیچ حقیقت دان

هیچگه نیست ره و رسم خردمندی

گرسنه خفتن و در سفره نهفتن نان

دهر گرگیست گرسنه، رخ از او برگیر

چرخ دیویست سیه دل، دل ازو بستان

موج و طوفان و نهنگست درین دریا

باید اندیشه کند زین همه کشتیبان

تکیه بر اختر فیروز مکن چندین

ایمن از فتنه ایام مشو چندان

بی تو بس خواهد بودن دی و فروردین

بی تو بس خواهد گشتن فلک گردان

چو شود جان، به چه دردیت رسد پیکر

چو رود سر به چه کاریت خورد سامان

تو خود ار با نگهی پاک بخود بینی

یابی آن گنج که جوئیش درین ویران

چو کتابیست ریا، بی‌ورق و بی‌خط

چو درختیست هوی، بی‌بن و بی‌اغصان

تا تو چون گوی درین کوی بسر گردی

بایدت خیره جفا دیدن از این چوگان

گشت هنگام درو، کشت چه کردی هین

آمد آوای جرس، توشه چه داری هان

بکش این نفس حقیقت کش خود بین را

این نه جرمی است که خواهند ز تو تاوان

تو شدی کاهل و از کاربری گشتی

نه زمستان گنهی داشت نه تابستان

بوستان بود وجود تو گه خلقت

تخم کردار بدش کرد چو شورستان

******

درخت زیتون زخمی

حمید سبزواری

ناله كن آه ای دل من ناله كن

در هجوم دردها بر سينه‌ها

بر وداع قلب‌ها با قلب‌ها

در شكست سينه‌ها از كينه‌ها

برخزان عشق، برپايان مهر

بر افول راستي، آزادگی

در كمينگاهي كه نامش زندگی است

ای دل زخمي، دل تنهای من

بر مزار مردمي اشكي فشان

چشم من، ای چشم خون پالای من

ای قلم‌، ای دست، ای شعر، ای زبان

پرده‌گير از چهره صهيون و صليب

داستان غربت انسان سراي

در هجوم تيغ و تزوير فريب

داستان‌پرداز عصر بی‌كسي است

آدمي در غزه و قدس و عراق

بر گلوها تيغ خودكامان قرن

در سبوها زهر بيداد و نفاق

غرب! ای فربه شده از خون شرق

چيست جز انسان شكاری كار تو

اينك اينك فتنه صهيونيان

داغ ننگي تا ابد بر روی تو

نامتان چنگيز را تطهير كرد

رسم آن خون‌ريز را از ياد برُد

آی دژخيمان عالم شرمتان

ای سرمداران بي‌غم وای‌تان

خون قارون است در جسم شما

خون آتيلاست در رگهای‌تان

كيستيد ای مردمي گم كردگان

ای شرف سيلی خور دستان‌تان

از كدامين دين فرمان مي‌بريد

با كدامين دد بود پيمان‌تان

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: