باران زعیمی
مرد نگاهی به زن درماندهاش میکند و میگوید: «بخواهی یا نخواهی، من همینم که هستم.»
زن تندخو به شوهر مستأصل خود میگوید: «همینی است که هست. میخواستی مرا انتخاب نکنی»
مدیر به کارمند بیچارهاش میگوید: «وضع همینی است که هست، نمیخواهی برو. متقاضی برای شغل تو زیاد است.»
کارمند در حال بازی کردن با گوشی خود به ارباب رجوع خسته میگوید: «اداره همین است. معلوم نیست چه زمانی با درخواستت موافقت شود. نمیخواهی برو!»
حتی مورد وزیر اشرافی هم داشتهایم که گفته: «همین است که هست. خودتان انتخاب کردید پس باید تا آخر تحمل کنید!»
این عبارت عجیب ولی تاثیرگذار را کم نشنیدهایم؛ خیلیها هستند که برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت کمکاریها یا عملکردهای نادرست خود متوسل به این جمله میشوند که «همین است که هست» و در نهایت بار مسئولیت را متوجه آن فلکزدهای میکنند که از ظلم یا خطای خطاکار آسیب دیده است.
اگر جزو آسیبدیدهها بوده و تجربه شنیدن این جمله را داشتهاید حتما تلخی زهرماریاش زیر زبانتان باقی مانده و خاطرهای دردناک برایتان ساخته است. درد این جمله به خاطر قدرت عجیبی است که در بستن تمام راههای اصلاح و تغییر دارد. در این فضا احساسات و شرایط سایرین برای خودشیفتگان لجوج هیچ اهمیتی ندارد و مهم پیروز شدن آنها در نبرد کلامی موجود و رسیدن به خواستههای شخصیشان است. این افراد حتی به متنفر شدن دیگران از خودشان نیز اهمیت نمیدهند و گاه آنقدر در خودشیفتگی فرو میروند که تصور میکنند همه وظیفه دارند آنها را دوست داشته یا تحسین کنند وگرنه نفهماند!
علاوه بر عامل عدم اعتماد به نفس، یکی از مسیرهای مهم مبتلا شدن به این بیماری بدخیم استفاده زیاد و ناقص از توصیهها و آموزشهای فراگیر روانشناسانه است که تحت عناوین جذاب، درصد بالایی از حجم کتابفروشیها را به خود اختصاص داده و مثل نقل و نبات در کف فضای مجازی ریخته است. حواسمان نیست که استفاده از دوز مناسب داروهای روحی ـ روانی هم میتواند عوارض داشته باشد چه برسد به دوز نامناسب، آن هم بدون نسخه پزشک متخصصِ متعهد!
برخی با خوشحالی و گاه ذوقمرگی این دستورات را خوانده و عمل میکنند تا جلوه بهتری داشته باشند. اما این خوددرمانی نتیجه درستی ندارد از جمله، نتیجه میگیرند باید آنقدر خود را منحصر به فرد و خاص بدانند که گویا سقف آسمان سوراخ شده و از آن بالا در دامن جامعه افتادهاند! بیتوجهی و بیعاطفه بودن نسبت به اطرافیان و مخالفت با نظرات حتی از نوع کارشناسی، جزو افتخاراتشان شده و لذتجویی، ستون تصمیمگیریها و اعمالشان گردیده؛ چه مسخره باشد همچون ریختن ماستها روی قیمهها و چه مشمئزکننده باشد مثل، نساختن حتی یک خانه برای ملت!
اما دلچسبترین توصیه برای آنها عبارت است از نترسیدن از نظرات دیگران و برونریزی بسیار ساده درونیات معطرشان! تا مبادا ـ رویمان به دیوار ـ عقدهای نشوند! اینجا دیگر چیزی به نام احترام و ادب محلی از اعراب نخواهد داشت. مهم این است که مثلا راحت به دیگری بگوید: «چقدر دماغت بزرگ است» و بدین ترتیب خود را از خطر عقدهای شدن برهاند!
حال خدا نکند بازخورد منفی جامعه، تصویر خودساخته ذهن فرد خودخاصپندار را دچار خدشه کند، اینجاست که رویکرد خطرناک «این است و جز این نیست» را به عنوان حربه دفاعی استفاده کرده و تمام راههای اصلاح و نجات و گفتمان منطقی را میبندد.
کاش روزی را ببینیم که بساط سطحینگری، سطحیخوانی و سطحیآموزی جمع شده و بیماران جسمی و روحی با کمترین عوارض درمان شوند. تا رسیدن به آن روز حداقل آن عبارت را فرهنگ لغات خود حذف کنیم، جای دوری نمیرود!