گردآوریو تنظیم:مریم سیادت
من و همسایه ضدایرانیام در بروکسل
در مجتمع محل سکونت، با نزدیک شدن به ایام کریسمس و سال نو مسیحی برای همه همسایهها کارت تبریک آماده کردم. قبل از عزیمت به مأموریت و با پیشبینی ایام کریسمس، از تهران تعداد زیادی کارت تبریک نفیس اماکن دیدنی و طبیعی ایران را به هزینه شخصی خریداری و همراه برده بودم.
تعدادی محدود کتابچه کوچک و مصور معرفی ایران به زبان فرانسه را نیز که از سفارت گرفته بودم، بهعلاوه کارت ویزیت خودم را، که طبعا معرف من به عنوان دیپلمات سفارت ایران بود، در داخل پاکتی تمیز و مرتب جا داده و با پیام تبریک سال نو میلادی، جداگانه به اسم تک تک همسایگان که نامشان در روی صندوق پستی واقع در لابی مجتمع مسکونی درج بود، با هماهنگی سرایدار در صندوق پستی آنان انداختم.
از فردای آن روز یکی یکی همسایهها را که میدیدم، با اشاره به دریافت کارت تبریک من، ابراز تشکر میکردند و بعضا در مورد اینکه آیا ما هم در ایران کریسمس داریم یا نه سوال میکردند و طبعا بهانه و فرصت مغتنمی برای من بود تا به حضور اقلیتهای دینی و مسیحی در ایران و همزیستی مسالمتآمیز ایرانیان با آنان و... اشاره کرده و آنان را با ایران بیشتر آشنا کنم. تقریبا از همه همسایهها بهجز یک نفر کارت تبریک متقابل دریافت کردم. حس کنجکاوی تحریکم کرد ببینم این کدام همسایه است که به ابتکار و پیشدستی من در ارسال کارت تبریک بیتفاوت بوده است؟ مرد میانسال مجردی بود که در طبقهای دیگر ساکن بود و متوجه شدم همانی است که ظاهرا از ما خوشش نمیآید.
بالاخره چند روز بعد دیدم پاکت کارت تبریک و کتابی را که برایش فرستاده بودم، پس از آنکه پاکت را باز کرده و از محتوای آن مطلع شده است، عینا دوباره به صندوق پستی من برگردانده است!
رفتارش برایم گران آمد و در فکر بودم تا جبران کنم و واکنش نشان دهم که ضمن پرهیز از بیاحترامی او را تادیب هم کرده باشم!
این موضوع چند روزی فکرم را به خود مشغول کرد تا اینکه روزی یک کتاب مصور کودکان که تازه چاپ شده وبه بازار آمده بود و در بخش تازههای ویترین یک کتابفروشی قرار داشت، توجهم را جلب کرد! بلافاصله یک جلد از آن را که برای رده سنی کودکان ابتدایی بود خریدم و در یادداشت کوتاهی برای آن همسایه ناراضی نوشتم:
«همسایه محترم، آقای... از اینکه با ارسال کارت تبریک کریسمس و کتابچه کوچک معرفی ایران موجبات ناراحتی شما را فراهم آوردم ازشما پوزش میطلبم. ما، در کشورمان، که تعداد قابل توجهی از همکیشان شما هم ساکن هستند، طی قرون و در پناه زندگی مسالمتآمیز یادگرفتهایم که به همدیگر، فارغ از نژاد و مذهب و... احترام گذاشته، در شادیها و غمهای یکدیگر شریک باشیم... طبعا اکنون که به اقتضای شغلی در کشور شما و در همسایگیتان زندگی میکنم نسبت به دین شما و پیامبر شما که اتفاقا از پیامبران بزرگ و مورد احترام مسلمانان هم هست، احساس قرابت بیشتری میکنم. در هر حال از اینکه کارت تبریک مرا پس فرستادید از شما تشکر می کنم. ضمنا از اینکه کتابچه معرفی ایران را هم پس فرستادید ناراحت نیستم، احتمالا آن را در سطح دانش و معلومات خود نیافتهاید، لذا به جای آن کتاب که میتوانست در مورد یک کشور دور دست اطلاعات جدیدی را در اختیار شما قرار دهد اجازه میخواهم یک کتاب قصه از نویسندگان هموطن خودتان را که مخصوص رده سنی کودکان چاپ شده است برایتان بفرستم. امیدوارم از آن خوشتان بیاید و متناسب علایق و سلایق شما بوده و انتخاب درستی برای یک همسایه محترم و فرهیخته مانند جنابعالی باشد.»
یادداشت را در پاکتی جداگانه روی کتاب قصه گذاشته و هر دو را در پاکتی دیگر در صندوق پستیاش قراردادم ولی کمی هم نگران بودم که واکنش وی چگونه خواهد بود. دو روز بعد وقتی که از سرکار به منزل برمیگشتم دیدم در لابی مجتمع ایستاده است و انگار منتظر کسی است. با دیدن من به سویم آمد. ابتدا کمی ترسیدم ولی با لبخند و تبسم دستش را بسویم دراز کرد و بیمقدمه گفت: عالی بود! خیلی عالی بود! گفتم امیدوارم ناراحتتان نکرده باشم چون قصدم این بود که شما را در ایام سال نو خوشحال کرده باشم، دیدم از کتاب اولی خوشتان نیامده خواستم جبران کرده باشم! از رفتار خارج از نزاکتش عذرخواهی کرد و با هم دوست شدیم. در مورد ایران سؤالات زیادی پرسید و دست آخر خواهش کرد که آن کتاب معرفی ایران را دوباره به او بدهم.