فائقه بزاز
وارد دفتر که شدم حس کردم قیافه معاون مدرسه با همیشه فرق دارد.
پرسیدم: «خوبید؟ انگار رنگپریدهاید.» از من خوشش نمیآمد و من هم سعی داشتم باهاش رفیق بشوم. همانطورکه محتویات کشوی میزش را زیر و رو میکرد، لبخند کجی زد و گفت: «خوبم ! امروز خیلی کم آرایش کردم. شاید برای همین است که فکر میکنید رنگپریده و بیحالم.»
داشتم از در دفتر بیرون میآمدم که صدایم زد و گفت: «فکر کنم شما زنگ آخر با سوم تجربی کار دارید میخواستم خواهش کنم که بچهها یکربع زودتر بیایند در نمازخانه مدرسه و اگر لطف کنید شما خودتان هم بیایید و با بچهها در صف بایستید و حالا اگر هم نخواستید نماز بخوانید، نمایشی بنشینید تا ما عکسهای مربوط به فعالیتهای ساعت نماز را بگیریم. باید تا پسفردا بفرستیم اداره!»
سرم داغ شد و کلمات بدون تفکر و ملاحظه شرایط از دهانم بیرون ریخت: «پس برای همین امروز کمتر آرایش کردهاید که در عکسها معنویتر ظاهر شوید؟ خدا قبول کند! پس لطفا پد لاکپاککنی، چیزی هم پیدا کنید که خلوص صفهای نماز در عکسهایتان کامل باشد.»
دوباره لبخند کجی زد و گفت: «از دست شما... راست میگویید؛ حواسم نبود.»
تصمیم گرفتم تا ساعت نماز درس ندهم و سر کلاس برای بچهها فقط از نفاق حرف بزنم.کلاس ساعت اولم، پایه دوم ریاضی بود. رفتم سر کلاس و همانطور که حضور و غیاب میکردم، از خدا میخواستم بهانه خوبی برای آغاز بحث دستم بدهد. رسیدم به اسم صدف؛ غایب بود. یکی از ته کلاس گفت: «خانم! بریم صدایش کنیم؟ در نمازخانه دراز کشیده.»
کلیدواژه بحث را پیدا کردم. گفتم: «نمازخانه همان اتاقک آخر حیاط است؟ موقع جماعت همه شما آنجا جا میشوید؟» مریم زیپ کیفش را بست و گفت: «دلتان خوش است خانم! زنگ نماز کجا بود؟ اگر به زور دو، سه تا صف هفت، هشت نفری آنجا جا بشود. اصلا جا هم بشود، کی میرود نماز بخواند؟ اول سال ما خودمان میرفتیم آنجا نماز میخواندیم؛ چون بعد از مدرسه تا غروب کلاس زبان داریم، اما آنقدر فرشهایش به خاطر نم بو گرفته و چادرهایش چروک و کثیف است که دیگر رغبت نکردم آنجا نماز بخوانم.»
یکی از کنار شوفاژ آخر کلاس گفت: «تو خوبی بابا!»
نگاهش کردم و گفتم: «تو که خوب نیستی بگو ببینم چرا نمازخانه یک مدرسه غیرانتفاعی باید اینطور باشد؟» سرش را به زور از روی میز بلند کرد و گفت: «خانم جان! چون واقعا برای اولیای مدرسه و دانشآموزان مهم نیست که نمازخانه چه شکلی باشد، اصلا مهم نیست که باشد یا نه!»
دلم گرفت. یاد حرفهای آقای قرائتی افتادم؛
«نماز مانند آب جاریست و حقیقت نماز باید برای نسل جوان ما تبیین شود. همه کارهای ما باید مهر نماز داشته باشد تا مقبول شود، اگر نامه بدون مهر و تمبر ارسال کنی به مقصد نمیرسد. نماز صحیح مثل آمپول است و اگر دقیق به رگ زدی اثر میکند اما اگر به گوشت زدی اثری ندارد. اگر کسی برای خدا کار کند مهرش در دل مردم ایجاد میشود.اگر گرفتار گناه شدی سریع به مسجد برو، این کار مانند این است که وقتی دستت کثیف میشود سریع آن را میشویید، مسجد رفتن و نماز خواندن تطهیرکننده است. اگر یک لقمه حرام در شکم شما باشد در نسل شما اثر میگذارد و امام حسینعلیهالسلام روز عاشورا سخنرانی کردند و فرمود اینکه حرف من در شما اثر نمیگذارد دلیلش این است که شکم شما از مال حرام پر شده است.»