محراب نور ازلی
با تلخیص محمد فردوسی
جبرئیلی که از او جلوه رب میریزد
به زمین آمده و نُقل طرب میریزد
دارد از نخل خبرهاش، رطب میریزد
خنده از لعل لب «بنت وهب» میریزد
پیش گهواره خورشید، قمرها جمعاند
ملک و حور و پری، جن و بشرها جمعاند
ماه و خورشید و فلک مژده به عالم دادند
لات و عزی و هبل، سجدهکنان افتادند
هدف خلقتی و «خواجه لولاک» شدی
«انما» خواندی و از رجس و بدی پاک شدی
یکی یک دانه حق، محور افلاک شدی
در جنان صاحب یک باغ پر از تاک شدی
تا تو هستی به دل هیچ کسی غم نرسد
از کرمخانه تو هیچ زمان کم نرسد
به مقام تو که درک بنی آدم نرسد
پر جبریل به گرد قدمت هم نرسد
عشق تو عاشق بیتاب عمل میآرد
قمر روی تو مهتاب عمل میآرد
خم ابروی تو محراب عمل میآرد
خاک پای تو زر ناب عمل میآرد
همه عشق من این است مسلمان توام
عجمیزاده و همشهری سلمان توام
****
طلعت شمس مبین
سنایی غزنوی
ای گزیده مر تو را از خلق ربالعالمین
آفرین گوید همی بر جان پاکت آفرین
خال تو بس با کمال و فضل تو بس با جمال
روی تو نور مبین و رأی تو حبلالمتین
نقش نعل مرکب تو قبله روحانیان
خاک پای چاکرانت توتیای حور عین
مرگ با مهر تو باشد خوشتر از عمر ابد
زهر با یاد تو باشد خوشتر از ماه معین
ای سواری کت سزد گر باشد از برقت براق
بر سرش پروین لگام و مه رکاب و زهره زین
بر تن و جان تو بادا آفرین از کردگار
جبرئیل از آسمان بر خلق تو کرد آفرین
از برای اینکه تا آسان کند این دین خویش
آدمی از آدم آرد حور از خلد برین
جبرئیل ار نام تو در دل نیاوردی به یاد
نام او در مجمع حضرت کجا بودی امین
این صفات و نعت آن مردست کاندر آسمان
از برای طلعتش میتابد این شمس مبین
نور رخسارت دهد نور قبولش را مدد
سایه زلفت شب هجرانش را باشد کمین
زین سبب مقبول او شد فتنهای بر شرک کفر
زین سبب مقصود او شد سغبهای در راه دین
زین قلمزن با قلمگر تو نباشی هم نشان
وین قدمزن با ندمگر تو نباشی همنشین
ای سنایی گر ز دانایی بجویی مهر او
جز کمالش را مدان و جز جمالش را مبین
اژدهای عشق را خوردن چه باید ای عجب
گاه شرک از کافران و گاه دین از بوالیقین
*****
به مناسبت ولادت حضرت امام جعفر صادقعلیهالسلام
مسند عشق
یوسف رحیمی
تو آمدی و جهان غرق در خِرَد میشد
دلیلها همه با عشق مستند میشد
تو آمدی پر و بالی دهی به دلهایمان
به پای درس تو هفت آسمان رصد میشد
خوشا به حال دلی که عروج را فهمید
مسیر روشن تو از بهشت رد میشد
میان آن همه شاگرد شد سعادتمند
کسی که مذهب عشق تو را بلد میشد
نفس زدي و جهان را حيات بخشيدي
تجليات الهي اليالابد ميشد
جهان نشسته سر سفره رواياتت
شهود ميچکد از جلوهزار ميقاتت
*****
حکمت نورانی
وحید قاسمی
پیر بزرگ طایفه بود و کریم بود
در اعتلای نهضت جدّش سهیم بود
مسندنشین کرسی تدریس علمها
شایسته صفات حکیم و علیم بود
نوح و خلیل جمله مریدان مکتبش
استاد درس حکمت و پند کلیم بود
بر مردمان تبزده شهر شرجیاش
عطر مبارک نفسش چون نسیم بود
زحمت کشید و باغ تشیع شکوفه داد
مسئول باغبانی باغی عظیم بود
قلبش شبیه شیشه تُنگ بلور بود
عمری به فکر نان شب هر یتیم بود
از ابتدای کودکیاش تا دم وفات
نزدیکی محله زهرا مقیم بود
منت نهاد و آمد و ما پیروش شدیم
امروز اگر نبود، شرایط وخیم بود
تازه سرودهام غزل مدحتش ولی
یادش میان قافیهها از قدیم بود