کد خبر: ۲۸۲۷
تاریخ انتشار: ۱۷ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۹:۴۰
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال

حسین هاشمی

سرمه دیدگان کنم خاک در سرای تو

بوی بهشت عطر فرح فزای تو

شمس و قمر منور از جلوه نور روی تو

شمس کجا، قمر کجا، صورت دل ربای تو

من که دلم گرفته از ظلم و جفای این جهان

با دل زار می‌زنم در همه جا صدای تو

دست تهی ز درگهت بنده خویش را مران

فقط منم گدای تو، گدای بینوای تو

بهر وصال روی تو، شدم به جستجوی تو

تا که رسم به کوی تو، فتم به روی پای تو

منم منم گدای تو، هستی من فدای تو

دیده من سرای تو، جنت من لقای تو

چو هاشمی ز سوز دل به آه و ناله می‌کنم

به اشک دیده ترم، شب همه شب دعای تو

****

به مناسبت ولادت حضرت رسول اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله

اختر هفت آسمان

علیرضا قزوه

و انسان هر چه ايمان داشت، پاي آب و نان گم شد

زمين با پنج نوبت سجده، در هفت آسمان گم شد

شب ميلاد بود و تا سحرگاه آسمان رقصيد

به زير دست و پاي اختران، آن شب زمان گم شد

همان شب چنگ زد در چين زلفت، چين و غرناطه

ميان مردم، چشم تو يک هندوستان گم شد

از آن روزي که جانت را اذان جبرئيل آکند

خروش صور اسرافيل، در گوش اذان گم شد

تو نوحِ نوحي، اما قصه‌ات شوري دگر دارد

که در توفان نامت کشتي پيغمبران، گم شد

شب ميلاد در چشم تو، خورشيدي تبسم کرد

شب معراج زير پاي تو، صد کهکشان گم شد

ببخش اي محرمان در نقطه خال لبت حيران

خيال از تو گفتن داشتم، اما زبان گم شد

****

طلوع نفس توحید

با تلخیص یوسف رحیمی

آیه آیه همه جا عطر جنان می‌آید

وقتی از حُسن تو صحبت به میان می‌آید

جبرئیلی که به آیات خدا مأنوس است

بشنود مدح تو را با هیجان می‌آید

می‌رسی مثل مسیحا و به جسم کعبه

با نفس‌های الهی تو جان می‌آید

بس که در هر نفست جاذبه‌ توحیدی است

ریگ هم در کف دستت به زبان می‌آید

هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده‌‌ست

قبله‌ عزت و ایمان به جهان می‌آید

با قدوم تو برای همه‌ اهل زمین

از سماواتِ خدا برگ امان می‌آید

نور توحیدی تو در همه جا پیچیده‌ست

از فراسوی جهان عطر اذان می‌آید

عرش معراج سماوات شده محرابت

ملکوتی‌ست در این جلوه‌ عالم تابت

خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد

نور توحید به قلب بشر ارزانی شد

خواست حق، جلوه کند روشنی توحیدش

قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد

ذکر لب‌های تو سرلوحه تسبیحات است

عرش با نور نگاه تو چراغانی شد

قول و افعال و صفاتت همه نور محض‌اند

نورت آئینه‌ آئین مسلمانی شد

به سراپرده‌ اعجاز و بقا ره یابد

هر که در مذهب دلدادگی‌ات فانی شد

*****

پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد

حمیدرضا برقعی

شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد

زنده در گور غزل‌های فراوان باشد

نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت

نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد

سایه ابر پی توست دلش را مشکن

مگذار این همه خورشید هراسان باشد

مگر اعجاز جز این است که باران بهشت

زادگاهش برهوت عربستان باشد

چه نیازی‌ست به اعجاز، نگاهت کافی‌ست

تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد

فکر کن فلسفه خلقت عالم تنها

راز خندیدن یک کودک چوپان باشد

چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده

از تحیر دهن غار حرا وا مانده

عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد

نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد

شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست

ظرف و مظروف هم اندازه یکدیگر نیست

از قضا رد شدی و راه قدر را بستی

رفتی آن‌سوتر از اندیشه و در را بستی

رفتی آن‌جا که به آن دست فلک هم نرسید

و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید

عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته

جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته

پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد

چشم تو فاتح اقلیم نمی‌دانم شد

آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز

سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز

شاعر این سیب حکایات فراوان دارد

چتر بردار که این رایحه باران دارد

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: