حسنی احمدی
حسن به همراه ابنعباس در مسجدالحرام معتکف شده بود و مشغول طواف خانه کعبه بود که مردی از شیعیان خودش را به مجتبی رساند و گفت: ای پسر رسول خدا من به شخصی مقداری بدهکاری دارم، اگر ممکن است شما قرض مرا ادا کنید. حسن گفت: متأسفانه در حال حاضر پولی به همراه ندارم تا قرض تو را ادا کنم. مرد غمگین شد و گفت: پس از او بخواهید به من مهلت بدهد، او مرا تهدید کرده است که اگر بدهی خود را نپردازم مرا به زندان بیندازد.
مجتبی تا سخنان مرد را شنید طواف را نیمه رها کرد و به همراه مرد به راه افتاد تا نزد طلبکارش برود و از او مهلت بخواهد.
ابنعباس که از دور نظارهگر این گفتگو بود خود را به حسن رساند و گفت: ای پسر رسول خدا گویا فراموش کردهاید که در مسجد قصد اعتکاف کردهاید، چگونه میخواهید از مسجد خارج شوید؟
مجتبی نگاهی بر چهره ابنعباس انداخت و گفت: فراموش نکردهام ولی از پدرم شنیدم که پیامبر اسلام فرمود: هر کس حاجت برادر مؤمن خود را برآورد چنان است که سالیانی دراز به عبادت پروردگار و شب زندهداری گذرانده باشد.