کتاب «چشمان یعقوب» هشتمین شماره کتاب مجموعه مدافعان حرم از انتشارات روایت فتح، به زندگی شهید «رضا کارگر برزی» پرداخته است.
این شهید متولد مردادماه سال 58 و از نخستین نیروهایی در استان البرز بود که به منظور دفاع از حرم حضرت زینبسلاماللهعلیها در سال 92 عازم سوریه شد و در یازدهم مرداد ماه مصادف با 24 رمضان بهعنوان اولین شهید مدافع حرم استان البرز درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهلا پناهی نویسنده کتاب «چشمان یعقوب» شهید «رضا کارگر برزی» را فردی کتابخوان و کتابدوست معرفی میکند و میگوید: نبوغ و علاقه شهید به کتاب و کتابخوانی آنقدر زیاد بود که شهید از هر فرصتی برای مطالعه استفاده میکرد.
پناهی انتخاب اسم کتاب را چشمان همیشه اشکآلود پدر این شهید عنوان میکند و میگوید: در طی یک سال و نیمی که درگیر نوشتن کتاب بودم، هر موقع پدر شهید را میدیدم حلقههای اشک در چشمانش هویدا بود؛ به همین خاطر اسم کتاب را چشمان یعقوب گذاشتم.
بخشهایی از کتاب
ما عملیات را خوب پیش برده بودیم. مهدی عزیزی و بچههایش در حال تثبیت خط بودند که متوجه شدیم بهطور همزمان از چند خانهای که بچهها آنها رو دوره کرده بودند، مثل مور و ملخ نیروی دشمن بیرون میریزه. آنها اول دور مهدی را بسته بودند با این نیت که اسیرش کنند؛ اما شجاعت مهدی تمام حساب و کتابهای آنها را به هم زده بود. مهدی تا مرز شهادت مقاومت کرد. ما با استفاده از اطلاعاتی که مهدی و یونس به ما دادند، فهمیدیم باید کجا وارد عمل بشیم.
درخواست نیروی پشتیبانی کردیم. رضا با تعدادی از نیروهای بومی، خودش را به ما رساند. دو گروه شدیم، یک دسته از بچهها برای عقب آوردن مهدی عزیزی و بچههاش رفتند؛ یک گروه هم که من، فرمانده عملیات، رضا و چند نفر دیگه بودیم با دور زدن یک مزرعه خودمون را به یونس رسوندیم.
راه ورود ما در پشت ساختمان بود. وقتی وارد شدیم من، رضا و یکی دیگه از بچهها آمدیم توی حیاط که یونس را عقب بکشیم. با حمایت آتیش بچهها تونستیم یونس را بیاریم داخل ساختمان. پشت سر را که نگاه میکردیم ردی از خون یونس روی زمین کشیده میشد. تا رسیدیم داخل ساختمان، رضا کمربندش را باز کرد و بالاتر از محل خونریزی یونس، محکم بست. توی همون وضعیت داشت به یونس دلداری میداد که یونس از حال رفت. رضا به گریه و التماس از یونس میخواست که به هوش بیاد و کمی مقاومت کنه.
واقعا شرایط سختی بود. درخواست آمبولانس کردیم؛ اما توی اون شرایط فقط یک ماشین حمل تجهیزات اعلام کرد که توی نزدیکترین فاصله با ما هستش. قرار شد ماشین به سمت ما بیاد. یونس را انداختیم روی دری که برای ورود از جا درآورده بودیم. با کمک دو تا از بچهها فرستادیمش سمت ماشین.
شناسنامه کتاب
کتاب «چشمان یعقوب» مروری کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم «رضا کارگر برزی» به کوشش «شهلا پناهی» و به همت انتشارات «روایت فتح» به چاپ رسیده است.