مسعود طباطبائی
هر آنکس بوده با این آستان مأنوستر بهتر
هوای نوکری اینجاست چون محسوستر بهتر
به شوق عشق باید دل به دریای شهادت زد
دمشق از موج سربازانش، اقیانوستر بهتر
نهیب «اسکتوا» را همنوا با این رجزها کن
نفس در سینه این بزدلان محبوستر بهتر
لباس رزم، احرام و سلاحم جای تسبیح است
زیارتنامه اصحاب دل، مخصوصتر بهتر
اگرچه دل گره خورده است با این بارگاه اما
ضریحش بین انگشتان من ملموستر بهتر
هزاران سال باید دور او چرخید و آخر سوخت
کبوترهای روی گنبدش ققنوستر بهتر
به اشک روضه جارو میزنم صحن و سرایش را
که مژگانم اگر باشد در این قاموس، «تر» بهتر
چهل منزل سیاهی را «سر» روشنگری دارد
که «مصباحالهدی» بر روی نی فانوستر بهتر
****
به مناسبت بزرگداشت علامه سیدمحمدحسین طباطبایی
مهر خوبان
محمدحسین طباطبایی
مهر خوبان دل دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سمک تا به سُهایش کشش لیلا برد
من به سر چشمه خورشید نه خود بردم راه
ذرهای بودم مهر تو مرا بالا برد
من خسی بیسرو پایم که به سیل افتادم
او که میرفت مرا هم به دل دریا برد
جام صهبا به کجا بود مگر دست که بود
که در این بزم بگردید و دل شیدا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به یک جلوه ز من نام و نشان یک جا برد
خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم
با بر افروخته رویی که قرار از ما برد
همه یاران به سر راه تو بودیم ولی
خم ابروت مرا دید و ز من یغما برد
همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت
همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد
****
روضه طواف
حمیدرضا برقعی
یازده بار جهان گوشه زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه باران کم نیست
سامرایی شدهام، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست
یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست
زخم دندان تو و جام پر از خون آبه
ماجرایی است که در ایل تو چندان کم نیست
بوسه جام به لبهای تو یعنی اینبار
خیزران نیست ولی روضه دندان کم نیست
از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تا همین لحظه که خون گریه باران کم نیست
در بقیع حرمت با دل خون میگفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست
****
به مناسبت شهادت حضرت امام حسن عسکریعلیهالسلام
مروارید افلاکی در سامرا
رضا مؤید
اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پیشگاه حکم تو ذرات در سجود
اى میر عسکرى لقب، اى فاطمى نسب
آن را که نیست مهر تو از زندگى چه سود
علمت محیط بر همه ذرات کاینات
فیضت نصیب، بر همه در غیب و در شهود
تاریخ تابناک حیاتت، گر اندک است
بر دفتر مفاخر اسلامیان فزود
عیسى دمى و پرتو رأى منیر تو
زنگار کفر از دل نصرانیان زدود
این افتخار گشته نصیبت که از شرف
در خانه تو مصلح کل دیده برگشود
اى قبله مراد که در برکهالسباع
شیران به پیش پاى تو آرند سر فرود
قربان دیدهاى که به بزم تو فاش دید
جاى قدوم عیسى و موسى و شیث و هود
قرآن ناطقى تو و قرآن پاک را
الحق مفسرى، ز تو شایستهتر نبود
دشمن بدین کلام ستاید تو را که نیست
در روزگار، چون تو به فضل و کمال و جود
شادى به نزد مردم غمدیده نارواست
جانها فداى لعل لبت کاین سخن سرود
مدح شما، ز عهده مردم برون بود
اى خاندان پاک که یزدانتان ستود
از نعمت ولاى شما خاندان وحى
منت نهاد بر همگان، خالق و دود
اى پورهادى، اى حسنالعسکرى ز لطف
بپذیر، از «مؤید» دلخسته این درود