کوچهای چهار خیاط مغازه داشتند. همیشه با هم بحث میکردند. یک روز، اولین خیاط یک تابلو بالای مغازهاش نصب کرد. روی تابلو نوشته شده بود: «بهترین خیاط شهر» دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازهاش نوشت: «بهترین خیاط کشور» سومین خیاط نوشت: «بهترین خیاط دنیا» چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یک خط کوچک نوشت: «بهترین خیاط این کوچه»
...................................
مجازات یوسفعلیهالسلام
جبرئیل در زندان نزد حضرت یوسف آمد و گفت: ای یوسف چه کسی تو را زیباترین مردم قرار داد؟ فرمود: پروردگار. گفت: چه کسی تو را نزد پدر محبوب فرزندان قرار داد؟ فرمود: خدایم. گفت: چه کسی کاروان را به سوی چاه کشانید؟ فرمود: خدای من. گفت: چه کسی سنگی که اهل کاروان در چاه انداختند از تو باز داشت؟ فرمود: خدا. گفت: چه کسی از چاه تو را نجات داد؟ فرمود: خدایم. گفت« چه کسی تو را از کید زنان نگه داشت: فرمود: خدایم. گفت: اینک خداوند میفرماید: چه چیز تو را بر آن داشت که به غیر من نیاز خود را بازگویی، پس هفت سال در میان زندان بمان به جرم اینکه به ساقی سلطان اعتماد کردی و گفتی: مرا نزد سلطان یاد کن. یوسف آنقدر در زندان ناله و گریه کرد که اهل زندان به تنگ آمدند، بنا شد یک روز گریه کند و یک روز آرام بگیرد.
نمونه معارف، ج 3، ص 280
لئالیالاخبار، ص 92
........................
ماجرای سکه و قاضی
مردی پنج سکه به قاضی شهر داد تا در محکمه روز بعد به نفع او رأی صادر کند. ولی در روز مقرر، قاضی خلاف وعده کرد و به نفع دیگری رأی داد. مرد، برای یادآوری در جلسه دادگاه به قاضی گفت: «مگر من دیروز شما را به پنج تن آل عبا قسم ندادم که حق با من است؟!» قاضی پاسخ داد: «چرا... ولیکن پس از تو، شخص دیگری مرا به چهارده معصوم سوگند داد!»
....................................
آیینه شکستن خطاست
شخصی از اهل تفکر و مراقبه در گوشهای از صحن حضرت رضاعلیهالسلام نشسته و در دریایی از تفکر فرو رفته بود. یکمرتبه حالی به او دست داد و صورت ملکوتی افرادی را که در صحن مطهر بودند مشاهده کرد. دید خیلی عجیب و غریب است. صورتهای مختلف زننده و ناراحتکننده از اقسام صور حیوانات و بعضی از آنها صورتهایی بود که از صورت چند حیوان حکایت میکرد. درست مردم را تماشا کرد. در بین این جمعیت کسی نیست که صورتش سیمای انسان باشد، مگر یک نفر سلمانی که در گوشه صحن کیف خود را باز کرده و مشغول اصلاح و تراشیدن سر کسی است. دید فقط او به شکل و صورت انسان است. از بین جمعیت با عجله خود را به او که نزدیک در صحن بود رسانید و سلام کرد و گفت: آقا میدانید چه خبر است؟ سلمانی خندید و گفت: آقا تعجب مکن، آئینه را بگیر و خودت را نگاه کن! خودش را در آئینه نگاه کرد، دید صورت او هم به شکل حیوانی است. عصبانی شده آئینه را بر زمین زد. سلمانی گفت: آقا برو خودت را اصلاح کن، آئینه که گناهی ندارد.
معادشناسی، ج 2، ص 291 ـ 292
.....................................................
دیشب چه کار کردی؟
حضرت آیتالله شبیری زنجانیمدظله: آقای شیخ حسن تیلی میگفت: یک وقتی مرحوم سیدکاظم صمدانی به من مراجعه کرد و گفت: عیالم میخواهد وضع حمل کند و چیزی در بساط ندارم، شما فکری بکنید... من هنگام مغرب آمدم حرم حضرت معصومهسلاماللهعلیها و دیدم آیتالله آقای حجت مشغول خواندن فاتحه برای پدرش است که بین دو تا صحن دفن شده است تا بعد از آن برای اقامه نماز برود. به ایشان رسیدم و قضیه گرفتاری آن سید را گفتم: ایشان گفتند: الان که وقت این حرفها نیست. گفتم: آقا! نمیشود به آن زن گفت الان وضع حمل نکن! به بچه گفت حالا به دنیا نیا تا آقا وقتش فراغ شود! ایشان حوالهای به مبلغ بیست هزار تومان برای یکی از مغازهها داد و من رفتم آن را تحویل گرفتم و به سیدکاظم رساندم. میگفت: هنگام سحر دیدم درِ منزل زده شده و آقای شمس نایینی، مداح و روضهخوان مسجد آیتالله بروجردی پشت در است. گفت: تو دیشب چه کار کردی؟ گفتم: چطور؟ گفت: من دیشب در عالم رؤیا حضرت سیدالشهداعلیهالسلام را دیدم و به ایشان عرض کردم: آقا کجا تشریف میبرید؟ فرمودند: میروم از تیلی تشکر کنم، بعضی از بچههای ما را یاری کرد.
...........................
حکایتی از آیتالله بهاءالدینی
ایشان میفرماید: شش ساعت از شب گذشته بود، چراغها خاموش و اهل خانه همه خوابیده بودند، ناگهان صدای کوبیدن در مرا از خواب بیدار کرد، در را گشودم، دیدم زنی ایستاده است، چون مرا دید گفت: حاج آقا چراغ بقالی روشن است. در را بستم و به اتاق رفتم، در ذهن خود میگذراندم که این چه خبری بود، آن هم در این وقت شب، چرا بعضی مزاحمت میکنند. چشمها را روی هم گذاشتم که بخوابم، صدای خفیفی شنیدم، دقت کردم، حدس زدم حرکت سوسک باشد چراغ را روشن کردم، دیدم دو عقرب بزرگ و سیاه در کنار بچه کوچکمان در حال راه رفتن هستند. فورا آنها را از بین بردم، چراغ را خاموش کردم. ناگهان متوجه شدم آن زن مأمور بیدار کردن ما و سبب نجات این طفل معصوم بوده است.
سیدحسن شفیعی، احمد لقمان، آیت بصیرت، ص 83