مریم کمالینژاد
علم پیشرفت کرده است. انسان بیش از سابق تجربه و علم دارد. بیشتر میداند، بیشتر فکر کرده است و به نتایج متفاوتی دست پیدا کرده است. در این شرایط انتظار داریم که همه چیز بهتر از قبل پیش برود، اما عجیب است که اینطور نیست. شاید برای اینکه انسان تا ابد در حال آزمایش و خطاست و هرگز قرار نیست علمش به آن اندازه برسد که درباره چیزی به یک نقطه قطع و یقین دست پیدا کند. وقتی این علم و اطلاعات به روح انسان ربط داشته باشد اوضاع بغرنجتر هم میشود. شاید انسان بتواند ثابت کند که برای همیشه 2 به علاوه 2 میشود 4، اما هرگز نمیتواند ثابت کند که همه انسانها در یک شرایط مشابه رفتاری مشابه بروز میدهند. روح انسان به قدری پیچیده است که شناخت همه جانبه آن و ارائه فرمولهای همیشگی برای به بند درآوردنش امری است تقریبا محال. تنها میتوان برای بهتر شدن اوضاع بیشتر فکر کرد و بسته به فراوانی یک نتیجه، آن را به کار بست. در مورد تربیت کودکان هم این مسئله وجود دارد. ما گمان میکنیم روانشناسی مدرن، پیشرفت تکنولوژی، بالا رفتن سطح تحصیلات و... همگی به تربیت بهتر کودکان دامن بزنند، اما در برخی موارد همین عوامل سبب تربیت منفی شدهاند. جایی که تعادل را به هم زدیم و میانهروی را کنار گذاشتیم، همانجا دچار بحران شدیم. تربیت کودک همیشه و در همه زمانهای چالشهای ویژه خودش را داشته است، در دنیای معاصرِ مدرن نیز، مشکلاتی برای تربیت به وجود آمده است. شک نکنید که اگر بیش از قبل نباشد، کمتر نیست. در ادامه به چالشهای تربیتی عصر حاضر اشاره خواهیم کرد:
سالار خانه
کودک سالاری از چالشهای تربیت مدرن است. آنجا که والدین سعی دارند با توجه به گفته روانشناسان معاصر و عمل به آنها، کودکان بهتری تربیت کنند. درست همانجایی که سعی داریم از سختگیریهای تربیتهای کهنهتر فاصله بگیریم و به کودکان بیش از پیش توجه کرده و خواستهها و نیازها و افکار آنها را جدیتر بنگریم. اما از آن طرف بام میافتیم و این میشود که اهميت دادن بیش از حد لازم و مفید به كودك و هميشه و همه جا او را محور قرار دادن و تغيير دادن مسیر تصميمها بابت راضي شدن او مي تواند از علتهاي كودكسالاري باشد. معمولا والدين كودكسالار با خود گمان ميكنند كه كودكشان را دوست دارند و اين كارهايي كه براي او انجام ميدهند از روي محبت است و خدمتی است به تربیت بهتر او اما نتیجه برعکس میشود. در اين خانوادهها فرزندان قدرت كافي براي رسيدن به همه خواستههاي خود را دارند و به اصطلاح بر پدر و مادر خود تسلط دارند. ناگفته نماند كه اين تسلط بر تمامی امور و قدرت برای به دست آوردن هر آنچه که در لحظه طلب کنند را، خود والدين با رفتارهاي به اصطلاح محبتگرايانه و روشهای تربیتی اشتباه به کودک ميدهند. اين كودكان ممكن است حتي در نيمههاي شب بيدار شوند و با گريه و لجبازي و جيغ و فرياد از والدين خود يك اسباببازي جديد و يا يك خوراكي خاص بخواهند. والديني كه گمان ميكنند ماجرا با خريد يك پفك همان نيمههاي شب فيصله مييابد، زود و سريع اقدام به خريد آن خوراكي ميكنند اما نميدانند كه اين تازه شروع ماجراست! اين نوع والدين تعريف درستي از مفاهيم تربيتي ندارند و با آنها ناآشنا هستند. كودكاني كه سالار هستند معمولا از اهرمهاي فشاري مثل تحريك عاطفه و دلسوزي والدين استفاده ميكنند.
بدون لذت زندگی کن
«والا بچه ما كه هرچي براش ميخريم ذوق نميكنه» اين جمله آشنايي براي پدر و مادرهاي امروزي است. بزرگترين آسيبي كه اشتباه در تربیتهای امروزی دامن كودك و خانوادهها را گرفته است، زندگي بدون لذت است که البته در این شرایط کودک بیش از والدین دچار آسیب میشود. برخی از كودكان عصر ما نميدانند لذت بردن چه طعمي دارد. وقتي كودكي به دنيا ميآيد و چشم خود را در اتاقي باز ميكند كه از سير تا پياز زندگي را براي او در قالب سيسموني تهيه كردهاند و تا چندین و چند سال هر آنچه طلب کند را با دراز کردن دستش یا چند قدم برداشتن تا رسیدن به کمد و تخت و بوفه به دست میآورد، اصلا احساس نياز به داشتن چيزي براي او ايجاد نميشود، نميتواند از زندگياش لذت ببرد. اين كودكان قبل از اينكه لب به خواستهاي باز كنند آن موضوع براي آنها تهيه شده است؛ حتی قبل از اینکه کودک احساس نیاز کند، والدین به جای او فکر کردهاند. وقتي كودكي ياد نميگيرد بايد براي رسيدن به چيزي تلاش كند و منتظر بماند چگونه در آينده خود ميتواند نداشتههايش را تحمل كند و به خود براي رسيدن به آن اهداف اميدواري بدهد و صبر داشته باشد؟ آيا به نظر شما چنين كودكي معني لذت بردن از زندگي را ميداند؟ این در حالی است که کودکانی که در میان کوهی از وسایل و لوازم و لباس و اسباببازی زندگی خود را آغاز میکنند از همان ابتدا یاد میگیرند که مصرفگرا باشند.
لطفا بگو نه
پدر و مادرهاي اين دوره و زمانه یا با اکراه به بچههای خود «نه» میگویند یا اصلا نمیگویند. چرا که گمان ميكنند در اين صورت والدين بهتر و روشنفكرتري هستند. در این شرایط در ذهن کودک یک باور نقش میبنندد: «نشدنی در کار نیست، نه شنیدنی در کار نیست، هر بخواهم و بگویم اتفاق میافتد» وقتي كودك ميداند در اغلب اوقات با جواب منفي درباره خواستههاي خود روبرو نميشود، كمكم به اين روند عادت ميكند. يعني كار به جايي ميرسد كه كودك ديروز و نوجوان و يا جوان فردا انتظار و تاب و توان نه شنيدن را ندارد. نوجواني كه عادت نكرده است خود را با موقعيت و شرايط رد خواستههايش تطبيق بدهد و آن موقعيت را بپذيرد، قطعا در جامعهاي بزرگتر از خانواده درگير مسايل جديتري خواهد شد كه ممكن است در آينده او اثرگذار باشد. چنين كودكي از اولين برخورد خود در بيرون از خانواده و در اولين موقعيتي كه پاي خود را از درون حوزه خانواده بيرون بگذارد و با «نه»هاي منطقي و غيرمنطقي ديگران مواجه شود خود را ميبازد و از عالم و آدم كنارهگيري ميكند كه شاهد فروپاشي قدرت خودش نباشد.
زندگی در میان سایهها
شايد مهمترين آسيبي كه متوجه كودكان ما شده است، درگيري آنها با فضاي مجازي است. روند قارچگونه بچههاي تبلت و گوشی به دست به ما این پیام را میدهد که کودکان دارند روز به روز از والدین و خانواده خود دورتر میشوند. آنها در دنياي مجازي و رنگها و حركتها و تصويرها و به عبارتی سایهها غرق ميشوند و چيزي جز آن نميبينند. سایهای از واقعیت را میبینند و این سایهها هر روز آنها از دنیای واقعی منفصلتر میکند. وقتي سرشان را از تبلت بلند ميكنند با دنيايي روبرو ميشوند كه بيتحرك است، آرام است، جذاب نيست. رنگ ندارد و از همه مهمتر اينكه پدر و مادري را ميبينند كه سرشان گرم موبايلهاي شخصي خودشان است. ارتباط چشمي بين والدين و بچهها به حداقل زمان ممكن رسيده است. غير از اينكه چنين كودكي هرگز دنياي پيرامون خود را آنطور كه بايد نميبيند و آن دنيا را كشف نميكند. كندوكاو در دنياي اطراف و ديدن جهان پيرامون به همراه كشف منحصر به فرد اين دنيا توسط بچهها، يكي از بديهيترين حقوق آنهاست كه والدين آن را ضايع كردهاند. درحاليكه خود دچار جهل مركب هستند و گمان ميكنند كه با تهيه موبايل و تبلت و در اختيار قرار دادن آنها به كودكان، به آنها لطف ميكنند.