عاطفه میرافضل
بعد از شهادت امام علیعلیهالسلام، معاویه برای منفور ساختن آن حضرت نزد افکار عمومی جامعه اسلامی دست به اقداماتی زد از جمله فشار بر دوستداران امام علیعلیهالسلام و منعشان از نقل فضایل حضرت، جعل احادیث توسط محدثان جیره خوار علیه حضرت علیعلیهالسلام و صدور حکم لعن و سبّ حضرت بر منابر سراسر قلمرو پهناور اسلامی که البته این بدعت بعد از 59 سال در زمان عمربنعبدالعزیز، خلیفه نسبتا دادگر اموی ملغی شد.
بدعت سبّ امام علیعلیهالسلام، ميراث شوم معاويه بود، معاويه كه پس از شهادت امير مؤمنانعلیهالسلام (در سال 40 هجرى) كاملا بر اوضاع مسلط شده بود، تصميم گرفت با تبليغات و رواج شعارهاى مخالف، حضرت علىعلیهالسلام را ترور شخصیت کند. او براى اين كار، از يك سو دوستداران و پيروان امير مؤمنانعلیهالسلام را زير فشار قرار داد و با زور شمشير و سرنيزه از نقل فضايل و مناقب امير مؤمنانعلیهالسلام به شدت جلوگيرى كرد و اجازه نداد حتى يك حديث، يك حكايت يا يك شعر در مدح علىعلیهالسلام نقل و گفته شود.
از طرف ديگر، براى آنكه چهره درخشان علىعلیهالسلام را وارونه جلوه دهد، محدثان و جيرهخواران دستگاه حكومت اموى1 را وادار کرد احاديثى علیه علىعلیهالسلام جعل كنند! و از اين رهگذر احاديث بيشمارى جعل گردید و ميان مردم شايع شد.
معاويه به اين هم اكتفا نكرد و دستور داد در سراسر كشور پهناور اسلامى در روزهاى جمعه بر فراز منابر، لعن و دشنام علىعلیهالسلام را ضميمه خطبه كنند!
اين بدعت شوم، رايج و عملى گرديد و در افكار عمومى اثر بخشيد و به صورت امر ريشهدارى در آمد بهطورى كه كودكان با كينه امام مظلوم بزرگ شدند و بزرگترها با احساسات سطحی ضد علىعلیهالسلام از دنيا رفتند!
بعد از معاويه، خلفاى ديگر اموى نيز اين روش را دامه دادند و اين بدعت تا اواخر سده اول هجرى كه عمربنعبدالعزيز به خلافت رسيد، ادامه داشت.2
عمربنعبدالعزيز ـ در قياس با ديگر خلفاى اموى ـ مردى نسبتا منطقی بود و هر چند به خاطر عدم امضاى حكومت او از سوى جانشينان معصوم پيامبر، وى نيز از جرگه ظالمین شمرده مىشود، اما به هر حال با بسيارى از مظالم اسلاف خويش درافتاد و حكومتش خالى از خدمت نبود. اما در ميان اين خدمات، مهمترين خدمت او به اسلام بلكه به انسانيت، كه در كارنامه حكومت و زندگى او درخشش خاصى دارد، از ميان برداشتن بدعت سبّ امير مؤمنانعلیهالسلام است. او با اين اقدام خود يك بدعت ننگين ريشهدار 59 ساله را از ميان برداشت و خدمت بزرگى به شيعيان بلكه به جهان انسانيت انجام داد.3
شرح ماجرا
مردم شام حدود 60 سال به سبّ و لعن بر عليعلیهالسلام عادت كرده بودند. معاويه و خلفاي بعد از او هر چه توان داشتند، كينه خود را نسبت به عليعلیهالسلام آشكار ساختند تا اینکه فردی از بنیامیه از این امر ناراحت شد.
خليفه مسلمين دو كار مهم با طرح و تاكتيك خاص انجام داد
عمربنعبدالعزيز (دهمين خليفه اموي) در ميان خلفاي بني اميه به گونه دیگری بود. او علاوه بر كارهاي مهمي كه در دوران خلافتش انجام داد، دو كار مهم نيز با طرح و تاكتيكي خاص انجام داد، يكي اينكه سبّ و لعن اميرالمؤمنان عليعلیهالسلام را ممنوع كرد. دوم اينكه فدك را به فرزندان حضرت زهراسلاماللهعلیها برگرداند. در مورد اول، ناگفته روشن است كه مردم حدود شصت سال به سبّ و لعن بر عليعلیهالسلام عادت كرده بودند و معاويه و خلفاي بعد از او هر چه توان داشتند، كينه خود را نسبت به عليعلیهالسلام آشكار ساختند، پيران در حال كينه عليعلیهالسلام مردند و كودكان با اين برنامه بزرگ ميشدند، در اين صورت ممنوع كردن اين بدعت كه به صورت سنت در آمده بود نياز به طرحي ظريف و قوي داشت.
تنها راه؛ فتواي علماي بزرگ اسلام
عمربنعبدالعزيز با يك طرح مخفيانه به اين كار دست زد. او فكر كرد كه تنها راه برداشتن سبّ لعن عليعلیهالسلام، فتواي علماي بزرگ اسلام به اين امر است.
عمربنعبدالعزیز میگوید: دو قضیه باعث شد که من این کار را منع کردم. یکی اینکه وقتی بچه بودم معلم سرخانهای داشتم که میآمد و به من درس میآموخت. در کوچه با بچههای هم سن و سال بازی میکردیم، به این بچهها چنان آموخته بودند که بدون اینکه قصد خاصی هم داشته باشند، دو کلمه که صحبت میکردند، تا کسی حرکتی میکرد و از او میپرسیدند چرا این کار را کردی؟ وقتی میخواست بگوید من این کار را نکردم، العیاذ بالله علی را سبّ میکرد و میگفت: «کی من چنین کاری کردم؟»
عمربنعبدالعزیز میگوید: یکبار که ما در کوچه مشغول بازي بوديم، معلم من از آنجا گذشت و چنين رفتاري از ما سر داد. معلم قرار بود برای تدریس به من به مسجد برود و من هم به آنجا بروم، به مسجد رفتم دیدم مشغول نماز است. منتظر ماندم تا نمازش تمام شود. تا گفت «السلام علیکم» به سرعت از جا بلند شد و دوباره گفت:«الله اکبر» تا این نماز تمام شد زود بلند شد و نماز دیگری را شروع کرد. دیدم وقت گذشت و حس کردم که امروز نمیخواهد به من درس بدهد. پیش خود گفتم: باید بفهمم چرا نمیخواهد به من درس بدهد. اینبار به محض اینکه گفت: «السلام علیکم» دیگر مجال ندادم، فورا سلام کردم و گفتم: استاد! آیا امروز نمیخواهید به من درس بدهید؟ دیدم رفتارش با من جور دیگری است. گفتم: آیا تقصیری کردهام؟ گناهی کردهام؟ گفت: آنچه کاری بود که در کوچه کردی؟ آنچه بود که من از تو شنیدم؟ گفتم: چه چیزی؟
موضوع را گفت. بعد، از من پرسید: تو از چه موقع اطلاع پیدا کردی که خداوند پس از آنکه بر اهل بدر راضی شد بر آنها غضب کرد؟ (اهل تسنن مسئله اهل بدر را قبول دارند) من هم بچه بودم و بیاطلاع، گفتم: مگر علی هم از اصحاب بدر بود؟ گفت: «هل البدر الا لعلی؟!» مگر در بدر قهرمانی غیر از علی بود؟ اصلا بدر مال علی است و از آن پس تصمیم گرفتم که دیگر این کار را نکنم.
عمربنعبدالعزیز میگوید قضیه دوم مربوط است به زمانی که پدرم حاکم مدینه بود. پدرم که خطبه میخواند میدیدم که خیلی فصیح و بلیغ حرف میزند جز آنجا که میرسد به لعن علیعلیهالسلام که گویی زبانش به لکنت میافتد. در خلوت از پدرم پرسیدم: تو چرا همه چیز را خوب بیان میکنی الا این یکی را؟ علتش چیست؟
گفت: آخر این مردی که ما داریم لعن میکنیم از تمام صحابه پیامبر افضل است و هیچکس بعد از پیامبر به اندازه او مستحق درود نیست. گفتم: اگر اینطور است چرا او را لعن میکنی؟
گفت: اگر ما او را اینطور نکوبیم و لعن نکنیم، امروز نمیتوانیم بچههایش را بکوبیم و ادامه داد: ما گذشته اینها را باید اینگونه بکوبیم تا بچههایشان موقعیت خلافت پیدا نکنند. اگر بنا باشد که علی را آنطور که هست بشناسانیم به شر بچههایش گیر میکنیم، چون مردم خواهند گفت مستحق خلافت آنها هستند.
عمربنعبدالعزیز میگوید: من این دو قضیه را که دیدم با خودم عهد کردم که اگر روزی قدرت پیدا کردم، سبّ و لعن علیعلیهالسلام را قدغن کنم و قدغن هم کرد.
قانون ممنوعیت
كیفیت قدغن کردن را بعضی به این شکل نوشتهاند که ذهن مردم شام را همان چیزی که در دوران کودکی ذهن عمربنعبدالعزیز را مسخ کرده بود مبني بر اينکه علیعلیهالسلام مردی بود که اصلا مسلمان نبود و کافر بود و برای مردم شام جز کفر علیعلیهالسلام مسئله دیگری مطرح نبود.
عمربنعبدالعزیز مخفيانه يك پزشك يهودي را ديد و به او گفت علما را دعوت به مجلس ميكنم، تو هم در آن مجلس حاضر شو و در حضور آنها از دختر من خواستگاري كن، من ميگويم از نظر اسلام جايز نيست كه دختر مسلمان با شخص كافر ازدواج كند، تو در پاسخ بگو پس چرا علي كه كافر بود داماد پيامبرصلیاللهعلیهوآله شد، من ميگويم عليعلیهالسلام كه كافر نبود، شما بگو اگر كافر نبود پس چرا او را سبّ و لعن ميكنيد، با اينكه سبّ و لعن مسلمان جايز نيست، آنگاه بقيه امور با من.
طبق طرح عمربنعبدالعزيز، مجلس ترتيب يافت و طبق دعوت قبلي، بزرگان و اشراف بني اميه و علماي وابسته در آن مجلس شركت كردند، در اين شرایط، پزشك يهودي دختر عمربنعبدالعزيز را خواستگاري كرد.
عمر گفت: اين ازدواج از نظر اسلام جايز نيست، زيرا ما مسلمان هستيم و ازدواج دختر مسلمان با مرد يهودي جايز نيست. يهودي گفت: پس چرا پيامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله دخترش را به ازدواج عليعلیهالسلام كه كافر بود درآورد؟ عمر گفت: عليعلیهالسلام كه كافر نيست، بلكه از بزرگان اسلام است.
يهودي گفت: اگر او كافر نبود، پس چرا او را لعن و سبّ ميكنيد؟! در اينجا بود كه همه مجلسيان، سرها را به زير افكندند و شرمنده شدند.
آنگاه عمربنعبدالعزيز، سرنخ را به دست گرفت و به مجلسيان گفت: «انصاف بدهيد آيا ميتوان داماد پيامبرصلیاللهعلیهوآله را با آن همه فضل و كمال، دشنام داد؟» مجلسيان سر به زير افكندند، و سرانجام در همان مجلس طرح عمربنعبدالعزيز جا افتاد و او فرمان داد كه ديگر براي هيچكس، سبّ و لعن عليعلیهالسلام روا نيست.
پینوشت:
1ـ بنیامیه نژادی از قریش هستند که به امیهبنعبدالشمسبنعبد مناف منسوبند و دوران حکومت آنها از معاویهبنابی سفیان آغاز و به مروان حمار یا مروان دوم که چهاردهمین آنهاست ختم میشود و مدت حکومت آنها از سال 41 هجریقمری شروع و به سال 132 که به دست ابومسلم خراسانی سردار ایرانی منقرض شدند، پایان یافت.
2ـ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، الطبعهالثانيه، قم، منشورات مكتبه آيتالله العظمى مرعشى النجفى، ج 3، ص 57.
3ـ گردآوری از کتاب سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، مؤسسه امام صادقعلیهالسلام، قم، 1390 ش، چاپ بیست و سوم، ص 318.