کتاب «مین سوسکی» که جلد پنجم مجموعه هفت جلدی «دار و دسته دارعلی» است، ۲۰ داستان کوتاه طنز به نامهای نقل پیرزن، شبان بدقلق، لگد نقد، هجی مجی لاترجی، قلیل ثواب، سنگر شمر، اجکت، آپالو ۱۱، قایق خونخوار، گاگیله، پل شیخ شنبه، دارعلی هود، مشابه، حال خوش، سکسک، مین سوسکی، دایه دایه وقته جنگه، نخود سیاه، موج و مرده کش بر اساس اتفاقات جبهههای جنگ تحمیلی را شامل میشود. مین سوسکی برگرفته از نام نوعی مین است که توسط عراق کاشته میشد.
مجموعه دار و دسته دارعلی، داستانی پیوسته درباره یک دسته نظامی با فرماندهی شوخطبع به نام «دارعلی» است. جلد اول کتاب به نام «آمبولانس شتری» و جلد دوم به نام «گردان بلدرچینها» ۲۰ داستان کوتاه و جلد سوم با نام «برانکارد دربستی» ۲۴ داستان را شامل میشوند. جلد چهارم نیز «تویوتای خرگوشی» نام دارد که شامل ۲۰ داستان کوتاه است.
کتاب مین سوسکی با این عبارت شروع شده است: اهووی ملت! رد شدن هر نوع خواننده از داستانهای دارودسته من قدغنه! شرایط واسه هر دسته، خواننده کمحوصله و پرحوصله، حسابی جفت و جوره. کم حوصلهها از هر جای کتاب عشقشون کشید داستانی انتخاب کنن و بخونن. البته پرحوصلهها با خوندن کل مجموعه اجازه ورود به ماجراهای تو در تو رو پیدا میکنن قربون. رفیق جبهه و جنگ شما، دارعلی!
بخشیهایی از کتاب
غروب به اتفاق مش رجب وارد خانه دایی بلال میشویم تا خبر شهادت او را به مادر تنهایش بدهیم. پیرزن که سینی چای را جلوی ما میگذارد، هر چه زور میزنم سر حرف را باز کنم، نمیتوانم. انگار بو برده باشد، یکهو میگوید: توی جبهه چی سر بچهام آوردین؟ پشتبندش انگار سقف آسمان سوراخ شده باشد، اشک پیرزن سرازیر میشود پایین. مش رجب بزرگی میکند. خواهر شهادت نصیب هر کی نمیشه. لیاقت میخواد که... پیرزن غافلگیرمان میکند. منتظر خبر شهادتش بودم، شیرم حلالت بلال. هاج و واج میپرسم: مادر کی خبر شهادت بلال رو داده؟ پیرزن چند بار تکرار میکند: خودش... خودش... مش رجب هم کله میجنباند و زیر لب میگوید: دو روز از شهادتش نگذشته اومده خواب ننهاش. لااقل میذاشتی خبر مرگت رو بدیم بعد... میگویم: بلال اومده خوابتون مادر؟ نه پسرم... نه؟ پس شما از کجا فهمیدین شهید شده؟ نگاه پیرزن میدود به قاب عکس روی طاقچه اتاق پنجدری. وسط عکس بلال با سبیل کلفت و کت و شلوار مشکی، کلاه مخمل به سر و دستمال یزدی دور دست به آسمان خیره شده. پیرزن با بغض میگوید: یه محل... نه بگو یه شهر از دستش عاجز بودن...، توی محل جوونی نبود چاقوی بلال تنش رو پاره نکرده باشه. خونهنشین شده بودم از خجالت کارهاش. پیرزن با بال چادر سفید گل باقلهای اشکش را جمع میکند. سر نماز از خدا مرگش رو میخواستم که یه دفعه اومد و صورتم رو بوسید. نگاه به صورتش انداختم و گفتم: میدونی ننه وقتی یه مادر مرگ بچهاش رو از خدا بخواد یعنی چی؟ خندید و گفت: خدا قبول کنه! گفتم: چیزی شده مادر؟ گفت: دارم جایی میرم که نیازه از خدا بخوای من روسیاه رو بپذیره. هول پرسیدم: کجا؟ لبخند زد و گفت: جبهه. پیرزن انگار نفس کم آورده باشد، چند بار عمیق نفس میکشد. اتاق سقف چوبی تاریک شده. پیرزن بلند میشود کلید برق را میزند و سر جایش برمیگردد و ادامه میدهد: چند ماه بعد که اومد مرخصی نماز خوند. اون هم چه نمازی توی قنوت نمازهاش کف دستهاش پر از اشک میشد. صدای العفو العفو بچهام زمین و زمان رو میلرزوند. آخرین باری که اومد مرخصی، محل رو زیر و رو کرد تا از پیر و جوون حلالیت بطلبه...
شناسنامه کتاب
کتاب «مین سوسکی» جلد پنجم مجموعه هفت جلدی «دار و دسته دارعلی» به همت «اکبر صحرایی» و به کوشش انتشارات «سوره مهر» به چاپ رسیده است.