محمود ژولیده
چشمی که یک دریا حسینی اشک دارد
تازه تواند بر حسن یک قطره بارد
حتما غریبیِ حسینش را چشیده
آنکه غریبیِ حسن را خون ببارد
اصلا تمام کربلا داغ مدینه است
صلح حسن کرب و بلا را مینگارد
شیرینتر از جام شهادت، قتل صبر است
این را حسن بر اهل تقوا میسپارد
هر نوکری زهرا سفارش کرده باشد
باید غریبیِ حسن را پاس دارد
داراییِ خود را سه بار از جود بخشید
سائل کجا مانده به سلطان رو بیارد
او آگه از درخواستِ ما فیالضمیر است
حاجت نگفته حاجت دل را بر آرد
قاسم قسیم جام (احلی من عسل) شد
یعنی کرامت مثل بابا نیز دارد
عبداللهش پرورده دامان عشق است
یعنی خدا بابالحسینش میشمارد
هر کس که خواهد بر غریبی یار باشد
باید به روی هستیِ خود پا گذارد
قبر غریبش عن قریب آباد گردد
زهرا ز کار شیعیان دلشاد گردد
*****
دریای عرفانی
اسماعیل تقوایی
به دست آورده دلهای همه ترک خراسانی
به خال هندویش بخشند جان، عشاق ایرانی
بنیالزهرا بود همچون علی ببریده از دنیا
بود میزان هر سنجش به اوصاف مسلمانی
نمیترسد ز تهدیدات دشمنهای بیمقدار
امید اوست همواره به امدادات یزدانی
غمی نبود اگر سیل فنا در پیش رو باشد
چو سکان دست او باشد به دریاهای طوفانی
به رهبر بودنش سختی ره آسان به چشم آید
نباشد در بیابان ترس از خار مغیلانی
دهد بوی خمینی را و شاگردی خلف باشد
چو پیر خود بود مغروق دریاهای عرفانی
خدایا عمر او افزا رساند پرچم دین را
به دست مهدی زهرا همان مولای پایانی
****
مدافع خروشان
میلاد حسنی
دریا خبر دارد که ما رود خروشانیم
سیلاب آگاه است از منزل به دوشانیم
پرورده گرمای صحرای نجف هستیم
تمار میداند که از خرما فروشانیم
گردن به تیغ کند هر نامرد نسپردیم
المومنُ کَیِسْ که ما از تیزهوشانیم
هر جا که حکم ذوالفقار آید کفن پوشیم
هر جا به فتوا رگ بخواهد خون جوشانیم
پای دفاع از مشرب حیدر نهنگانیم
دریا که چیزی نیست اقیانوس نوشانیم
جز جامه عریانی آخر نیست زیبنده
تا وقت سر دادن بر این تنها بپوشانیم
هنگامه طغیان دگر کوهی نخواهد ماند
دریا خبر دارد که ما رود خروشانیم
***
جهان خاکی
صائب تبریزی
ما خنده را به مردم بیغم گذاشتیم
گل را به شوخ چشمی شبنم گذاشتیم
قانع به تلخ و شور شدیم از جهان خاک
چون کعبه دل به چشمه زمزم گذاشتیم
مردم به یادگار اثرها گذاشتند
ما دست رد به سینه عالم گذاشتیم
چیزی به روی هم ننهادیم در جهان
جز دست اختیار که بر هم گذاشتیم
دادند اگر عنان دو عالم به دست ما
از بیخودی ز دست همان دم گذاشتیم
الماس، بینمک شده بود از موافقت
تدبیر زخم و داغ به مرهم گذاشتیم
بیحاصلی نگر که حضور بهشت را
از بهر یک دو دانه چو آدم گذاشتیم
صائب! فضای چرخ، مقام نشاط نیست
بیهوده پا به حلقه ماتم گذاشتیم