کد خبر: ۲۶۷۹
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۶:۳۸
پپ
جوان‌هایی که از غر زدن لذت می‌برند!
صفحه نخست » ج مثل جوان

طیبه رسول‌زادگان

غر زدن با هر قصد و نیت و هدفی که انجام شود، اسمش غر زدن است و کاریش نمی‌شود کرد. می‌خواهد برای خالی کردن دق دلیمان از اعصاب‌خوردی اداره باشد یا به خاطر شنیدن نق و نوق‌های یک نفر دیگر که با حرف‌های منفی و تکراری‌اش نیم‌ساعتی روی مغزمان پیاده‌روی کرده و بعد از سبک شدن، رفته. یا غرمان برای این باشد که حوصله‌مان از توی خانه ماندن سر رفته و دلمان می‌خواهد مادر، پدر یا همسرمان ناز و نوازش‌مان کند و دل تنگ‌شده‌مان از نمی‌دانیم چی، گشاد شود. یا شاید هم می‌خواهیم با غر زدن، کسی راهی جلوی پایمان بگذارد و از بن‌بست فکری‌ای که تویش گیر کرده‌ایم آزاد شویم و با انرژی بیشتری کارمان را ادامه بدهیم. البته ممکن هم هست با غر زدن به دنبال شنیدن یک جمله انگیزاننده در قالب همدردی و هل داده شدن به سمت حرکت پرشورتر باشیم.

هر کدام از این نیت‌ها که ما را وادار به غر زدن بر سر کسی یا کسانی کند، اسمش نهایتا باز هم همان غر زدن است و نمی‌توان با هیچ تبصره و ارفاقی تغییرش داد و البته غر کم و زیاد دارد و بسته به شرایط غر زننده و غر شنونده و طول و عرض و کیفیتش، ممکن است به آخر و عاقبت‌های بسیار متفاوتی هم منتهی ‌شود!

غرغروهای افراطی

این دسته از غرغروها همان‌طور که از اسمشان هم معلوم است غر زدن را از حد می‌گذرانند و راه به راه، آمده و نیامده دست به تولید غر جدید می‌زنند مثل سمانه که در اوج جوانی و سرزندگی، همیشه و همه ‌جا در حال غر زدن است.

ـ سر میز صبحانه وقتی که می‌بیند عقربه‌های ساعت با هم مسابقه گذاشته‌اند و اصلا ملاحظه او را نمی‌کنند که صبح شنبه‌ای دوست دارد با آرامش آن چند لقمه نان و پنیر را با چای شیرین بخورد و برسد به کلاس کله سحر دانشگاه.

ـ موقع پوشیدن لباس و به پا کردن کفش، زیر لب غرغری می‌کند و می‌رود طرف در.

ـ وقتی جلوی آسانسور با در بسته مواجه می‌شود غر دیگری می‌زند و راهش را به طرف پله‌ها کج می‌کند.

ـ به ایستگاه که می‌رسد و خودش را توی اتوبوس جا می‌دهد، هر وقت که کسی از کنارش عبور می‌کند و دانسته یا ندانسته به او تنه‌ای می‌زند غر می‌زند و نمی‌گذارد به سکوت بگذرد.

ـ بعدش نوبت مترو است که موقع سوار و پیاده شدن از قطار، وقتی که فشار جمعیت در ساعات ابتدایی و پایانی روز زیاد می‌شود و کم نیستند افرادی که می‌خواهند روی سقف هم که شده خودشان را توی قطار جا بدهند و منتظر قطار بعدی نمانند.

ـ وقتی که استاد تند تند جزوه می‌گوید و او جا می‌ماند.

ـ وقتی که می‌بیند کپی جزوه آن یکی درس را که از دوستش گرفته بد خط است.

ـ موقع خرید از سوپرمارکت وقتی که سوپری سرش به حساب و کتاب با ویزیتورها گرم است و حواسش نیست که سمانه چند دقیقه‌ای است از زور انتظار برای پرداخت قیمت خریدها و بیرون رفتن از مغازه، این پا و آن پا می‌کند.

ـ وقتی که دیر می‌رسد خانه و می‌بیند همه شامشان را خورده‌اند و غذای او روی اجاق‌ سرد شده.

ـ وقتی که مادر بعد از مدت‌ها غذای مورد علاقه او را درست کرده ولی چون درس و امتحانش زیاد است، نمی‌تواند با دل آسوده مزه‌مزه‌اش کند و همان‌طور که دارد همه محتویات بشقاب را در سه چهار لقمه بزرگ پایین می‌فرستد بلند غر می‌زند که: «آخه الان چه وقت غذا درست کردنه؟!» و بعد که با معده سنگین وارد اتاقش می‌شود و کتاب و جزوه را باز می‌کند می‌نالد: «کشتن ما رو با این همه امتحان... دیروز امتحان... امروز امتحان... فردا امتحان... شب امتحان... روز امتحان... اَه...»

ـ حتی وقتی از امتحان و فشار جمعیت و تنه زدن مترو و اتوبوس هم خبری نیست و ساعت هم لاک‌پشت‌وار حرکت می‌کند، باز سمانه است و غرهایش. مثلا؟ آن موقعی که گوشی‌اش ارور می‌دهد که فضای کافی برای دانلود عکس و فیلم موجود نیست و باید چیزی پاک شود تا بتوان چیز جدیدی را جایگزین کرد و وقتی که بعد از یکی دو ساعت بالا و پایین کردن تصاویر و فیلم‌ها، دلش نمی‌آید هیچ‌کدام را دم دست نداشته باشد، باز صدایش را به غر زدن بلند می‌کند و زمین و زمان را به باد انتقاد می‌گیرد و به این ترتیب غرغر کردن‌های مداومش، از او یک چهره منفی و رو اعصاب برای اطرافیان و حتی غریبه‌ها می‌سازد.

انرژی‌هایی که تخلیه می‌شود

به غر زدن می‌شود از دو منظر نگاه کرد: از نگاه کسی که غر می‌زند و از نگاه کسی که غر می‌شنود. کسی که غر می‌زند، ممکن است بعد از غر زدن به آرامش برسد. البته فقط ممکن است. چون بالأخره او هم از غر زدنش انتظاراتی دارد و اگر به آن‌ها نرسد، معلوم است که از رسیدن به آرامش هم خبری نیست.

و اما کسی که غر می‌شنود. وای که با هر بار شنیدن یک سلسله غر، چه حالی از او گرفته می‌شود. مخصوصا اگر این وضعیت به روال طبیعی و روزانه زندگی تبدیل شده باشد و او مجبور باشد دندان روی جگر بگذارد و تحمل کند.

هر چقدر هم که بشود شنیدن غر و نق و نوق دیگران را نادیده گرفت، اگر این قبیل پیاده‌روی‌ها بر روی اعصاب، طولانی‌ و تکراری شود، باعث هدررفت انرژی شنونده می‌شود. چون احساس می‌کند با آدمی قدرنشناس طرف است که هر چقدر هم که برایش کاری انجام بدهی باز هم روی نقاط ضعف تکیه می‌کند و نقاط قوت یا به چشمش نمی‌آید و یا این‌که خیلی زود فراموش می‌شود و باز همان نقاط ضعف می‌مانند که هر روز و در هر موقعیتی در حال رژه رفتن هستند.

و به این ترتیب کم‌کم شنونده غر در اقدامی عجیب ولی واقعی، از شنونده‌ای فعال و کنشگر که قبل‌ترها درباره هر چیزی که می‌شنیده واکنش مثبت و منفی مناسبی نشان می‌داده، به شنونده‌ای منفعل و غیرفعال و بی‌واکنش تبدیل می‌شود. یعنی یک وقتی غر زننده به خودش می‌آید و می‌بیند که اصلا انگار نه انگار که کس دیگری هم غیر از خودش در خانه یا اداره هست. وقتی شروع به غر زدن می‌کند همه در اقدامی هماهنگ حتی نگاهش هم نمی‌کنند چه برسد به این‌که بخواهند جوابش را بدهند یا با او همدردی کنند. هر کسی خودش را مشغول کاری نشان می‌دهد و اصلا به روی خودش نمی‌آورد که صدای کسی فضا را به اشغال خود درآورده و از این اشغال هدف و منظوری دارد.

گزینه مناسبی به جای غر

فیروزه از تجربیات دیگران استفاده بجایی در زندگی‌اش کرده. از همان چیزهایی که در زندگی خواهرها و برادرهای بزرگش فراوان دیده. همان چیزهایی که از زبان عروس‌هایشان شنیده و عکس‌العمل‌هایی که از دامادهایشان در برابر انواع غر زدن‌های خواهرهایش متوجه شده.

همه را خوب دیده، شنیده و برای خودش تجزیه و تحلیل کرده و به نتایج جالب توجهی رسیده. حالا سعی می‌کند درس‌های آن نتایج را در زندگی خودش پیاده کند. دقیقا با استفاده از همین تجربیات و به‌کارگیری درستشان است که او و همسرش، یعنی کوچک‌ترین دختر و جوان‌ترین داماد خانواده بی‌سر و صداترین زوجی هستند که خانواده تا به‌ حال داشته. همیشه با احترام با هم صحبت می‌کنند. توی حرف همدیگر نمی‌پرند و از هم ایراد نمی‌گیرند. شاید تصور شود که دارند جلوی دیگران حفظ ظاهر می‌کنند. ولی حقیقت این است که پشت و روی زندگیشان همین است.

فیروزه اهل غر زدن نیست. نه این‌که حرفش را نزند و توی دلش بریزد یا به جایش کج‌خلقی کند یا حتی بدتر از هر دوی این‌ها برود سراغ قهر.

نه! اتفاقا او حرفش را می‌زند ولی از راهش. بررسی تجربه‌های زندگی دیگران به او فهمانده که اگر منظورش را با مهربانی منتقل کند، می‌تواند سریع‌تر به خواسته‌اش برسد تا این‌که بخواهد حرفش را با آه و ناله شروع کند و سرکوفت بزند که: «پس چی شد؟ قرار بود آخر هفته آبگرمکن درست شده باشه که؟!... الان وسط هفته بعدیم و آب همچنان ولرم!» چون خودش می‌بیند که همسرش وقت سر خاراندن ندارد و حتی اگر به زبان هم نیاورد شرمنده است که نتوانسته به قولش عمل کند. تازه اگر غیر از این هم بود این طرز حرف زدن بیشتر به لج و لج‌بازی می‌انجامید تا نتیجه دلخواه.

فیروزه در عین احترام، حرفش را رک و راست می‌زند نه با کنایه و لای هزار حرف و ایهام دیگر. برای هر حرفی منتظر موقعیت مناسبش می‌نشیند. مواظب است که وقتی همسرش از سر کار آمد و مشکلاتش را پشت در گذاشت او هم با لبخند و حرف‌های محبت‌آمیز و یک فنجان چای تازه‌دم و غذای گرم و آماده به استقبالش برود نه با خبر قبض تلفن و خالی شدن فریزر و بگو مگویی که ظهر همسایه‌ها راه انداخته بودند و این‌که امروز سرش درد می‌کرده و مادرش مریض است. هر کدام از این‌ها را می‌گذارد برای وقت مناسب خودش. ضمن این‌که می‌داند لزومی به گفتن همه‌ دردها و ناراحتی‌ها نیست. همان‌طور که همسرش هم مراعات حال او را می‌کند.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: