کد خبر: ۲۶۶۶
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۶:۲۶
پپ
صفحه نخست » شما و ما

حضرت عیسی‌بن‌مریم‌علیه‌السلام با جمعی در جایی نشسته بود،‌ مردی هیزم‌شکن از آن راه با خوشحالی و خوردن نان می‌گذشت، ‌حضرت‌ عیسی‌علیه‌السلام به اطرافیان خود فرمود: شما تعجب ندارید که این مرد بیش از یک ساعت زنده نیست. در آخر همان روز آن مرد را دیدند که با بسته‌ای هیزم می‌آید تعجب کردند و از حضرت علت نمردن او را پرسیدند. او بعد از احوال‌پرسی از مرد هیزم‌شکن فرمود: هیزمت را باز کن، وقتی که باز کرد مار سیاهی را در لای هیزم او دید، ‌حضرت علیه‌السلام فرمود: این مار باید این مرد را بکشد ولی تو چه کردی که از این خطر عظیم نجات یافتی؟ گفت: نان می‌خوردم فقیری از مقابل من گذشت،‌ قدری به او دادم و او درباره من دعا کرد. حضرت‌ عیسی‌علیه‌السلام فرمود: در اثر همان دستگیری از مستمند خداوند این بلای ناگهانی را از تو برداشت و پنجاه سال دیگر زنده خواهی بود.

آیت‌الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 3

****

مردانه بگو نمی‌دانم!

ابن جوزی یکی از خطبای معروف زمان خودش بود، رفته بود بالای منبر که سه پله داشت برای مردم صحبت می‌کرد. زنی از پایین منبر بلند شد و مسئله‌ای از او پرسید. ابن جوزی گفت: نمی‌دانم. زن گفت: تو که نمی‌دانی پس چرا سه پله از دیگران بالاتر نشسته‌ای؟ جواب داد: این سه پله را که من بالاتر نشسته‌ام به آن اندازه‌ای است که من می‌دانم و شما نمی‌دانید، بنابراین به اندازه معلوماتم بالا رفته‌ام و اگر به اندازه مجهولاتم می‌خواستم بالا بروم لازم بود که یک منبری درست کنم که تا فلک‌الافلاک بالا می‌رفت.

محمدجواد صاحبی، هدایت‌ها در آثار استاد مطهری

................................

آخرت‌گرایی

گویند پادشاهی،‌ دیوانه‌ای را در گورستان دید. گفت چرا به آبادی نمی‌آیی؟ گفت آنان که در آبادی‌اند،‌ آخر کجا می‌روند؟ گفت به این‌جا می‌آیند. گفت: پس آبادی این‌جاست. پادشاه گفت: ای دیوانه، عاقلانه حرف می‌زنی. گفت اگر دیوانه بودم، جهان باقی را با جهان فانی عوض می‌کردم،‌ همان‌طور که تو کردی.

فخرالدین علی صفی، لطایف‌‌الطوایف،‌ ص 417

.................................

از یهودی که کمتر نیستم

مرد صالحی مبلغ بیست هزار درهم مقروض بود، هیچ وسیله‌ای برای پرداخت آن نداشت. روزی طلبکار با اصرار تمام،‌ مطالبه‌ قرض خود نمود، آن‌قدر سخت گرفت که مرد مقروض با اشک جاری و دلی افسرده به خانه رفت. این مرد همسایه‌ای یهودی داشت، همین که او را با وضعی پریشان مشاهده کرد،‌ گفت: تو را به حق دین اسلام سوگند می‌دهم بگو چه شده که این‌قدر ناراحتی؟ جریان را برایش شرح داد. یهودی به منزل خود رفته و مبلغ بیست هزار درهم برایش آورد، گفت: اگر ما با هم از نظر دین اختلاف داریم ولی همسایه که هستیم، شایسته نیست همسایه من به رنج قرض گرفتار باشد. بدهکار آن پول را برداشت و پیش طلبکار آورد. طلبکار از این سرعت در پرداخت پول تعجب کرد. از او پرسید: از کجا تهیه کردی؟ جریان برخورد همسایه یهودی را برایش نقل کرد، در این موقع طلبکار داخل منزل شد و سند بدهکاری او را آورد. گفت: من از یک یهودی که کمتر نیستم، بگیر سند خود را من طلبم را به تو بخشیدم و هرگز مطالبه نخواهم کرد. طلبکار همان شب در خواب دید قیامت به پا شده و نامه‌های اعمال در حرکت است، ‌بعضی نامه عملشان به دست راست و برخی به دست چپ قرار می‌گیرد. در این حال نامه او هم به دست راستش قرار گرفت و اجازه ورود بهشت بدون حساب به او دادند. پرسیدند: چه شد که بدون حساب باید وارد بهشت شوم؟ گفتند: چون تو جوانمردی کردی و سند آن مرد نیکوکار را رد نمودی ما چگونه نامه عمل تو را ندهیم با این‌که بخشنده و مهربانیم، ‌همان‌طور که تو از حساب او گذشتی ما هم از حساب تو می‌گذریم، طلبت را بخشیدی ما هم گناهان تو را بخشیدیم.

علی‌محمد عبداللهی، عاقبت بخیران عالم، ج 1

..........................................

راضیم به رضای خدا

کشاورزی بود که تنها یک اسب برای کشیدن گاوآهن داشت. روزی اسبش فرار کرد. همسایه‌ها به او گفتند: چه بد اقبالی! او پاسخ داد: راضیم به رضای خدا. روزی بعد اسبش با دو اسب دیگر برگشت. همسایه‌ها گفتند: چه خوش‌شانسی! او گفت: راضیم به رضای خدا. پسرش وقتی در حال تربیت اسب‌ها بود افتاد و پایش شکست. همسایه‌ها گفتند: چه اتفاق ناگواری! او پاسخ داد: راضیم به رضای خدا. فردای آن روز افراد دولتی برای سربازگیری به روستای آن‌‌ها آمدند تا مردان را به جنگ ببرند اما پسر او را نبردند. همسایه‌ها گفتند: چه خوش‌شانسی! او گفت: راضیم به رضای خدا و این داستان ادامه دارد... همان‌طور که زندگی ادامه دارد... و خدا هیچ‌گاه بنده‌اش را نمی‌آزارد... که او عاشق‌ترین معشوق است از صمیم قلب می‌گویم: راضیم به رضای خدا.

............................

نماز با عجله

روزی پیامبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله در مسجد نشسته بودند در این هنگام شخصی وارد شده و به نماز ایستاد. اما بسیار با عجله رکوع و سجود به جا آورد و ارکان نماز را نیمه‌کاره انجام داد. حضرت فرمودند: کلاغی که به زمین نوک می‌زند، خم و راست شده و نماز خوانده، هر آینه اگر او در چنین وضعی و با چنین نماز خواندنس از دنیا برود، به دین من نمرده است.

سید مهدی شمس‌الدین، شنیدنی‌های تاریخ

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: