فاطمه اقوامی
در خاطرات بچگی همه ما ماجراهای شیطنت و کنجکاوی زیادی به چشم میخورد... اگر پای درد دل مادرانمان بنشینیم به ما میگویند گاهی اوقات با هزاران سؤال پی در پی و قانع نشدن از جوابها چه بر سرشان آوردیم... حتما برایمان تعریف میکنند چندین بار دست به دامان انواع ترفندها شدهاند تا بتوانند به اندازه چند دقیقه ما را ساکت کنند تا در فلان مهمانی که دعوت بودهاند، آبروشان را نبریم و روی اعصاب مهمانها پیادهروی نکنیم. درست است که گاهی این کنجکاویهای مکرر و بعضا خانه خرابکن طاقت مادران را طاق میکرد و آه و نالهشان را درمیآورد اما ته دل خوشحال بودند که فرزندی سالم دارند و در ذهنشان برای آینده ما نقشهها میکشیدند... بارها از مشاوران شنیده بودند که اگر این کنجکاویها در مسیر درست هدایت شود، حتی میتواند از آن فرزند یک نخبه بسازد که افتخارآفرین است... درست مثل «شقایق خانمحمدی» که در ادامه از زبان مادرش میخوانید در بچگی چه آتشی سوزانده، اما حالا مایه افتخار خانواده و کشورماست... او یک دختر دهه هفتادی پر نشاط است که توانسته به مدال طلای کشوری و برنز جهانی در رشته زیستشناسی دست پیدا کند و این روزها هم مشغول خواندن درس پزشکی است و دلش میخواهد پلههای موفقیت را یکی پس از دیگری پشت سر بگذارد... این هفته پای صحبت این نخبه جوان نشستیم تا از دنیای تلاشها و موفقیتهایش برایمان تعریف کند... مطمئنا حرفهای او خواندنی است.
در دوران بچگی به این سؤال بزرگترها که میپرسیدند «دوست داری در آینده چه کاره شوی؟» چه جوابی میدادی؟
شغلهای زیادی را اسم میبردم اما معمولا میگفتم دکتر مغز و اعصاب.
چطور شد که سر از المپیاد زیستشناسی درآوردی؟
من از کودکی به مباحث زیستشناسی علاقه داشتم. یعنی خیلی دوست داشتم راجع به موجودات زنده و سیستمی که بدن آن ها بر طبق آن کار می کند، اطلاعاتی به دست آورم. اواخر دوره راهنمایی بود که با المپیاد آشنا شدم و فهمیدم امکانی برای دانش آموزان فراهم است تا در رشته مورد علاقهشان مطالعاتی داشته باشند و بتوانند در یک رقابت شرکت کنند که مزایایی مثل معافیت از کنکور هم برای مدال آورندگان دارد. در دوره دبیرستان مدرسه ما کلاسهایی برای المپیاد برگزار میکرد، من هم رشته زیستشناسی آن را انتخاب کردم تا بتوانم به صورت تخصصی در ارتباط با مباحث آن مطالعاتی داشته باشم.
زیستشناسی چه جذابیتهایی دارد؟
به نظر من هنوز خیلی از مباحث زیستشناسی برای ما انسانها ناشناخته باقی مانده است و چیزی در مورد آن نمیدانیم. کلا موجودات زنده جزو عجایب خلقت هستند. شاید ما به خیلی از مسائل مثل اینکه موجود زنده نفس میکشد، غذا میخورد و... ساده نگاه کنیم اما با کمی دقت متوجه میشویم سیستم بسیار پیچیدهای پشت آن وجود دارد. وقتی انسان مکانسیم کاری برخی از سلولها را میفهمد دهانش از تعجب باز میماند و نمیداند چه باید بگوید. این گونه موارد برای من جذابیت داشت و دوست داشتم بیشتر در مورد آن بخوانم و بدانم.
از روزهای المپیاد کمی برایمان تعریف کن، چطور گذشت؟
اکثر بچهها در دبیرستان، سال سوم و چهارم بیشتر به سراغ درس خواندن میروند و وقت بیشتری را صرف میکنند تا بتوانند در کنکور موفق شوند اما برای ما که میخواستیم در المپیاد شرکت کنیم سال دوم و سوم مهم بود و بیشتر وقتمان به مطالعه میگذشت. کارمان هم سخت بود چون مقدار زیادی از وقتمان صرف مطالعه مباحث المپیاد میشد و بعد از آن تازه باید به سراغ درسهای خودمان میرفتیم و آنها را میخواندیم. در روزهای معمولی وقتی از مدرسه به خانه میآمدم معمولا 6،5 ساعت مطالعه میکردم. البته نتیجه پایانی به همه این سختیها میارزید. ما دورههایی هم در تابستان داشتیم که جو بسیار خوبی بر آن حاکم است. بچهها از شهرهای مختلف دور هم جمع میشوند، وقتشان صرف خواندن دروسی میشود که به آن علاقه دارند. با اینکه حجم درسها زیاد است اما خیلی خوش میگذرد. البته روزهای امتحان سخت است. طی سه، چهار روز نمرهها کمکم اعلام میشود و رتبهها به صورت مرتب بالا و پایین میشود که خیلی استرس دارد.
نتیجه پایانی این تلاشها کسب چه عنوانی بود؟
من یک بار سال دوم دبیرستان در المپیاد شرکت کردم، در مرحله یک و دو کشوری قبول شدم و به دوره تابستانه راه پیدا کردم و در آنجا توانستم به مدال نقره کشوری دست پیدا کنم. سال بعد تصمیم گرفتم دوباره در المپیاد شرکت کنم و خدا رو شکر این بار توانستم مدال طلا را به دست بیاورم. بعد هم در سال 2017 برای مسابقات جهانی به کشور انگلیس اعزام شدیم که در این مرحله موفق به کسب مدال برنز شدم.
در المپیاد زیستشناسی چه مباحثی مطرح میشود؟
مباحث مختلف زیستشناسی چون گیاهشناسی، جانورشناسی، فیزیولوژی، ژنتیک، سلولی، تکامل و... در این المپیاد مطرح میشود.
از بین این مباحث زیستشناسی، کدام برایت جذابیت بیشتری دارد؟
من در المپیاد مبحث بیوشیمی و فیزیولوژی را خیلی دوست داشتم ولی به طور کلی به بحث سلولی ـ مولکولی و فیزیولوژی علاقه دارم. مبحث فیزیولوژی درباره سیستمهای عملکردی بدن و اینکه هر دستگاه بدن چطور کارش را انجام میدهد، بحث میکند. بحث سلولی ـ مولکولی هم به مطالعات در سطح مولکول و dan موجودات زنده میپردازد.
برویم سراغ روزی که فهمیدی مدال طلای کشوری را به دست آوردی، کمی از آن روز برایمان تعریف کن.
همانطور که گفتم نمرهها و نتایج طی سه، چهار روز اعلام میشود. من نمرههایم خوب بود و میدانستم که به مدال طلا دست پیدا میکنم ولی زمانی که اعلام رسمی شد من دقیقا یادم هست مسئول کمیتهمان در حال فیلمبرداری بود و اعلام کرد الان 12 بامداد 25 شهریور سال 95 است و مدالهای طلای کشوری امسال مشخص شدن و همان جا بود که من به صورت رسمی فهمیدم که طلای آن سال به من تعلق گرفته است.
چه حسی داشتی؟
هم خوشحال بودم و هم ناراحت. ناراحت بودم به خاطر یکی از دوستانم که به مدال طلا دست پیدا نکرده بود.
واکنش خانواده در برابر این خبر چه بود؟
خانواده هم مثل خودم تقریبا خبر داشتند ولی آنها در لحظه اعلام نتایج جلوی درب آنجا منتظرم بودند. وقتی آمدم پیش آنها اول به من تبریک گفتند و هدیهای هم به من دادند.
در طول این مسیر و زمانی که داشتی امتحانات را پشت سر میگذاشتی فکر میکردی به مدال طلا دست پیدا کنی؟
بله، فکر میکردم. من سال قبلش توانسته بودم به مدال نقره دست پیدا کنم و فقط به خاطر اینکه آزمایشگاهم بد بود مدال طلا را از دست دادم اما آن سال اعتماد به نفسم افزایش پیدا کرده بود و توانستم عملکرد بهتری داشته باشم.
مرحله کشوری سختتر است یا جهانی؟
معمولا در همه المپیادها مرحله کشوری سؤالات سختتری نسبت به مرحله جهانی دارد. ولی ما برای مرحله جهانی خیلی اذیت شدیم. مرحله جهانی ما آن سال قرار بود در کشور انگلیس برگزار شود. مرحله جهانی دو قسمت دارد یکی بخش عملی و دیگر تئوری. انگلیس به ما ویزا نمیداد و در نتیجه ما خیلی معطل شدیم تا این مشکل حل شود. المپیاد جهانی شروع شده بود و ما هنوز در ایران بودیم و اصلا به بخش عملی امتحان نرسیدیم. یکدفعه یازده شب به ما خبر دادند که ویزا آماده شده و باید دو ساعت دیگر فرودگاه باشیم. چون آن زمان هم پرواز مستقیم وجود نداشت ما مجبور شدیم ابتدا به آلمان برویم و از آنجا به مقصد یکی از شهرهای انگلیس پرواز کردیم و بعد دوباره از آنجا با تاکسی به سمت شهری که المپیاد در آنجا برگزار میشد، رفتیم و نهایتا درست زمان امتحان تئوری رسیدیم و مستقیما به جلسه امتحان رفتیم. از دو هفته قبل استرس ویزا را داشتیم و بعد هم سفرمان اینطور اتفاق افتاد در نتیجه کل تیم بسیار خسته بود و در شرایط نامناسبی امتحان دادیم.
اما به صورت کلی برای کسب مدال مرحله کشوری سختترست. سؤالات مرحله جهانی این ویژگی را دارند که هر اطلاعاتی لازم باشد، در صورت مسأله به شما داده میشود و شما باید فقط تحلیل کنید ولی در مرحله کشوری اینطور نیست.
با توجه به کسب مدال طلای کشوری، دیگر احتیاج به کنکور نداشتی و آزاد بودی هر رشتهای میخواهی انتخاب کنی، چرا پزشکی را انتخاب کردی؟ فقط به این خاطر که بالاترین رشته در زمینه علوم تجربی است؟
در انتخاب رشته فاکتورهای زیادی تأثیر دارند. من بین اتنخاب دو رشته پزشکی و بیوتکنولوژی مردد بودم ولی در نهایت با کمی تحقیق فهمیدم میتوانم در رشته پزشکی به برخی از مواردی که در رشته بیوتکنولوژی وجود دارد و من به آن علاقهمند هستم، دست پیدا کنم.
تا اینجای کار رشته پزشکی چطور بوده است؟
رشته پزشکی چهار دوره اصلی دارد. یکی دوره علوم پایه است که 5 ترم اول را دربرمیگیرد. دو ترم بعد از آن دوره فیزیوپاتولوژی میشود. بعد 4 یا 5 ترم دوره استیجری است و در آخر هم دوره انترنی است که حدودا 18 ماه طول میکشد. الان من در همان دوره علوم پایه هستم و هنوز خیلی به مباحث پزشکی و شناخت و درمان بیماریها وارد نشدیم و صرفا داریم مطالبی درباره مکانیسم عادی که بدن بر طبق آن فعالیت میکند را میخوانیم. تا اینجا من با توجه به چیزهایی که دیدم به این نتیجه رسیدم برخلاف آنچه که درباره اشباع جامعه پزشکی گفته میشود، به نظر اتفاق نیروهایی که واقعا خدمت برایشان دغدغه باشد، تعدادشان نسبت به آن جامعه بزرگ پزشکی، کم است و همین قضیه باعث شد احساس مسئولیتم بیشتر شود.
برای تخصص دوست داری همان رشته مورد علاقهات در دوران بچگی یعنی رشته مغز و اعصاب را دنبال کنی؟
راستش الان برای تصمیمگیری زود است. وقتی وارد رشته پزشکی میشوید تازه متوجه این نکته مهم میوید که نمیشود به این راحتیها تخصص را انتخاب کرد. حتی وقتی ما الان از سال آخریهای دانشگاه سؤال میکنیم برخی از آنها هم هنوز نمیدانند چه رشتهای را میخواهند ادامه دهند. ولی در حال حاضر چند رشته هست که فکر میکنم ممکن است آنها ادامه دهم، یکی همان رشته مغز و اعصاب است و دیگری مبحث هماتولوژی و انکولوژی است.
الان بیشتر از یک سال است که وارد فضای دانشگاه شدی، چقدر چیزی که دیدی به تصور قبلیات از دانشگاه شبیه بود؟
من فکر میکنم همه در تصوراتشان یک جای خیلی خاص و جذاب از دانشگاه در تصوراتشان ساختهاند ولی من دیدم آنطور نیست. یکی از معلمین ما مثال خوبی میزد و میگفت دبیرستان مثل جوی آب کوچکی است که شما مجبورید در آن به همان جهت که میرود حرکت کنید ولی دانشگاه اینطور نیست. دانشگاه مانند دریای بزرگی است که شما یک مرتبه وارد آن میشوید. در دانشگاه میشود کارهای بزرگی انجام داد ولی برخی افراد هم در بزرگی این دریا گم میشوند و کاری از پیش نمیبرند. بهنظر من یکی از بدیهای دانشگاه همین است، حتی در رشته ما که بچهها با رتبههای بالا قبول شدند، برخی از آنها وقتی به پایشان به دانشگاه میرسد، دیگر آنطور که باید درس نمیخوانند و به فکر این هستند که پاس شوند. این به خاطر آن تصور غلطی است که نسبت به دانشگاه وجود دارد ولی دانشگاه تازه اول راه است.
دانشجوی موفق به نظرت، چه تعریفی دارد؟
مهمترین مطلب که باعث میشود انسان به سمت جلو برود و رشد کند، داشتن هدف است. من بیشترین مشکلی که در بین اطرافیانم میبینم نداشتن هدفی خاص برای زندگی است. یک دانشجو هم باید از همان اول ورود به دانشگاه برای خودش هدفی را معین کند و ارزشهای خودش را بشناسد و سعی کند دنبال آن ارزشهایش برود. دانشجو باید حواسش را جمع کند که تحت تأثیر جو قرار نگیرد و بتواند به سمت هدف معینش حرکت کند. درسش را خوب بخواند و آن را بیارزش نداند و احساس مسئولیت داشته باشد.
هدف شما در زندگی چیست؟
به صورت خلاصه هدفی که من در نظر گرفتم این است که کاری انجام دهم که به درد خیلیها بخورد. سیستم پزشکی در حال حاضر این است که دکتر در مطب مینشیند، مریض به او مراجعه میکند و او هم برایش دارویی مینویسد. این کار هم ارزش خودش را دارد اما من دوست دارم در آینده کاری انجام بدهم که سودش جامعه زیادی را دربربگیرد. مثلا افراد زیادی را از آسیبی نجات دهد.
بعد هم دوست دارم یک زندگی همه جانبه داشته باشم نه اینکه فقط در یک بعد، رشد کنم و موفق باشم.
شما به عنوان یک نخبه علمی در جامعه شناخته میوی، این عنوان چه تأثیر در زندگی و تعیین هدفت برای آینده دارد؟
اولین اتفاقی که میافتد این است که توجهها به سمت شما جلب میشود، مخصوصا در بین اطرافیان خیلی در مورد شما صحبت میشود. من خودم این اتفاق را دوست ندارم. به نظرم اگر کسی روزی موفقیتی کسب کرده، چندان مهم نیست و باید ببینی در حال حاضر در چه وضعیتی قرار دارد.
از طرفی دیگران مخصوصا بچههای همسن و سال به عنوان یک الگو به شما نگاه میکنند و این باعث میشود آدم نسب به رفتار و اعمالش احساس مسئولیت پیدا کند.
آرزویت چیست؟
اولین آرزویم سلامتی است. بعد دوست دارم آدمهایی که برایم عزیزند در زندگی همیشه کنارم باشند، به مدارج علمی که میخواهم برسم و در زندگی هم آرامش داشته باشم.
اگر برایت فرصتی فراهم شود که با یکی از مسئولین کشور دیداری داشه باشی، دوست داری آن فرد چه کسی باشد و چه دغدغهای را با او مطرح میکنی؟
دوست دارم آن شخص وزیر آموزش و پرورش باشد و با او از کم توجهیهایی که برخی اوقات نسبت به بچههای نخبه میشود، صحبت کنم. مثلا در همان قضیه ویزای ما، اگر زودتر درباره آن اقدام میکردند هیج وقت این مشکل ایجاد نمیشد. یا مثلا وقتی که ما از المپیاد جهانی برگشتیم به عنوان قدردانی به ما جایزهای اهدا شد اما این جایزه یک کیف چرمی مردانه بود! و اصلا به این مسأله اهمیت نداده بودند که برای من چنین جایزهای اصلا به کار نمیآید. این مسأله خیلی بد بود و این احساس به وجود میآمد که برای ما اهمیتی قائل نیستند. گاهی شرایط برای دخترها سختتر هم میشود. چون تعدادشان کمتر است، امکانات مناسبی برای آنها فراهم نمیشود. در صورتی که به نظر من دانشپژوهانی که تلاش میکنند، لیاقت این را دارند که بیشتر از اینها به آنها توجه شود.
و به عنوان آخرین حرف یک جمله یا یک بیت شعر به خوانندگان ما تقدیم کن.
آدم باید سعی کند در زمان حال زندگی کند و قدر داشتهها و کسانی که در کنارش هستند را بداند و اهمیت وقت و زمانی هم که در اختیارش گذاشته شده را درک کند و آن را تلف نکند.
از نگاه مادر
هر کس کاملترین شناخت را از خود دارد اما این وسط هستند کسانی که حتی بهتر از خودمان ما را میشناسند، کسانی که از همان آغاز راه زندگی ما را در دامان پر مهرشان پرورش دادهاند و راه رفتن و صحبتکردن به ما آموختند... و آنها کسانی نیستند جز مادران مهربان ما... برای آنکه شقایق خان محمدی را بهتر بشناسیم چند دقیقهای پای صحبت مادر او نشستیم تا برایمان از دختر نخبه خود بگوید:
شقایق در بچگی خیلی شیطان بود و به خاطر همین گاهی اوقات من خجالت میکشیدم به خانه کسی بروم. خیلی کنجکاو بود. اگر چیزی میدید که نظرش را جلب میکرد تا آن را دستش نمیگرفت و در موردش سؤالات زیادی نمیپرسید، دست بردار نبود. یادم هست یک بار مشاوری مهمان یکی از برنامههای تلویزیونی بود، من زنگ زدم و گفتم دختر من شیطان است و خیلی سؤال میکند، من از دست او کلافه شدم و نمیدانم باید چه کاری انجام دهم. آن مشاور به من گفت خانم به شما تبریک میگویم که چنین فرزندی دارید.
چون خودم معلم هستم و شقایق فرزند اولم بود، برای او خیلی کتاب میخواندم برای همین شقایق قبل از اینکه به مدرسه برود، خواندن و نوشتن را تقریبا یاد گرفته بود. یک روز از طرف مدرسه تماس گرفتم که به آنجا بروم. با خودم گفتم حتما شقایق با کسی دعوا کرده است. دیدم همه مادران دعوت هستند. بچههای کلاسشان از نظر ریاضی ضعیف بودند اما معلمشان میگفت تمام تمرینات را درست در دفترشان نوشتهاند. مدیر مدرسه شک کرده بود که مادرها این کار را انجام دادند اما بعدا متوجه شدند که بچهها هر روز که به مدرسه میآمدند، جوابهای آماده و درست را از شقایق میگرفتد و در دفترشان یادداشت میکردند اما خب سر امتحان دیگر راه چارهای نداشتند. چون همه چیز را بلد بود، کلاس اول برایش حکم زندان را داشت.
راستش من و پدرش اصلا موافق این نبودیم که وارد مسیر المپیاد شود. ما دلشوره کنکور را داشتیم، میگفتیم یک ریسک بزرگ است چون اگر نتواند مدال کسب کند، دوباره باید برای کنکور درس بخواند. از طرفی شقایق روحیه حساسی خیلی داشت، مثلا اگر نمره 75/19 میگرفت، ناراحت میشد و گاهی گریه میکرد اما المپیاد این حسن را داشت که صبر و حوصله او را افزایش داشت. البته میدانستیم که شقایق هر آنچه بخواهد به آن میرسد.
شقایق سال دوم در لحظه های آخر اعلام نتایج، طلایش تبدیل به نقره شد. آن سال خیلی اذیت شد و روحیهاش بهم ریخته بود و مدام گریه میکرد تا اینکه دوباره روزهای المپیاد رسید و او دوباره وارد این مسیر شد. از همان اول احساس میکردم شقایق حتما مدال طلا را به دست میآورد و وقتی نتایج اعلام شد، خیلی خوشحال شدم. در عمرم خوشحالی بالاتر از این را تجربه نکرده بودم.
آرزو دارم شقایق به تمام خواستههای منطقیاش برسد و خداوند در این راه او را کمک کند.