کد خبر: ۲۶۶۰
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۵:۳۷
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال

شهریار

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر

این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست

ماه من نیست در این قافله راهش ندهید

کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست

ماهم از آه دل‌سوختگان بی‌خبر است

مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست

تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است

خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست

خواهم اندر عقبش رفت و به یاران عزیز

باری این مژده که چاهی به سر راهش نیست

شهریارا عقب قافله کوی امید

گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست

****

به مناسبت ماه محرم

هیبت نخل

سعید بیابانکی

بگذار كه این باغ، درش گم شده باشد

گل‌های تَرَش، برگ و بَرَش گم شده باشد

جز چشم‌ به ‌راهی به چه دل خوش كند این باغ؟

گر قاصدك نامه‌برش گم شده باشد

باغ شب من كاش درش بسته بماند

ای كاش كلید سحرش گم شده باشد

بی اختر و ماه است دلم مثل كسی كه

صندوقچه سیم و زرش گم شده باشد

شب، تیره و تار است و بلادیده و خاموش

انگار كه قرص قمرش گم شده باشد

چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ

خواب پدری كه پسرش گم شده باشد

آن روز تو را یافتم افتاده و تنها

در هیبت نخلی كه سرش گم شده باشد

پیچیده شمیمت همه‌ جا‌ ای تن بی‌سر

چون شیشه عطری كه درش گم شده باشد

****

به مناسبت بزرگداشت حافظ

دل شکسته

حافظ شیرازی

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

که مونس دم صبحم دعای دولت توست

سرشک من که ز طوفان نوح دست برد

ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست

بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر

که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست

که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست

دلا طمع مبر از لطف بی‌نهایت دوست

چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست

به صدق کوش که خورشید زاید از نفست

که از دروغ سیه‌روی گشت صبح نخست

شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز

نمی‌کنی به ترحم نطاق سلسله سست

مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی

گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست

****

جذبه شوق

محتشم کاشانی

بعد هزار انتظار این فلک بی‌وفا

شهد وصالم چشاند زهر فراق از قفا

وه که ز کین می‌کند هر بدو روزم سپهر

با تو به زحمت قرین وز تو به حسرت جدا

رفتی و می‌آورد جذبه شوقت ز پی

خاک مرا عن‌قریب همره باد صبا

با تو بگویم که هجر با من بی‌دل چه کرد

روزی من گر شود وصل تو روز جزا

شد همه جا چون شبه بی‌تو به چشمم سیه

چشم سیه‌روی من دید تو را از کجا

از خردم تا ابد فکر تو بیگانه کرد

این دل دیوانه گشت با تو کجا آشنا

وه که ز همراهیت محتشم افتاده شد

بسته بند ستم خسته زخم جفا

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: