باران زعیمی
سالها پیش یکی از آشنایان که دانشجوی دندانپزشکی بود از پایاننامهاش با عنوان طرح لبخند دفاع کرد. آنجا انواع طرح لبخندهای یک جامعه آماری نسبتا بزرگ را بررسی کرده بود و طی دلایلی ثابت کرده بود در فلان حالت که لبها و دندانها نسبت به هم قرار میگیرند، زیباترین نوع لبخند تولید میشود. این موضوع برایم جالب بود و مدتی روی لبخندها حساس شده بودم که کدام زیباتر است؟ عکسهای اینترنتی، مهمانیهای خانوادگی یا مردم کوچه و خیابان هم نداشت، همه را مقایسه میکردم. دوست داشتم فرضیه او برایم ثابت شود که خداوکیلی با درصد بالایی حق با او بود.
در همین حال چرخ زندگی خلاف چرخ سانتریفیوژ و اقتصاد چرخید و درسهای تازه داد. از آن درسهایی که بوی زهم خامی را از دریافتهای ذهنی آدم میگیرد؛ فرضیه لبخند هم برایم متحول شد. دیدم زیباترین لبخندها فقط در نگاههای اول میتوانند جالب توجه باشند و پس از آن به سرعت عادی و بیاهمیت میشوند زیرا آنچه در ضمیر ناخوداگاه ما درباره هر چیز جستجو میشود حال خوب است. ما حتی در یک لبخند زیبا هم بیش از هر چیز دنبال حال خوب میگردیم. ولی لبخندهای زیبای زیادی هستند که اگر بدحالمان نکنند در بهترین حالت حالمان را خوب هم نمیکنند. انواع مصنوعی و جراحی شده، نگیندار، لمینیت و حتی بر پایه استندآپ کمدیاش نیز وارد بازار شده است اما دریغ از یک درمان قطعی برای حال بد!
ولی در این آشفتهبازار لبخندهایی وجود دارد که عجیب حالمان را خوب را میکنند. در این لبخندها، مهم نیست از لحاظ اصول زیباشناختی فک و صورت در چه جایگاهی قرار گرفته باشند، مهم این است که بر عمق جان مینشینند. مستقیم قلب را نشانه میروند و شیرینتر از عسل، در رگها جاری میشوند. آنقدر خوشحال میشوی که گویا تمام سلولهایت میخندند. تصویر خندان این دو رزمنده هم از آن دست لبخندهای ماندگار است که هروقت میبینمش روحم شاد میشود!
این تصویر یکی از صدها یا هزاران تصویری است که از دوران دفاع مقدس برجای مانده. یادم نیست اولین بار کجا آن را دیدم ولی یادم است از همان لحظه مرا مجذوب قدرت عاطفه، صفا و زیبایی خود کرد. آنقدر دوستش دارم که جزو برترینهای آرشیو عکسهای کمیابم شده است. نمیدانم پدر و پسر بودهاند یا استاد و شاگرد، یا فرمانده و سرباز یا صرفا دو همرزم، هرچه که بودهاند میشود جریان نورانی یک محبت خالص، عمیق و آسمانی را بین آنها دید. چیزی که در خاطرات رزمندگان دفاع 8 ساله فراوان تعریف میشود.
در جمع آن همرزمان مخلص خبری از دعوای سنت و مدرنیته یا نگرانی از شکاف نسلها و شکستن حرمتها و از این دست بیماریهای جوامع به اصطلاح توسعهیافته نبوده است. معیارهای واقعی و ملکوتی خوبی و زیبایی، دنیای پر از سختیشان را زیبا کرده بود. مهم اوج گرفتن و پرواز بود و هر کسی میتوانست با آن معیارها در اوج باشد. مگر یک انسان جز این چه میخواهد؟
به نظرم باید برای پایان نامهها هم اردوهای راهیان نور گذاشت تا معیارهایمان واقعی شود. حتما میتوان راههای خوب کردن حال ایران اسلامی را از لابهلای سنگرها و خاکریزهای آن دوران پیدا کرد. راههایی که در مخیله زنگارگرفته مکاتب غربی و شرقی که سالهاست بر پای پیشرفتمان قفل میزنند نمیگنجد. باید حالمان خوب شود... گنج، فراوان داریم.