عاطفه میرافضل
قحطي اول نان در تهران در سال 1239 نتيجه بیتدبيری هيئت حاكمه و سودجويي حكومتيان و دارندگان و مالكان انبارهاي گندم و جو و مقدار خوراكي بود. اين قحطي و بلوا با اعلام كلانتر تنبيه و زنداني كردن تعدادی از مهرههاي حكومت پايان گرفت اما 10 سال بعد غول قحطي ديگر بار چهره خودش را نشان داد كه البته اين بارناشي از خشكسالي بود. کمبود نان به دلیل احتکار سودجویان شدت میگیرد و حتی به قیمت جان مردم کوچه و بازار هم تمام میشود. این گرانیها در دوره قاجار مثل هر دوره دیگری در کنار ارتباط داشتن با معضلی به نام خشکسالی، دلایل سیاسی و اجتماعی هم داشت و یکی از مهمترین دلایل تداوم آن در طول چند سال، ناتوانی حکومت قاجار در مدیریت آن بود؛ مأموران شناسایی محتکران با دریافت رشوه از خیر فرد خاطی میگذشتند و بریدن گوش و بینی چند نانوا و سرباز هم افاقهای نمیکرد!
در طول تاریخ تهران کم نیست تعداد بلواهای نانی که ریشهاش به کمبود واقعی گندم برگردد و درواقع از آن بهعنوان وسیلهای برای توطئهچینی و سودجویی استفاده میکردند. حکم علما و همچنین وجود قانونی در دوره قاجار راهگشای بسیاری از اعتراضها در دوره قاجار بود؛ اینکه مأموران حکومتی و فراشباشیها حق کتک زدن زنان را نداشتند و به همین دلیل آنها میتوانستند آزادانه دست به اعتراض بزنند.
کتک، مرگ و بریدن گوش و بینی
قحطی سال 1239 یکی از قحطیهای بزرگ تهران بود. سال 1238 به دلیل بارش کم، زمینها محصول چندانی نداشتند. زمستان که از راه رسید برفوبوران راهها را بست و غلهای که قرار بود راهی تهران شود از دسترس مردم شهر دور ماند. قیمت برنج و نان و گندم سر به فلک گذاشت و کسانی که محصولی در اختیار داشتند دست به احتکار زدند تا غله خود را به قیمت بالایی بفروشند.
در این دوره قیمت نان از 5 شاهی به 20 شاهی هم رسید. روزی که ناصرالدین شاه از شکار جاجرود به تهران برمیگشت جمعیتی 5 هزار نفری از زنان را دید که خشمگین و معترض در جاده جلو کالسکه شاه را گرفتند تا از گرسنگی و قحطی و گرانی نان شکایت کنند. شاه که وعده رسیدگی به این موضوع را داده بود به محض رسیدن به کاخ دستور داد تا «محمود خان کلانتر» رئیس شهربانی را برای توضیح به کاخ بیاورند. کلانتر قبل از ورود به ارگ از دست زنانی که بیرون کاخ در حال اعتراض بودند کتک مفصلی خورد.
«هنریش بروگش» دیپلماتی که طی دوره قحطی در تهران به سر میبرد درباره این ماجرا در کتاب «سفری به دربار سلطان صاحبقران» مینویسد:
«محمودخان با چشمانی اشکآلود ماجرای کتک خوردن خود را از دست زنان تعریف کرد و نیز اعتراف نمود که مأموران او در امر ماجرای نان مسامحه کردهاند. سر و صورت محمود خان مجروح شده بود و جای ناخن و پنجه زنان بر پوست صورتش دیده میشد. نمیدانست در جلسه مشورتی با او چه کار دارند. از اینرو فوقالعاده نگران بود.»
بخت با محمودخان یار نبود؛ ناصرالدین شاه هم دستور داد تا داروغهها او را با طناب ببندند و آنقدر به این طرف و آن طرف بکشند تا بمیرد. بعد هم جسد بیجان او را از دروازه شهر آویزان کردند تا بقیه مقصران بلوای نان حساب کار دستشان بیاید. چند نفر هم بدون هیچ محاکمه، گوش و بینیشان بریده شد تا درس عبرتی برای بقیه باشد. اما عملا مقابله با محتکران و مسببان اصلی گرانی به همینجا ختم نشد. بعدازظهر همان روز نانواییها نان را با قیمت 16 شاهی به مردم میفروختند اما در اصل وزن نان را به 3 چارک کاهش داده بودند تا اینگونه جبران کم شدن قیمت نان را کرده باشند.
10سال بعد دوباره خشکسالی، پای قحطی و گرسنگی را به ایران باز کرد و از همان زمان بود که متمولان تهرانی در محلههای مرفهنشین، بچههای خود را از «بچهخوره» یعنی کسانی که بچهها را میدزدیدند تا به جای غذا بخورند میترساندند!
گرانی و احتکار
رفتار اجتماعی مردم در شدت گرفتن قحطیها و گرانیها در تمام طول تاریخ به چشم میخورد. نمونه دیگرش اتفاقی است که در قحطی تهران در دوره مظفرالدین شاه رخ داد و یکی از دلایل آن محصولات آفت زده بود و تخمین اشتباه محصول در زمان برداشت.
در کتاب «افضل التواریخ» که تاریخنگاری دوره مظفرالدین شاه است و به دستور او نوشته شده در مورد کمبود گندم در تهران و خریدن آن از شهرهای دیگر آمده است: «کرایه بارگیری گندم از شهرهای دور بر قیمت گندم قدری افزود. لهذا خبازان بهانه جزئی به دست آورده، پخت نکردند و فوقالانصاف قیمت نان را بالا بردند و در آرد سبوس و خاک اره و بعضی چیزهای دیگر مخلوط کردند و بر نمک نانها افزودند. شاطران نانواخانه به دستور استادان خبازخانه در پختن نان و نان درآوردن از تنور اهمال کردند که مردم در دکه نانوایی دو پشته و سه پشته، جمع و از نبودن نان هراسان شوند و به قیمت گران خرند و اگر از هر ده سیر نان هفت سیر نان به ایشان دادند از بیش و کمی دم نزنند و به بردن همان هفت سیر به جای ده سیر نان قانع شوند که فرزند و عیال ایشان بینان نشوند و از گرسنگی نمیرند.»
مالکان انبارهای گندم هم بیکار ننشستند و طبق الگوهای تاریخی در قحطیهای گذشته دست به احتکار گندم زدند. «محمدحسن کمپانی» مأمور شد تا گندمها را از انبار محتکران به دست نانواییها برساند تا بلوای نان بخوابد. کمپانی اول به سراغ ظهیرالاسلام امامجمعه و میرزا محمدعلی خان قوامالدوله رفت و از او خواست گندمها را با قیمت خرواری ده تومان به او بدهد.
«افضل الملک» در کتاب افضل التواریخ مینویسد:
«(ظهیرالاسلام در جواب حاجی محمدحسن) گفت که شما اول از سایر مالکان گندم بگیرید و بعد به من بپردازید. حاجی محمدحسن گفت شما پرزورتر و قویتر از اهل این شهر هستید. اول نزد شما آمده گندم میگیرم تا دیگران حساب خود را کرده گندم انبار خود را بیرون آورده به قیمت ده تومان به خبازان بفروشند و قیمت از من ستانند که مسلمین آسوده باشند.»
گرانی نان در دوره مظفرالدین شاه که بلوای بزرگی در تهران به پا کرده بود با این کار محمدحسن کمپانی خاتمه پیدا کرد و قیمت نان به وضع سابق برگشت.
قحطی دوم نان
براساس آنچه از نوشتههاي آن دوران برميآيد در پي بروز خشكسالي ناشي از نيامدن باران چنان بلايي به سر مردم تهران آمد كه در تهران و اطراف آن يكصد هزار نفر تلف شدند و در مجموع هم دو ميليون نفر يعني تقريبا يك چهارم جمعيت كشور از ميان رفتند. براساس نوشته كتاب گيلان از آغاز تا مشروطيت «مرگ و مير مردم بيپناه در مناطقي مانند گيلان به علت باتلاقي بودن محيط و بروز بيماري و با چنان چشمگير بود كه كسي به شستشوي اجساد مردگان نميپرداخت.»
يكي از شاهدان عيني قحطي سال 1250 مشاهدات خود را اينگونه روايت كرده است: «با اينكه من خردسال بودم و جز خيابان باب همايون و كوچههاي اطراف خانه خودمان را نميديدم، نميدانم به چه مناسبت گذارم به كنار خندق ـ محلي كه امروز به خيابان چراغ گاز معروف است ـ افتاد و جمعي از مردم را ديدم كه بر سر يك لاشه اسب يا قاطر ريختند با چاقو گوشت او را مي بريدند و از دست يكديگر ميكشيدند... همچنين در خاطر دارم كه شخصي يك عدد نان از دكان خبازي ابتداي خيابان ـ علاءالدوله برداشت كه نانوا و كسبه و مردم رهگذر بر سر او ريختند كه نان را بگيرند و او با همان حال زير ضربات مشت و لگد مشغول بلعيدن نان شد... مصيبت و با هم در تصاحب اين مصيبت شايع شد و مردم سراغ خوردن سگ و گربه هم رفتند.»
توطئه بلوای نان در سال 1304
گرانی مایحتاج زندگی و معیشت مردم که در دوره قاجار اغلب بسته به گرانی قیمت نان در شهر داشت در دوره احمدشاه هم ماجراهایی داشت. آن زمان رضاخان سردار سپه، فرمانده کل قوا بود و اداره دولت را هم برعهده داشت.
«حسین مکی» در کتاب «تاریخ بیست ساله ایران» ماجرای بلوای نان در این دوره را گرانی و بلوایی مصنوعی میداند و شهربانی را یکی از فعالان در زمینه ایجاد این بلوا و شورش معرفی میکند که افرادی را در شهر روانه میکرد تا در کوچه و بازار به گوش مردم بخواند که نان گران خواهد شد و امسال قحطی گندم در پیش است و در فلان محله، زن یا بچهای به دلیل ازدحام در نانوایی زیر دست و پا له شده است. عدهای مجهول الهویه، مردم را تحریک و مجلس و دولت را مسبب این گرانیها معرفی کردند و پای تظاهرکنندگان را به درهای مجلس رساندند. چند روزی حمله و اعتراض مردم به سمت مجلس ادامه داشت و به همین دلیل روی ستونهای دو طرف در مجلس، مسلسل گذاشتند و تعدادی نظامی مستقر شدند. در دومین روز اعتراضها، وقتی سردار سپه میخواست به مجلس برود مورد اعتراض و فحاشی مردم قرار گرفت و دستور شلیک تیر هوایی داد و در پی آن و درگیری ایجاد شده، چند نفر کشته و زخمی شدند. فردای آن روز بیانیهای در شهر خوانده شد که به دلیل هجوم عدهای برای سوءقصد به جان نمایندگان و…، حکومت نظامی، اعلام و با مسببان برخورد خواهد شد.
مکی مینویسد:
«در قضیه بلوای نان در حدود 800 یا 900 نفر از سرجنبانان محلهها و دستههای تهران و شهرستانها و درباریان و مخالفان دولت سردار سپه دستگیر شدند. سردار سپه با ایجاد بلوای نان، هم مجلس را مرعوب نمود و هم قدرت خود را نشان داد و هم حس تنفر مردم را نسبت به وکلا برانگیخت. ضمنا مخالفان خود را دستگیر و از حرکت احمدشاه (بازگشت از فرنگ به ایران) که نقش عمده این بازی بود به خوبی جلوگیری و او را کاملا مرعوب کرد و قدرت تصمیم حرکت به ایران را از او سلب نمود.»
همان سال بود که سردار سپه با قدرتی که برای خود به هم زده بود و تنها با رندی و توان پیشبینی رفتار مردم در مقابله با بحرانی به نام گرانی توانست به جای احمدشاه به سلطنت بنشیند.