کد خبر: ۲۶۲۷
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۵:۳۰
پپ
به مناسبت ماه محرم
صفحه نخست » سبوی خیال

مرضیه عاطفی

جهان را غیر عشقت یک سرِ سوزن نمی‌خواهم

دو دنیا را نه با تردیدکه قطعا نمی‌خواهم

بدونِ تو همان بهتر که ظلمت باشد و وحشت

که بی تو قبر خود را لحظه‌ای روشن نمی‌خواهم

نگاهت مُهر تأیید است و از این رو، از این و آن

به قدر ذره‌ای تعریف و حُسن‌‌ظن نمی‌خواهم

میان روضه تا اشکم سرازیر است و می‌بینی

برای بردنِ دل از تو فوت و فن نمی‌خواهم

بهشتِ بی تو را شاید که بعضی‌ها بخواهند و

گوارایِ وجودشان! ولیکن من؛ نمی‌خواهم

به جز شش گوشه و کنج حرم هر جای عالم را

نه که سهوی! که مادرزادی و عمدا نمی‌خواهم

اگر یک ذره در جاماندنم از کربلا خیر است

من این گنج بدونِ رنج را اصلا نمی‌خواهم!

****

به مناسبت بزرگداشت مولوی

خورشید در پشت شفق

مولانا

ای یوسف، آخر سوی این یعقوب نابینا بیا

ای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیا

از هجر، روزم قیر شد دل چون کمان بد تیر شد

یعقوب مسکین پیر شد ای یوسف بُرنا بیا

رخ زعفران رنگ آمدم خم داده چون چنگ آمدم

در گور تن تنگ آمدم ای جان با پهنا بیا

چشم محمد با نمت واشوق گفته در غمت

زان طره‌ای اندرهمت ای سر ارسلنا بیا

خورشید پیشت چون شفق ای برده از شاهان سبق

ای دیده بینا به حق، وی سینه دانا بیا

ای جان تو و جان‌ها چو تن بی‌جان چه ارزد خود بدن

دل داده‌ام دیر است من تا جان دهم جانا بیا

ای تو دوا و چاره‌ام نور دل صدپاره‌ام

اندر دل بیچاره‌ام چون غیر تو شد لا بیا

نشناختم قدر تو من تا چرخ می‌گوید ز فن

دی بر دلش تیری بزن دی بر سرش خارا بیا

ای قاب قوس مرتبت وان دولت بامکرمت

کس نیست شاها محرمت در قرب او ادنی بیا

ای خسرو مهوش بیا ای خوشتر از صد خوش بیا

ای آب و ای آتش بیا ای در و ای دریا بیا

مخدوم جانم شمس دین از جاهت ای روح‌الامین

تبریز چون عرش مکین از مسجد اقصی بیا

*****

به مناسبت شهادت امام زین‌العابدین‌علیه‌السلام

اوج ‌وحدت

محمد حسین غروی اصفهانی

دل بُود بیمار آن بیمار عشق مه جبین

تن بود رنجور آن رنجور یار نازنین

آهوی طبعم به نخجیر غمش تا شد اسیر

چون به زنجیر ستم سر رشته دنیا و دین

شد به بند بندگان سر حلقه آزادگان

یا سلیمان حلقه اهریمنان را شد نگین

نقطه اسلام را پرگار کفر آمد محیط

مرکز عدل حقیقی شد مدار ظلم و کین

طائر قدس از فضای انس رفت اندر قفس

شاهباز اوج وحدت شد به دام مشرکین

همنشین زاغ شد طاووس باغ کبریا

یا که عنقاء و هما با کرکس و شاهین قرین

چون اسیر روم رفت از کربلا تا شام شوم

پادشاه یثرب و شهزاده ایران زمین

زیب و زین عالم امکان علی‌بن‌حسین

نور یزدان سید سجاد زین‌العابدین

مشرق صبح ازل، مفتون حسن لم یزل

دردمند شام محنت مبتلای شامتین

*****

اشک بر غربت

هاشم وفایی

این امامی که چنین سلسله بر پا دارد

به خـداونـد قسم دست توانا دارد

گرچه از گردن آزرده او خون ریزد

در ره عشق دل و جان شکیبا دارد

چهره‌اش سرخ شده گر چه ز خون جگرش

نور توحید در آیینه تقوا دارد

آسمان از شرر آه دلش می‌سوزد

ناله‌اش سخت اثر در دل خارا دارد

اشک بر غربت و تنهایی او می‌ریزد

این هلالی که سر نیزه تماشا دارد

لحظه‌هایش همه پر شورتر است از شب قدر

بر لبش زمزمه‌ای دارد و احیا دارد

در ره دوست به تقدیر خداوند رضاست

با خداوند تو گویی سر سودا دارد

گاه بر عترت یاسین نگهش دوخته است

گه نظر بر سر ببریده بابا دارد

شامیان! شرم نکردید ز حق؟ بر سرتان

آسمان گر که شرر بار شود جا دارد

هر چه خاکستر و آتش به سر او ریزید

شمع از سوختن خویش چه پروا دارد

هیچ دانید چه کس زیر غل و زنجیر است

آن‌که اعجاز از او عیسی و موسی دارد

هر که امروز «وفایی» ز غمش گریه کند

چــه غمی در دل خود از غم فردا دارد

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: