کد خبر: ۲۶۱۶
تاریخ انتشار: ۲۳ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۵:۴۶
پپ
صفحه نخست » سبک زندگی

گلاب بانو

دندان خراب خریداریم

این را نوشته بودند روی تابلوی بزرگی بالای یک در نزدیک مسجد! می‌رفتیم و می‌آمدیم و با سوادهای نم‌کشیده نصفه و نیمه می‌خواندیمش. اقدس‌خانم که دندان‌های تابه‌ تا و خرابش را درست کرد فهمیدیم شوخی نیست‌! باور کردیم‌ و بعد به ردیف می‌رفتیم و می‌نشستیم کنار هم و دهانمان را باز می‌کردیم، یک نفر می‌نشست پیش کارشناس و یادداشت می‌کرد که چند تا دندان خراب وجود دارد. بیشترمان معتقد بودیم دندان مهم نیست. کارشناس سربه سرمان می‌گذاشت، می‌گفت: فوقش نباشد همه‌اش را می‌کنید و بعد یک دست دندان جایش می‌گذارید توی دهانتان، پرتابل هم هست؛ در میاورید می‌گذارید کنار کاسه و بشقاب‌هایتان و هر وقت آن را شستید یک آبی هم به این‌ها می‌گیرید که تمیز شود! نخ دندان و مسواک آن‌طوری هم نمی‌خواد‌! نمی‌دانست این چیزها را که به شوخی می‌گوید باعث نمی‌شود تا ما بدویم و برویم مسواک بزنیم و نخ دندان بکشیم و آب نمک قرقره کنیم. بچه‌ها که یکی یکی پیدایشان می‌شد حساب روز و شب از دستمان در می‌رفت،‌ اصلا به چیزی که فکر نمی‌کردیم شمردن دندان‌هایمان بود که حساب خراب و سالمش را داشته باشیم. در لابه‌لای بزرگ کردن بچه‌ها و گذراندن حرص و جوش زندگی، گاهی سر عقد و عروسی و مهمانی دوست و آشنایی چیزی یک در میان مسواکی را ول می‌دادیم روی دندان‌ها و به رضای خدا آب نمکی را هفته یک‌بار می‌چرخاندیم.

‌خیلی‌ها از وقتی فهمیده بودند جایی هست که دندان خراب را می‌خرد، همان را هم انجام نمی‌دادند تا دندان‌ها زودتر بپوسند و بیایند از شرش خلاص شوند. دندان‌های منیره‌خانم خوش جنس بود یعنی همین چندتایی که باقی مانده بود مشخص می‌کرد که جنس بقیه هم چقدر خوب بوده است اما آن‌قدر مسواک ندیده بود که نمی‌شد رنگ اصلی‌اش را تشخیص داد. خانم کارشناس برای این یکی، یک دست شستشوی جانانه رایگان نوشت. اولش این‌طوری بود که نه ما خیلی در‌باره این خیریه می‌دانستیم نه آن‌ها درباره ما! به آهستگی و در کنار یکدیگر دوزاری‌هایمان افتاد. این صندوق خیریه زنان خانه‌دار، تصمیم گرفته بود برای کمک به زنانی تأسیس شود که چشم و دندان درست و حسابی ندارند. صندوق برای چشم‌های آب‌ مروارید آورده و دندان‌های خراب قابل تعمیر، کارشناس می‌فرستاد‌. هفته‌ای یک‌بار کارشناس می‌آمد، می‌نشست و جدا‌گانه وضعیت چشم‌ها و دندان‌ها و استخوان‌ها را بررسی می‌کرد. برای استخوان‌ها معمولا کلسیم تجویز می‌کردند که آن هم رایگان بود اما حساب دندان‌ها جدا بود. ملت انگار فراموش کرده بودند دندان هم رسیدگی می‌خواهد. یادشان رفته بود آن مرواریدهایی که توی دهانشان است با ارزش است. رهایشان کرده بودند به امید خدا تا همان‌جا توی دهان بپوسند‌.

این خیریه توی پایین شهر بود و دندان‌های همین زنان را هم بررسی می‌کرد. عوض تعمیر و نگه‌داری دندان‌های خراب، وام کوچکی می‌داد تا با آن دندان‌هایشان را تعمییر کنند یا چشم‌هایشان را معالجه کنند اگر لازم بود و دکتر تأیید می‌کرد عمل جراحی انجام بدهند و اگر لازم به جراحی نبود و مشکلشان با یک عینک حل می‌شد پول همان را می‌گرفتند‌.

دندان‌های آسیب‌دیده از حدی که بیشتر بود هزینه‌ها بالاتر می‌رفت اما صندوق نگران هزینه‌ها نبود واقعا تمام جوانب را می‌سنجید و معادل نیاز به خدمات پزشکی پول در اختیار فرد می‌گذاشت تا بتواند گره‌اش را باز کند. وام‌ها بلاعوض بود و لازم نبود کسی غصه برگرداندنش را بخورد‌. آدم‌های آن منطقه خوب بودند، فقط اولش فکر می‌کردند درست نیست که پول خرج سلامتی دهان و دندان و چشم بکنند. کارشناس خیریه چند جلسه برایشان حرف زد تا قانع شدند اکثر ناتوانایی‌ها و مشکلات گوارشی و بیماری‌های داخلی به همین دو ردیف دندان بر‌می‌گردد. سن خرابی دندان خیلی پایین بود و زنان بعد از اولین و دومین زایمان فراموش می‌کردند که باید به خودشان هم برسند و یادشان می‌رفت آدم توی شناسنامه یک هویت فیزیکی هم دارد! مشکلات اقتصادی هم که سایر مشکلات را تحت‌الشعاع قرار می‌داد و بهانه‌ها را قوی‌تر می‌کرد و می‌نشست پای بی‌اعتباری تن و بدن همین زنان خانه‌دار بخش‌های فقیر‌نشین شهر. کم‌کم پای غریبه‌ها باز می‌شد‌، نمی‌دانم چه کسی دهن لقی کرده بود اولش همه به فک و فامیل‌ها گفتیم که چنین جایی هست می‌آمدند و دندان‌هایشان را یا تعمیر می‌کردند و یا پولش را می‌گرفتند اما اوضاع کم‌کم خراب شد!

یادت هست؟

از عکسش می‌پرسیدم، ننه چی شد که از وقتی من یادم می‌آید دندان توی دهانت نیست؟ دهانش را که باز می‌کرد یک ردیف لثه به استخوان رسیده تا ته حلقش می‌رسید. جوان بود، پیشانی‌اش چند تا خط بیشتر نداشت اما بی‌دندانی امانش را بریده بود. آن‌قدر بی‌دندان مانده بود که لثه‌هایش دندان مصنوعی را نمی‌گرفتند و از دهان لاغر استخوانی‌اش پلغی بیرون می‌افتادند، درد توی صورتش می‌پیچید و یک مشت قرص را توی دهان بی‌دندانش پرت می‌کرد. دکتر می‌گفت؛ از دندان‌هایش است. دکتر‌ جان! آخر این دهان دندان دارد که دندان درد داشته باشد؟ دکتر می‌گفت از اعصاب است! غذا نمی‌توانست بخورد. نمی‌توانست بجود که قورت بدهد برای همین بیشتر آش می‌خورد. وقتی بچه بودم و این سؤال را می‌پرسیدم می‌خندید و می‌گفت: موشک باران که شد یک موشک پرت کردند توی دهان من و تمام دندان‌هایم شکست! توی عکس‌های عروسی و جوانی‌اش می‌گشتم دنبال عکس‌های با دندان. قبل از این‌که پدر به جنگ برود دندان داشته و سفیدی دندان‌ها از توی بعضی از عکس‌ها پیداست. به این عکس‌ها که نگاه می‌کرد دلش می‌شکست، بغض بیخ گلویش را می‌چسبید و نفس‌های تب‌دارش از دهان بی‌دندان بیرون می‌ریخت. هیچ‌وقت لب از لب باز نکرد که بگوید هر بار حال پدرت خراب می‌شده و حمله‌های عصبی حاصل از انفجار بمب و خمپاره بهش دست می‌داده مادر را می‌زده. آن مشت‌ها را از طرف مرد زندگی‌اش به بی‌مهری تعبیر نمی‌کرد، مادر با جانش به سمت پدر می‌دویده که دست‌هایش را بگیرد اما پدر قوی بوده و وقتی که مشت می‌زده هیچ‌کس جلودارش نبوده‌، واقعا از پدر ناراحت نبود این خاطرات را عمو‌ حسین می‌گفت، دور از گوش مادر! او که می‌شنید ناراحت می‌شد، نمی‌خواست که من فکر بدی درباره پدرم بکنم. من هم فکر بدی نمی‌کردم یعنی وقتی مادر آن‌طور با دهان بی‌دندان پیشانی پدر را می‌بوسید من اصلا نمی‌توانستم فکر بدی بکنم. به خودم قول دادم دندان‌پزشک بشوم. توی دانشگاه زیاد شدیم، خیلی‌ها مثل من بودند قسم خوردیم جای دندان‌ها و بدن‌های شکسته و نحیف مادرانمان به داد مردم جنوب شهر که مشکل اقتصادی و فرهنگی داشتند برسیم‌. مدرکم را که گرفتم مادر نبود! پر کشیده و بود و رفته بود پیش پدر، عکس دوتاییشان را با دهان‌های پر از لبخند و دندان‌های ردیف یکدست سپید گذاشتم روی میز کارم و با بسم‌الله شروع کردیم.

تر و خشک

‌نمی‌دانم کی و کجا به این آدم‌ها خبر داده بودند که این‌جا دندان تعمیر می‌کنند. خیریه کوچک بود و جمعی از خیرین هم اوضاع ما را دیده بودند و پول نقد به ما می‌دادند برای هزینه‌های درمان. دست به کار که شدیم چند تا جوان تازه‌کار بودیم و به مردمی‌ که دندان‌های خیلی خرابی داشتند بعد از کارشناسی‌، هزینه درمان را پرداخت می‌کردیم که برای درمان تخصصی دندان‌هایشان جای دیگری بروند. بعد با پرونده‌های عجیب و غریبی روبرو شدیم. بعضی از دندان‌ها شکسته بودند. شکستگی‌ها تازه بودند تعداد پرونده‌ها زیاد نبود اما برایمان جالب بود. مچ یکی از همین‌ها را دکتر بهرامی‌ گرفته بود، انگار طرف یادش رفته بوده النگوهایش را دربیاورد و با دست‌هایی پر از طلا رجوع کرده بوده به خیریه دکتر بهرامی که دهان پر از دندان‌های خراب را معاینه می‌کرده. صداهایی از دست و پای زن شنیده بوده و بعد به اصرار طلا‌ها را دیده بوده. به رویش نیاوردیم و گفتیم مشکلش را همین‌جا حل می‌کنیم. خودمان برایش دندان می‌گذاریم اما اصرار داشت که ما نمی‌توانیم و باید پول دندان‌ها را به او بدهیم. از این اصرارها فهمیدیم حدس دکتر بهرامی درست بوده. انگار بعضی‌ها به‌ دندان‌هایشان آسیب می‌زدند که پولش را از ما بگیرند‌. به زن گفتیم که اگر می‌خواهد ما همین‌جا دندانش را درست می‌کنیم و اگر نمی‌خواهد می‌تواند جای دیگری برود.

یکیشان خودش اعتراف کرد. گفت: من دندانم را از قصد خراب نکرده‌ام اما واقعا پولش را می‌خواهم برای پسرم، عروسی را نامزد کرده‌ام و می‌خواهم برایش یک جفت گوشواره هدیه بخرم. گفتند: این‌جا دندان‌های خراب را می‌خرند. چند تا دندان خراب داشتم که دست نزدم، آورده‌ام ببینید. باور نکردم چنین جایی وجود داشته باشد آمدم با چشم خودم ببینم که چقدر پول بابت این دندان‌های شکسته و خراب می‌دهید. من گفتم پول را می‌دهیم که دندانت را درست کنی مادر‌جان! گفت پول را بدهید دلم را درست کنم‌! دلم از دندانم خراب‌تر است‌، می‌خواهم پسر و عروسم را خوشحال ببینم.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: