کد خبر: ۲۵۹۸
تاریخ انتشار: ۲۳ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۴:۴۵
پپ
صفحه نخست » یار مهربان

در شامگاه 25 اسفند 1384 خورشیدی واقعه‌ای دلخراش و ناگوار در جاده زابل به زاهدان رخ داد. در آن شامگاه مخوف و در دل تاریکی در‌حالی‌که خزان طبیعت در حال فرود و بهار طبیعت در حال فراز بود افراد مسلح ناشناسی که لباس مبدل نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران را بر تن کرده و با پوشاندن صورت خود همانند راهزنان هویت واقعی تروریستی خود را مخفی کرده بودند دست به جنایتی زدند که با دیگر اقدامات تروریستی در سیستان و بلوچستان تا آن زمان قابل مقایسه نیست.

در این فاجعه بیش از سی نفر از هموطنان بی‌گناه به گلوله بسته شدند که در مجموع بیست و دو تن از آنان در همان محل به شهادت رسیدند. جمعی نیز زخمی شدند و هفت نفر نیز به گروگان برده شدند. تروریست‌ها روزهای بعد از این فاجعه در اطلاعیه‌ای ضمن پذیرش این اقدام سبعانه حمله به کاروان مسئولان را بهانه اقدام وحشیانه و غیر‌انسانی خود ذکر کردند.

پس از فاجعه تروریستی تاسوکی این پرسش برای همگان مطرح شد که چرا و چگونه این فاجعه رخ داده است و عاملان آن چه کسانی هستند و بر اساس چه باورها و اعتقاداتی چنین کار دهشت‌ناک و وحشیانه‌ای انجام داده‌اند؟

شما خوانندگان عزیز برای آگاهی از این جنایت هولناک و برای شناخت بیشتر از ابعاد این فاجعه‌ و سرنوشت شش گروگان این حادثه می‌توانید کتاب تاسوکی را مطالعه فرمایید. کتاب حاضر خاطرات یکی از شش گروگان‌ این فاجعه است که طی دویست روز آزاد شدند.

بخش‌هایی از کتاب

قبل از این‌که بیرون برویم یکی دو تا آفتابه آب هم می‌پاشیدیم روی کف سیمانی ایوان. با خودم فکر می‌کردم: رضا اگر این‌ها به تو کاری گفتند نگو چشم یا هیچی نگو یا بگو باشه.

به خودم گفتم: ای بابا حالا چه فرقی می‌کند؟

به خودم جواب داد: حالا که فرقی نمی‌کند به جای چشم بگو باشه. تا این‌که یک‌بار حاج علی گفت: اجازه هست دو تا آفتابه آب بریزم دم در.

طرف گفت: ساعت پنج و نیم بریز.

حاج علی هم بلند گفت: چشم.

همان نگهبان حاج علی را صدا زد و گفت: چون گفتی چشم سه تا آفتابه آب بریز.

حاج علی هم محکم‌تر از قبل گفت: چشم.

به خودم گفتم رضا دیدی فرق می‌کرد. یک روز بعد‌از‌ظهر که بیرون روی حصیر نشسته بودیم یکی از نگهبان‌ها همان نگهبانی‌ که می‌آمد و می‌گفت برایم قرآن بخوان به نارنجک‌اندازی که زیر کلاش بسته بود اشاره کرد و گفت: رضا اگر تو را با این نارنجک‌انداز بزنم چند تکه می‌شوی؟

سکوتی کردم و گفتم: 114 تکه.

طرف گفت: نه 114 تکه نه می‌دانی چند تکه می‌شوی؟

نه!

پنج تکه می‌شوی.

در دلم می‌گویم به عشق پنج تن آل‌عبا پنج تکه هم خوب است. بعد هم از من می‌پرسد: می‌فهمی چطوری؟

نه!

می‌گوید‌: وقتی نارنجک به سینه‌ات بخورد سینه‌ات پودر می‌شود و سر و دو دست و دو پایت هم هر کدام پرت می‌شود گوشه‌ای و می‌شود پنج تکه حالا فهمیدی؟

شناسنامه کتاب

کتاب تاسوکی (خاطرات یک گروگان) روایت پنج ماه اسارت نویسنده این کتاب به نام رضا لک‌زایی است که به همت انتشارات بوستان کتاب به چاپ رسیده است.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: