خاطرات سرهنگ خلبان غلامرضا علیزاده نیلی
کتاب «رقص دلفینها» خاطرات سرهنگ خلبان هوانیروز غلامرضا علیزاده که به صورت حکایات و قصههای کوتاه تدوین شدهاند.
خاطرات به ترتیب از زمان بروز نا آرامیهای انقلاب در پادگانها
شروع شده و تا پایان به ترتیب زمان وقوعشان ادامه یافتهاند. این خاطرات به نسبت
موضوعشان، گاه چکشی و کوبنده هستند و گاه لحنی رسمی پیدا میکنند.
نام کتاب نیز از یکی از خاطرات آن وام گرفته شده است.
این خاطره به گشتزنی بالگرد هوانیروز در خلیج فارس برای تأمین امنیت کشتیهای
تجاری ایران، برمیگردد و حوادثی که طی آن رخ میدهد.
بخشهایی از کتاب
بعد از عملیات «فاو» به مقر «المهدی» رفتیم. در طی چند روز که آنجا بودیم، مأموریتی به ما واگذار نشد. چون بیکار بودیم، معمولا داخل خلیج میرفتیم و اوقات خود را با ماهیگیری سپری میکردیم و شب هم صیدمان را روی در دیگ بزرگی میپختیم و بین پرسنل مقر تقسیم میکردیم.
بالأخره طلسم شکست و
ابلاغ کردند، برای انهدام بخشی از نیروهای دشمن به فاو برویم. در آن هنگام، بالگردهای
214 هوانیروز، مشغول تخلیه آخرین قسمت از نیروهای مستقر در فاو بودند.
برابر دستور، قرار شد نیروهای عراقی مستقر در بخش غربی رودخانه فاو را مورد حمله
قرار دهیم تا مابقی نیروهای خودی بتوانند محل را ترک کنند. اما هرچه مناطق و
مختصات داده شده را جستجو کردیم، اثری از عراقیها ندیدیم. در عوض، در بخش شرقی که
گفته بودند نیروهای خودی مستقر هستند، بخش اعظمی از نیروهای عراقی را در حال
پیشروی دیدیم.
با اطلاعاتی که داده بودند، ابتدا فکر کردیم نیروهای خودمان هستند، اما وقتی آتش سلاحهایشان به سویمان گشوده شد، با فریاد ستوان شیرعلیان، متوجه اشتباهمان شدیم. دیگر لازم به گرفتن اطلاعات، آن هم از نوع غلطش نبود. خودمان با چشم خودمان میدیدیم که کسی برای هدف قراردادنمان بیکار نیست. هرسه فروند بالگرد کبری، یورش خود را آغاز کرده و توانستیم ضربات مهلکی به آنها وارد آوریم.
با رسیدن به مقر، سرو صدایمان را بلند کردیم و یقه هرکس را میرسیدیم میگرفتیم و میپرسیدیم؛ چرا اطلاعات اشتباه به ما دادهاند. اما وقتی به ما گفتند این اشتباه عمدی نبوده و باعث نجات جان تعداد زیادی از پرسنل باقیمانده در فاو گردیده است، خوشحال شده و همه چیز را فراموش کردیم.
.....................................
... پروازهای جزیره بوسیف با توجه به اهمیتشان، از خطرات زیادی برخوردار بودند. بالگردهای کبری قادر نبودند به تنهایی در مقابل تک هوایی و یا هجوم پرندههای عراقی به روی آب از خود دفاع کنند و این خطر همیشه با ما بود، ضمن اینکه ما هیچ تمرین پرواز برروی آب نداشتیم.
هوای آن روز جزیره خیلی داغ بود. تابش مستقیم نور خورشید، بیپناه... دو ساعت پرواز و تکرار گشت در یک خط... تشنگی... گرما... من و ستوانیار رضا عباسزاده و بیسیمچی... منتظر بالگرد نیروی دریایی بودیم... آمد... خوشحال شدیم... در باز شد، مهندس پروازش به رویمان لبحندی زد. بیمعطلی از او آب خواستم، با تأمل لیوان آب یخی دستم داد... تا ته سرکشیدم... خنک و لذتبخش. اما...
این تنها لیوان آب بود... از خودم متنفر شدم. من و لبهای خشکیده ستوانیار عباسزاده و لبخند خشکشده بیسیمچی...
شناسنامه کتاب
کتاب «رقص دلفینها» به کوشش «حجت شاهمحمدی» و به همت انتشارات «سوره مهر» به چاپ رسیده است.