کد خبر: ۲۵۳۰
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۸:۱۰
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال

رهبر معظم انقلاب

دلم قرار ندارد از فغان، بی‌ تو

سپندوار ز کف داده‌ام عنان، بی تو

ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ

ز جام عیش لبی تر نکرد جان، بی تو

چون آسمان مه آلوده‌ام ز تنگدلی

پر است سينه‌ام از اندوه گران، بي تو

نسيم صبح نمي‌آورد ترانه شوق

سر بهار ندارند بلبلان،بي تو

لب از حكايت شب‌هاي تار مي‌بندم

اگر امان دهدم چشم خون‌فشان، بي تو

چو شمع كشته ندارم شراره‌اي به زبان

نمي‌زند سخنم آتشي به جان، بي تو

از آن زمان كه فروزان شدم ز پرتو عشق

چو ذره‌ام به تكاپوي جاودان، بي تو

عقيق صبر به زير زبان تشنه نهم

چو يادم آيد از آن شكرين دهان، بي تو

گزاره غم دل را مگر كنم چو «امين»

جدا ز خلق به محراب جمكران، بي تو

********

به مناسبت روز مباهله

آل طاها مرا شفاعت کن

قاسم صرافان

محمد، با خودش آورد، محبوبش، حبیبش را

حسن، آن باغ حُسنش را، حسین و عطر سیبش را

زنی از راه می‌آید، که مریم دارد آرزو

به رویش وا کند، یک لحظه چشمان نجیبش را

کنار نفسِ خود، دارد می‌آید احمد و ساقی

فقط داند، دلیلِ مستی و حال عجیبش را

رسید از راه، روح‌الله و سرالله و سیف‌الله

شنید از آسمان، عیسی‌‌بن‌مریم هم، نهیبش را

نگاهی می‌کند یعسوب و می‌ترسند ترسایان

چه کس، این‌گونه بیرون کرده از میدان، رقیبش را؟

بپرس از خیبر، ای نجران! که لرزان با تو واگوید:

چه خواهد شد اگر حیدر، کِشد تیغ مهیبش را

«پدر» با ما، «پسر» با ما، دَمِ «روحُ‌القدس» با ماست

بگو در پای حیدر، افکنَد ترسا، صلیبش را

به پای «ایلیا» اُفتند یا در نار، می‌بخشد

قسیمُ النار والجنت، به هر نفسی، نصیبش را

فقط «دست خدا» کافی است، بی‌تیغ دودم، حتی

به آنی رو کند، دست کلیسا و فریبش را

چه می‌فهمد؟ زبانِ آن‌که بخشیده است، جانش را

کلیسایی که با انجیل، پر کرده‌ست، جیبش را

نبودی یا رسول‌الله! آن روز و در آن کوچه

ببینی، حال و روزِ حیدر و یاس غریبش را

نبودی با علی، آن روز بر بالین بانویش

که آمینی بگویی، یا امین! «أمن یُجیب»ش را

خدا تنها خبر دارد، چه حالی دارد، آن وقتی

که بیند عاشقی، بیمار در بستر، طبیبش را

********

به مناسبت ولادت امام موسی‌ کاظم‌علیه‌السلام

هفتمین نور خدا

قاسم رسا

چون گل‌ گلزار صادق پرده از رخ برگرفت

عالم از نور جمالش جلوه دیگر گرفت

آفتاب صبح صادق آن‌که از صبح ازل

روشنى خورشید از آن ماه بلند اختر گرفت

در مکنون پرورش چون یافت در مهد صدف

شد حمیده خو چو خو، در دامن مادر گرفت

موسى‌‌ کاظم امام هفتمین نور خدا

آن‌که نور عارضش آفاق سرتاسر گرفت

آن‌که روشن از جمالش گشت آیات خدا
و آن‌که رونق از کمالش شرع پیغمبر گرفت

هم ادب رونق از آن گنجینه آداب یافت

هم سخن زیور از آن کلک سخن‌گستر گرفت

شد رها از بند محنت آن‌که از صدق و صفا

دامن باب الحوائج موسى جعفر گرفت

از در باب‌الحوائج روى حاجت بر متاب

ز آن‌که فیضش چشمه از سر چشمه داور گرفت

در صف محشر شفاعت یافت آن‌ کو چون رسا

دامن موسى‌بن‌جعفر در صف محشر گرفت

********

به مناسبت شهادت رِئیسعلی دلواری

تندیس عشق

سيد محمد هاشمي فرد(ساجد)

در گرگ و ميش يک وهم

وقتي که دريا و زمين و آسمان

خاکستري بود

وقتي که توفان بستري بود

مردي علم بر دوش

از ساحل برآمد

مردي که نبضش از نژاد سرکش خيزاب‌ها بود

مردي که از جنس دل گرداب‌ها بود

دلوار

دل‌واژه مردان تاريخ آيا؟

اين تک سوار کوه

اين مرد رعنا

«تنديس عشق»

برآستان در نگاهي منتظر بود

قرآن فرا رفت

با گام‌هاي استوارش مرد دلوار

دلواره مردان تاريخ

از چارچوب در گذر کرد

با برنو اجدادي خويش

يک جرعه آب اما کسي

در آن غبار ترک تازي‌ها نپاشيد

باران نباريد.

مرد آمد و بر مرکب موج

تا پيشگاه زندگي راند

مرد آمد و رفت

باهم رکابان

جز مرد اما

زين ره فروماند

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: