محمدبنعلی نشسته بود و مرد جوان این پا و آن پا میکرد تا سؤالش را بپرسد.
جواد گفت: سؤالت را بپرس.
مرد جوان گفت: یابنالرضا،چرا اکثر مردم از مرگ میترسند و از آن هرسناک میباشند؟
جواد اندکی تأمل کرد و گفت: چون مردم نسبت به مرگ نادان هستند و از آن اطلاعی ندارند وحشت میکنند و چنانچه انسانها مرگ را میشناختند و خود را بنده خدای متعال و نیز از دوستان و پیروان و اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام قرار میدادند، نسبت به آن خوشبین و شادمان میگشتند و میفهمیدند که سرای آخرت برای آنان از دنیا و سرای فانی به مراتب بهتر است.
مرد جوان اندیشناک به چهره جواد نگاه میکرد.
جواد لبخندی بر چهره نشاند و ادامه داد:
آیا میدانی که چرا کودکان و دیوانگان نسبت به بعضی از داروها و درمانها بدبین هستند و خوششان نمیآید، با اینکه برای سلامتی آنها مفید و سودمند میباشد و درد و ناراحتی آنها را برطرف میکند؟ چون آنها جاهل و نادان هستند و نمیدانند که دارو نجاتبخش خواهد بود.
سپس کمی مکث کرد و بعد اضافه کرد: سوگند به آن خدایی که محمد مصطفیصلیاللهعلیهوآله را به حقانیت مبعوث نمود کسی که هر لحظه خود را آماده مرگ بداند و نسبت به اعمال و رفتار خود بیتفاوت و بیتوجه نباشد مرگ برایش بهترین درمان و نجات خواهد بود و نیز مرگ تأمینکننده سعادت و خوشبختی او در جهان جاوید میباشد و او در آن سرای جاوید از انواع نعمتهای وافر الهی بهرهمند و برخوردار خواهد بود.
مرد جوان برخواست و درحالیکه به مرگ میاندیشید فرزند رسولم محمد را ترک کرد.