فائقه بزاز
فکرش را بکنید در این روز و روزگار گرانی و گرما که کلی هزینه کردهاید تا چند کیلووات ناقابل انرژی ذخیره کنید و آن را برای شکستن شاخ گرفتاریهای روزمره زندگی هزینه کنید یکی، ناغافل از راه برسد و بدش نیاید شما را برای خالی کردن تمام عقدههای درونیاش انتخاب کند و برونریزیهایش را روی شما اعمال کند. آن وقت مثل بادکنکی که سوزن خورده باشد تمام غم و غصههایش را به شما انتقال دهد و البته لابهلایش شما را هم کمی بنوازد.
اما هیچ چیز این دنیا بیحکمت نیست و این سرقت امتیازاتی هم دارد و زمینهای میشود برای محک زدن خودت که چند مَرده حلاجی؟ من هم، همین چند شب پیش بود که فهمیدم هنوز اهلی نشدهام! همین چند شب پیش که یکی تلفن زد و با گلههای بیموردش مرا به هم ریخت. حق با من بود و طرف دلش گرفته بود و بدش نمیآمد آن را سر یکی دیگر خالی کند و از قضا قرعه به نام من افتاده بود. تمام حرفهایش در ذهنم بالا و پایین میرفت. آنقدر تمرکزم را دستخوش نوساناتش کرده بود که موقع آشپزی گوشه انگشتم به تابه چسبید و سوخت. دلیلی نداشت اعتراض کنم! سوختگی نتیجه غفلت خودم بود؛ نتیجه اینکه به یکی اجازه داده بودم ذهنم را به بیگاری بگیرد. بعدتر سر نماز، موضوع خندهدارتر شد. رکعت اول قنوت گفتم و به جای تسبیحات اربعه، ذکر رکوع خواندم! وقتی سلام دادم با خودم گفتم این عجب دزدی انرژی جذابی بود که تمام قابلیتهایم را به من شناساند. معلوم است به قول شازده کوچولو؛ هنوز دلم اهلی خدا نشده است و چه معامله دو سر ضرری است «خسر الدنیا والآخره» شدن. هم انگشتت به تابه بسوزد هم نمازت برود روی هوا.
یادم افتاد؛ شیطان نه تنها کمر به نابودی زندگی آن دنیایمان بسته است بلکه چشم دیدن زندگی راحتمان در این دنیا را هم ندارد. آنقدر روی اعصابمان هروله میکند تا به جان هم بیفتیم، یقه پاره کنیم، با خودمان و دیگران کلنجار رویم، چه عجیب است که در هیاهوی این عمر فانی مادیات ما را از راه به در کرده معنویت گم شده تا گذشت را فراموش کنیم و انگشتمان هم به آتش این دنیا بسوزد! انگار شیطان خیلی راحت نشسته تا بمیریم و روی کفنمان بنویسد: «خسر الدنیا و الآخره»