حسین غفاری
یوسف زهرا دگر بیرون ز قعر چاه شو
مدتی هم با خریداران خود همراه شو
گر طلوع شمس رؤیت مدتی خواهد کشید
از میان ابر ظلمت جلوهگر گه گاه شو
بار ما سنگین شده از کولهبار معصیت
رهنمای شیعیانت فی سبیل الله شو
رخصتی ده سر به خاک مقدمت سائیم ما
ز آن سپس از درد بیدرمان ما آگاه شو
ای طبیب عشق درمان وصل روی ماه توست
در شب هجران ما طالع مثال ماه شو
سر به سرداران بیوجدان سپردن مشکل است
سرپرست عاشقان ای دلبر ذیجاه شو
ظالمان روبه صفت در فکر غارت غارتند
شیرآسا حمله ور بر گله روباه شو
خیمه غیبت گزیدن مهدیا دیگر بس است
جان به لب آمد دگر بیرون از این خرگاه شو
پادشهان در کنارت چون رعیت خاضعند
جمله شاهان را بیا اینک تو شاهنشاه شو
ای ولی الله «غفاری» نداند راه را
مرحمت فرما سراج راه این گمراه شو
******
خون طفلان یمن
علیرضا قزوه
لب اگر باز کنم سر مگو میریزد
میروم گریه کنم چشم فرو میریزد
چند وقت است می و ساقی و ساغر همه اوست
دست من باده نمیریزد، او میریزد
چند ماه است که در راه گلویم خار است
چشم من بغض دلش را به گلو میریزد
جویها در همه جا روی به دریا دارند
این چه دریاست که یکباره به جو میریزد
بیخبر از نفس سوخته حالان مگذر
خاصه صبحی که سبو پشت سبو میریزد
اینقدر پشت سر سوختگان حرف مزن
من اگر ها کنم از آینه هو میریزد
هر طرف مینگری داغ اویس قرن است
خون طفلان یمن از همه سو میریزد
*****
عطر مدافع حرم عشق
رضا خورشیدی فرد
حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
حرم یعنی تلاطمهای امواج خروشانش
حرم یعنی دعا یعنی توسلهای در ندبه
حرم یعنی اجابت زیر گنبد، بین ایوانش
حرم یعنی همان آب گوارا ظهر تابستان
حرم یعنی همان خورشید دنیا در زمستانش
حرم بید است، مجنون است هرکس عاشقش باشد
میان بادها یک دم نمیخواهد پریشانش
حرم رود است، مشهود است هرکس شاهدش باشد
شهادت میدهد راکد نخواهد ماند جریانش
و مادر گریه گریه از حرم گفت و پسر فهمید
چه آشوبیست در دلواپسیهای فراوانش
پسر شوق پریدن را میان بال و پر حس کرد
پسر میرفت و مادر باز هم میشد غزلخوانش
حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
تویی طوفان آن دریا، تویی موج خروشانش
اگر باران سنگ از آسمان بارید، چترش باش
که حتی نشکند در سنگباران بغض گلدانش
پسر میرفت و مادر با طنین آیه الکرسی
سپرد او را به آغوش رسولالله و قرآنش
قد و بالای او را دید چندین بار با حسرت
فقط میگفت زیر لب: به قربانش به قربانش
پسر رفت و فضای خانه را عطر حرم پر کرد
و مادر ماند و عکسی در میان دست لرزانش
خبر آمد، ولی مادر از احوال حرم پرسید
نپرسید از پسر هرگز میان بغض پنهانش
پسر برگشت و مادر از حرم میخواند و میدانست
نشسته عمه سادات در شام غریبانش
*****
به مناسبت روز خبرنگار
لوح ماندگار
گودرز حاتمی
تاریخ تو نوشته به زر، دست زرنگار
بر ما کرم نموده خداوند کردگار
با شعرخود چگونه کنم وصفت ای وطن
چون وصف تو نموده شهیدان کوی یار
تاریخ پرفراز و نشیبت حکایتی است
این داستان وجود تو را داده اعتبار
این قصهها چگونه به ما منتقل شده
سینه به سینه لوح به لوح و نوشتهوار
آیین قهرمانی یاران تو که گفت؟
تا نسلهاست نام تو را کرده ماندگار
مرداد مه چو میگذرد نیمه را دو روز
تقویم، روز آن بنویسد خبرنگار
آنکس که عاشقانه خبرها دهد به ما
از شور و عشق و وصف جمال مه نگار
گاهی زعلم و معرفت و دین خبر دهند
گاهی زغیرت وشرف اهل روزگار
روز تو را چگونه کند وصف حاتمی؟
روز تو بر تو باد مبارک خبرنگار