طیبه رسولزادگان
امان از شک و شکاک و دنبال شکها را گرفتن! شک، درست مثل خوره است که میسوزاند و نابود میکند؛ هم روح و روان و جسم و جان خود شخص را و هم روح و روان و جسم و جان آن کسی را که دربارهاش شک کردهاند. البته اگر روزی روزگاری از قضیه بو ببرد! آنوقت است که کار از رنجهای تک به تک میگذرد و به جاهای باریک میکشد. باریکههایی که هیچ سرانجام خوب و خوشی ندارند و به از دست رفتنهایی منتهی میشوند که از اعتماد شروع میشود، با قربانی شدن عشق و عاطفه و محبت ادامه پیدا میکند و در بسیاری از موارد با فروپاشی خانواده پایان مییابد.
آقا و خانم پِ و شخص ثالث
آقای پِ رفیقباز بود. از آن رفیقبازهای دو آتشه که رفقایش به جانش بند بودند و هیچ رقمه حاضر نبود ارتباطات دوستانهاش را محدود کند تا اینکه عاشق شد و ازدواج کرد. حالا مانده بود بر سر دو راهی خانه و همسر جوانش یا دوستان!
بعد از چندباری که حساسیتهای همسرش را سر دیر آمدنها و زود رفتنها و پیچاندن مهمانیهای خانوادگی و رفتن سر قرار دوستانه دید، تصمیم گرفت که این پیچاندنها را محرمانهتر انجام بدهد و ضمن حفظ زندگی مشترک به رفیقبازیاش هم برسد. از آن طرف هم همین پیچاندنهای جدید و مخفیانه آقای پِ، باعث شد تا حساسیت خانم پِ به رفیقبازی همسرجان به نوعی دیگر از حساسیت منتقل شود که کمکم جایش را به شکاکیت داد!
اینکه همسرجان با کی دارد وقت و بیوقت چت میکند و به کی یواشکی زنگ میزند؟! چرا دیر به خانه میآید و روزهای تعطیل که وقت استراحت و مهمانی رفتن است ناغافل کجا غیبش میزند و وقتی هم که برمیگردد چرا کبکش خروس میخواند؟! پولهایش کجا خرج میشود که پساندازش هِی آب میرود؟! هر چی هم که از خودش بپرسی، جوابهایش فقط «جایی نبودم... کسی نبود... امروز سرم خیلی شلوغ بود... برم تا سر خیابون برگردم و...» میشود. بالأخره باید سر از کارش درآورد.
گوشیهای امروزی هم که همه رمزدار تشریف دارند و بر فرض هم که رمز نداشتند حالا دیگر بخشی جدائیناپذیر از اندام آدمها شدهاند و به این راحتیها نمیشود جدا از صاحبجانشان پیدایشان کرد تا بشود چکشان نمود. اگر بنا بر رمز نگذاشتن هم باشد که آن وقت این حق به ناچار باید دوطرفه باشد و اگر قرار باشد گوشی همسرجان هر از گاهی دست خانم خانه باشد و چک شود، پس همسرجان هم حق دارد گوشی خانم را هر از گاهی چک کند و واضح و مبرهن است که این امر به صلاح هیچکسی نیست! به خصوص به صلاح همه آن درددلهای عریض و طویل خانم که در شبکههای اجتماعی با دوست و آشنا و دخترخاله و دخترعمه انجام داده و همزمان منجر به عدم پخت غذا یا جزغاله شدنش گردیده و آن روز یا شب با غذای حاضری سر کردهاند و صدالبته که دلیلش هم هیچوقت لو نرفته تا اینکه گوشی خانم چک گردیده!
القصه! عاقبت خانم پ تصمیم گرفت همسرجان را اساسی چک کند و از جیک و پیکش درست و حسابی باخبر شود. پس رفت سراغ شخص ثالث غریبهای که مدعی بود اینکاره است و سهسوته اسرار ناگفته شوهرِ خانم را برایش رو خواهد کرد و آن هم کسی نبود جز یک عدد کارآگاه خصوصی مخصوص همین قبیل امور. کارآگاهی که به گفته خودش و به شهادت کارت ویزیت خوش نقش و نگار و تبلیغات یک سایت کارآگاهی، اصلا اِند همین کارها بود و اصول و فروع ردگیری و جاسوسبازیهای خانوادگی را فوت آب بود و میتوانست رد شوهر را بگیرد و یواشکی او را سر قرار کذایی گیر بیندازد و خانم پ را سر بزنگاه بر سر شوهرخان هوار کند، تا بشود آنچه که باید بشود و آقای پ هر چه سریعتر به سزای اعمالش برسد.
سرانجام کارآگاه مورد نظر استخدام شد. با قرارداد سنگینی هم استخدام شد و از آنجایی که این کارآگاهها بنا به گفته خودشان و کارت ویزیت و تبلیغات سایتشان، خیلی معروف و کاردرست بودند، پس مشغلهشان هم خیلی زیاد بود و به این زودیها وقت خالی نداشتند جز یک مورد که آن هم یک عدد کارآگاه خانم بود. خانم پِ ترجیح میداد با یک کارآگاه مرد کار کند تا یک زن، چون همه پلیسها و کارآگاههایی که در سریالهای تلویزیونی داخلی و خارجی دیده بود مرد بودند ولی وقتی یاد خانم مارپِل افتاد گل از گلش شکفت و راضی شد.
البته این رضایت دوام زیادی نداشت، چون برخلاف تصورش کارآگاهی که استخدام کرده بود مثل خانم مارپل پیر و موسفید و عصا به دست نبود، بلکه در اولین دیدار حضوری پس از ثبت درخواست اینترنتی، با دختر جوان ترگل ورگلی رورو شد که نه تنها حضور و وجودش غمی به غمهای خانم پِ اضافه کرد، بلکه حتی به فکر افتاد شاید بهتر باشد یک کارآگاه دیگر از جنس مرد، پیدا کند برای ردگیری و جاسوسی همین خانم که با دست خودش وارد زندگی مشترک با همسرجانش کرده بود!
کارآگاهبازیهای بدفرجام
فکرش را بکنید یک خانم یا آقا برای چک کردن همسر یا نامزدش، کارآگاهی استخدام کند و به دنبالش یک عالمه کارآگاهبازی راه بیفتد و بعدا معلوم شود که اصلا شک بیمورد بوده و همسر یا نامزد خیلی هم آدم سر به راهی است. آن وقت آن وسط وقت و انرژی است که هدر رفته و البته مقدار زیادی پول که به جای استفاده در جای مناسبتر، سرازیر شده به جیب آدمهایی که کار غیرقانونی میکنند. بله، کار غیرقانونی! چون این قبیل کارآگاهبازیها و به عبارت دقیقتر سرک کشیدنها توی زندگی مردم، جز از طریق روشهای خلاف قانون و فضولیهای بیمورد قابل انجام نیست. در مواردی کارآگاهان مربوطه مجبورند برای فهمیدن جزئیات ماجرا وارد حریم شخصی افراد شوند، درحالیکه مجاز نیستند و این ورود خلاف قانون است. خلاف بودنش هم تا جایی است که حتی میشود بابتش کارآگاه مربوطه را به دادگاه کشاند و در صورت اثبات جرم به زندان هم فرستاد.
تازه بر فرض که کارآگاه به هیچ حریم خصوصی هم وارد نشود و فقط خانم یا آقای مورد نظر را خیابان به خیابان و کوچه به کوچه دنبال کند و او را با کسی یا کسانی ببیند، از کجا معلوم که درست تشخیص داده باشد و چیزی که دیده همان چیزی باشد که خیانت به حساب بیاید؟
از کجا معلوم که بشود به یک کارآگاه که فردی غریبه است و پولی میگیرد و کاری را انجام میدهد اعتماد کرد؟ شاید بیتوجه به حقیقت ماجرا و تنها برای راضی کردن مشتری، مدتی بعد از شروع به کار، دقیقا همان چیزی را به مشتری اعلام کند که مشتری انتظار شنیدنش را دارد. شاید برایش هیچ اهمیتی نداشته باشد مدت کوتاهی که از اعلام نتیجه بررسیاش گذشت، با همان چند جمله ساختگیاش، یک زندگی از هم بپاشد و آدم بیگناهی به کاری نکرده متهم شود. واقعا چطور میتوان به کسانی که کارهای غیرقانونی میکنند تا حدی اعتماد داشت که تحقیق درباره عزیزترینهای زندگی را به دستشان سپرد؟!
از محبت خارها گل میشود
آخرش که چی؟ بر فرض که همسر ریگی به کفش داشته باشد و شک هم خیلی درست باشد و معلوم شود پای یکی دیگر در میان است. خب! بعدش چی؟ با این فهمیدنها چه اتفاق تازهای در زندگی میافتد جز از هم پاشیدن؟!
ولی تصور کنید به محض اینکه اندک نشانهای از شک به همسر در درون خودمان پیدا کردیم، همه آن شکها و به دنبالش سرد شدنها و بیتفاوتیها را با محبت در زندگی جایگزین کنیم. باور بفرمایید در جا معجزه اتفاق میافتد. محبت جذبکننده است و دل را حتی اگر سنگ هم شده باشد آب میکند. فقط باید صبوری کرد و به تزریق مدام و بیتوقع محبت در زندگی ادامه داد. محبت هم کلامی است، هم عملی. آراسته بودن، خوشبو بودن، خانه و زندگی تمیز و مرتب، غذای خوشمزهای که سر وقت آماده است و به شکل زیبایی هم تزئین شده، حتی اگر تحسین نشود اثرش را ناخودآگاه در روح و روان بیننده میگذارد، همانطور که غذا را با همان دیگ و قابلمه سر میز و سفره آوردن یا بوی وایتکس و پیازداغ دادن هم اثرش را میگذارد حتی اگر به زبان آورده نشود. همه این رعایتکردنها از مصادیق محبت در زندگی است و البته در زندگی مشترک میتوان موارد بسیاری را یافت که نشانه محبت بین همسران است. بدیهی است همانطور که محبت، محبت میآورد، بیمحبتی هم بیمحبتی میآورد. میتوان دلایل پایبندی یا عدم پایبندی همسر به زندگی را در اکثر موارد در وجود خود پیدا کرد. اینکه خودمان چه کردهایم که همسر از ما گریزان شده و به بیرون تمایل پیدا کرده؟ در حقیقت اگر علتیابی را از خودمان شروع کنیم، زودتر و بهتر به نتیجه میرسیم و چه بسا بتوانیم با تدبیری شایسته و به هنگام، زندگی را از تلخی و شکست نجات دهیم.