کد خبر: ۲۳۶۰
تاریخ انتشار: ۲۹ تير ۱۳۹۸ - ۱۳:۳۷
پپ
موضوع: همه‌ چیز درباره یک ذهن پرخور
صفحه نخست » مشاوره

لید:

در مطلب قبل درباره‌ رژیم‌های لاغری و ناتوانی‌شان صحبت کردیم و گفتیم که طبق آمار 95 درصد این محدودیت‌های غذایی به شکست منجر می‌شوند. همچنین عنوان کردیم که ذهن انسان، همین که درباره‌ رژیم با او صحبت شود، ناخودآگاه روی خوردنی‌ها متمرکز شده و آن‌ها را به عنوان یک دشمن خانگی تلقی می‌کند که باید جلویش بایستد و از شرش خلاص شود و این باعث می‌‌شود که مدام به غذا فکر کند. علاوه بر این سعی کردیم به خوانندگان این نکته را بگوییم که معیارهای زیبایی تا چه اندازه در گرو سلایق شخصی است و تفاوت است که زیبایی می‌آورد نه اندام و قیافه‌های یک شکل که القاء معیارهای یک شکل زیبایی و تلاش برای ارزش‌گذاری زنان بر اساس قیافه و ظاهرشان، کاری است که تبلیغات و صاحبان سرمایه‌ به دنبال آن هستند.

اما آنچه در این شماره می‌خواهیم به آن بپردازیم بررسی مسئله سبک تغذیه و لاغری از بعد ذهنی آن است. درست است که ما معتقدیم باید همین الان با رژیم‌های غذایی خداحافظی کنید و آن‌ها را برای همیشه کنار بگذارید و خود را با مانکن‌ها و الگوهای زیبایی معرفی شده از سوی شبکه‌های مجازی و ماهواره‌ای و‌... مقایسه نکنید؛ اما این به معنای بی‌تفاوتی نسبت به ظاهر، پرخوری و گرفتار شدن در دام بیماری‌های حاصل از سبک تغذیه‌ای ناسالم و بی‌تحرکی نیست. ما در ادامه، به بررسی علل ذهنی‌ای که باعث پرخوری می‌شود خواهیم پرداخت؛

وابستگی روحی به غذا

اغلب آدم‌هایی که اضافه وزن دارند و نمی‌توانند میزان غذایشان را بر اساس نیاز بدنشان مدیریت کنند، دارای وابستگی روحی به غذا هستند. یعنی از غذا به عنوان یک درمان، التیام‌دهنده و راهی برای آرامش استفاده می‌کنند و به دلایل متفاوت درونی و روحی به غذا وابسته هستند. به همین دلیل زمان‌های بسیاری است که بدون احساس گرسنگی، شروع به خوردن می‌کنند. یا با احساس گرسنگی به غذا رو می‌آورند اما با اینکه سیر شده‌اند نمی‌توانند از آن دست بکشند. علت چیست؟

غذا به مثابه یک آرام‌بخش

به کودکی‌تان فکر کنید. زمانی که اتفاقی برایتان می‌افتاد، زمین می‌خوردید، با کسی دعوایتان می‌شد، اشکتان در می‌آمد، آمپول زده بودید یا هر اتفاقی که شما را ناراحت کرده بود و‌الدین‌تان برای آرام کردن شما به خوراکی‌ها آویزان شده‌اند. شاید خود ما نیز درباره فرزندانمان از این حربه استفاده می‌کنیم که: «گریه نکن عزیزم، بیا این بستنی رو بخور» یا «چیزی نشده که الان بهت یه شیرینی می‌دم درد پاتو یادت می‌ره» یا «اگه یه پسر قهرمان باشی و آمپولت رو بزنی، یه همبرگر مهمون منی»

این رفتار، باعث می‌شود که غذا به عنوان یک مسکن و تسکین‌دهنده در ناخودآگاه ما ثبت شود و تا بزرگسالی هر زمان که از چیزی زیاد ناراحت شدیم، خودمان را با غذا خوردن آرام کنیم. در واقع ذهن ربط مستقیمی بین غذا و رسیدن به آسایش پیدا می‌کند. همین می‌شود که وقتی با همسرمان بگومگو کرده‌ایم، کیک خامه‌ای را از یخچال درمی‌آوریم و بدون اینکه متوجه شویم، شروع به خوردن و دعوای ذهنی با همسر می‌کنیم و مواردی مشابه.

آیا شما هم جزء این دسته هستید که از غذا به عنوان یک آرامش‌بخش استفاده می‌کنید؟

حکمران این سرزمین، منم

در زندگی برخی کودکان، افرادی سلطه‌جو وجود دارند که برای نفس کشیدن کودک هم تصمیم می‌گیرند. سبک تربیتی سختگیرانه معمولا این تصور را برای کودک و نوجوان به وجود می‌آورد که دارد تحت یک دیکتاتوری تک صدا، زندگی می‌کند و او هر زمان منتظر است که خود را از زیر این دیده و شنیده نشدن و ظلم و جور، بیرون بکشد. افراد سلطه‌جو‌ که اغلب والدین کودک هستند به او می‌گویند که چه بکند، کجا برود، با چه کسانی معاشرت کند، چگونه پولش را خرج کند و‌... و جایی برای استقلال فرد باقی نمی‌گذارند. این است که کودک تنها ملکی که برایش باقی مانده و می‌تواند درباره‌اش به تنهایی تصمیم بگیرد، بدنش است و کسی نمی‌تواند در آن دخالت کند، بنابراین ناخودآگاه فرد برای کسب استقلال دست به اقدامی اغراق‌آمیز می‌زند. وزن اضافی این افراد فریاد می کشد که «جسمم را که نمی‌توانی کنترل کنی»! در واقع این افراد چاق می‌شوند تا ثابت کنند که بالأخره جایی وجود دارد که بتوانند در آن به تنهایی تصمیم بگیرند. آیا شما در کنار یک فرد سلطه‌جو زندگی نکرده‌اید؟

الگوی من تویی

کودکان، نوجوانان و حتی بزرگسالان، الگوهایی در زندگی دارند. در واقع نمی‌توان بدون یک الگوی درست و درمان کاری را از پیش برد، یا حداقل می‌توان گفت که سخت است. الگوهای زندگی ما در کودکی والدینمان هستند و پس از آن به افرادی در اقوام، آدم‌های معروف و موفق‌ و‌... می‎رسند. حال تصور کنید که آنقدر شیفته‌‌ خصوصیات فردی و موفقیت‌های روز‌افزون فردی شده‌اید که عین به عین دارید کارهایش را تکرار می‌کنید و شوربختانه فرد مورد نظر علاوه بر موفقیت و موقعیت عالی و خصوصیات فردی قابل اعتنا، 30 کیلو هم اضافه وزن دارد و ذهن ناخودآگاه شما قدرت تحلیل این را ندارد که خصوصیات خوب را از سی کیلو اضافه وزن الگوی مورد نظر، تفکیک کند. عکس این نکته هم صادق است. تصور کنید که از فردی متنفر هستید و نمی‌خواهید هرگز در زندگی شبیه به او باشید، حتی لاغری او شما را منزجر می‌کند و ناخودآگاهتان سعی می‌کند هیچ‌رقم شباهتی با فرد منفور نداشته باشید، حتی در مورد وزن متعادلش.

آیا ناخودآگاه شما هم الگویتان را بدون تحلیل به شما تحمیل کرده است؟

غذا به مثابه یک مخدر

افرادی هستند که برای پایان دادن درد‌های جسمانی و عاطفی خود به غذا پناه می‌برند. غذا به مقدار زیادی خاصیت بی‌حس‌کنندگی دارد. وقتی جسم بیش از اندازه غذا دریافت کند، غذای اضافی در معده می‌ماند و تخمیر می‌شود و تخمیر حسی مشابه نوشیدن الکل می‌آفریند و فرد دچار رخوت و خواب‌آلودگی می‌شود. پس احساس از کار می‌افتد و و درد دور نگه داشته می‌شود و غذا برای فرد نقش یک مخدر را خواهد داشت که ناخودآگاهش آن را به عنوان یک سرپوش موقت پذیرفته است. ناخودآگاه افراد به دلایل متفاوت می‌تواند از غذا به عنوان سرپوشی برای خشم نیز استفاده کند. بارها پیش آمده که هنگام عصبانیت به غذا پناه برده‌ایم و زمانی به خودمان می آییم که محتویات غذایی خانه در حال اتمام و معده در حال انفجار است.

آیا شما هم وقتی عصبانی یا خشمگین هستید، شروع به خوردن می‌کنید و حواستان نیست چه مقدر مواد غذایی را وارد معده‌تان کرده‌اید؟

مفهومی که خوب جا نیفتاده است

«غذایت را تمام کن» «لطفا بشقابت را تمیز کن» «اسراف نکن» «چه پسر خوبی، غذایش را تا آخر خورد» «دخترجانم، غذایت را تمام کن، می‌دونی چند تا بچه تو دنیا از نعمت غذا محرومند»

گفتن این جملات به کودکان که اغلب ما هم در کودکی آن‌ها را به وفور شنیده‌ایم باعث می‌شود که ناخودآگاهمان گمان کند اگر بشقابمان را تمام نکنیم و کف‌اش را برق نیندازیم، کفران نعمت کرده‌ایم و احساس گناه به سراغمان بیاید. کافی است این دلیل را در درونتان کشف کنید، راه‌های مطمئن‌تری هم برای پرهیز از اسراف و عدم ناشکری وجود دارد که نه حس گناه را تلقین کند و آن این است که به صدای بدنتان گوش کنید و بدانید که چه مقدار غذا برایش کافی است. از همان ابتدا بشقابتان را پر و لبریز نکنید، یک کفگیر برنج برای شروع کافی است، بعد از اتمام آن می‌توانید تصمیم بگیرید که کافی است یا می‌خواهید چند قاشق دیگر هم بخورید. در این صورت نه اسرافی در کار است نه اجباری برای تمام کردن محتویات بشقاب.

همچنین زنان زیادی هستند که سبک غذا خوردنشان پس از بچه‌دار شدن کاملا عوض می‌شود. البته درست است که با زایمان، بدن تغییرات فراوانی می‌کند و نیازهای دیگری را فریاد می‌کشد، اما این دگرگونی به اندازه‌ دگرگونی ذهن شما نیست. تصور ما این است که یک مادر مسئول نباید چیزی از غذایش را برگرداند، حتی بشقاب بچه‌ها باید به اندازه کافی خالی شده باشد پس هر چیزی که بچه‌ها درون بشقابشان می‌گذارند را مادر محترم می‌بلعد، چرا که اسراف است.

آیا شما هم از این دسته مادرهای مسئول با مقادیر اضافه وزن هستید؟

من و یک لشکر خواهر و برادر

برخی از ما در خانواده‌ها‌ پرجمعیت بزرگ شدیم، حضور در خانواده‌های پرجمعیت این تجربه را به همراه دارد که هرچه زودتر بر سر سفره حاضر شوید به نفعتان است برا اینکه بی‌نصیب نمانید. یا اینکه اگر سیر شدید و تصمیم می‌گرفتید اضافه غذایتان را بگذارید برای بعد، این فرصت هرگز پیش نمی‌آمد، چرا که بالأخره کسی می‌رفت و ذخیره‌‌ شما را می‌خورد. یا افرادی که در رفاه کمتری زندگی کرده‌اند برایشان پیش آمده که یک شب رستوران، یک مهمانی و‌... را به عنوان منبعی برای ذخیره غذا نگاه کرده‌اند و با خودشان گفته‌اند شاید دیگر از این فرصت‌ها دست ندهد، پس تا می‌توانم می‌خورم و یک شب هزار شب نمی‌شود. همین عوامل در گذر زمان به ذهن ناخوآگاه، پرخوری را می‌آموزد و بدن را مجبور می‌کند که تا چشمش می‌بیند بخورد نه تا وقتی که سیر می‌شود.

برویم رستوران تا وقت بگذرد

بسیاری از ما از رستوران رفتن و غذا خوردن به عنوان یک فعالیت برای گذران اوقات فراغت استفاده می‌کنیم در واقع گمان می‌کنیم که رستوران رفتن و غذا خوردن بخشی از کاری است که باید برای خوش گذشتن انجام بدهیم. این است که تا حوصله‌مان سر می‌رود به غذا رو می‌آوریم. آیا شما هم هر وقت حوصله‌تان سر می‌رود یا بیکار می‌شوید، دنبال چیزی برای خوردن می‌گردید؟

در بالا به چند دلیل ذهنی پرخوری اشاره کردیم. گفتن این دلایل باعث می‌شود که ذهن، شروع به کنکاش درباره‌‌ علل پرخوری کند. برخی از این علل درباره خود ما صادق است، اما ما با خودمان صادق نیستیم، نمی‌خواهیم بپذیریم که در یکی از این گروه‌ها جا می‌شویم. کم‌کم که به آن فکر می‌کنیم می‌بینیم چندین دلیل درباره‌‌ ما ممکن است صادق باشد. یکی از راه‌های فائق آمدن به مشکلات شناخت دقیق علت است. علت را که پیدا کنید، گویا بخش قابل اعتنایی از مسیر را رفته‌اید.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: