کد خبر: ۲۳۱۸
تاریخ انتشار: ۲۵ تير ۱۳۹۸ - ۱۶:۰۷
پپ
صفحه نخست » نمای نزدیک

فائقه بزاز

پوپولیسم اصطلاحی است که ریشه‌اش در راستای عملکرد دولت‌ها و به مفهوم اقدامات عوام‌‌‌فریبانه و موج‌سواری روی اقدامات مردم‌پسند به کار می‌رود اما در دهه اخیر این اصطلاح به سبک زندگی مردم و اصطلاحات عامیانه هم تسری پیدا کرده و بخصوص روشن‌فکرنماها، هر اقدامی را که در آن رنگ و بویی از باورهای مردمی باشد، به رفتارهای پوپولیستی تعبیر می‌کنند. غافل از اینکه اتفاقا در هیاهوی روزگار ما، به شدت جای روشن‌فکرنماها و متهمانِ مظلوم باورهای عوام‌گرایانه! عوض شده و انصافا این گروه به ظاهر روشن‌‌فکر هستند که ناشیانه پایشان را در کفش دیگران می‌کنند و به خودشان اجازه هر نوع اظهار‌نظری را، راجع به خصوصی‌ترین مسائل دیگران می‌دهند.

هفته پیش من و یک خانم بلند قد که چادر عربی سرش بود با سه تا آقای دیگه به اجبار سوار اتاقک کوچک آسانسور مترو شدیم. یکی از این آقایان که پیرمرد بسیار فرتوتی بود و استخوان‌های دستش از آستین کوتاه تی‌شرتش بیرون زده بود، با لحنی استهزاآمیز و با صدایی که از شدت پیری به زور از گلویش درمی‌آمد، خطاب به خانم ملبس به چادر عربی گفت: «اگه شما یه پوشیه هم بزنی دیگه کاملا مثل زن‌های عربستان می‌شی!»

خانم چادری با بردباری سکوت کرد و چیزی نگفت. پیرمرد دوباره پوزخندی زد و خطاب به سایر مردها گفت: «والا! آدم دلش از این همه سیاهی می‌گیره!»

خانم در جواب گفت: «پوشش من به شما ربطی نداره!»

پیرمرد دوباره رو کرد به دیگران و گفت: «سیاهی پوشش شما نشون می‌ده قلبتون هم سیاهه!»

انگار غیر از من! مرد دیگری در اتاقک نبود! البته سن و سالی از پیرمرد گذشته بود و شاید دیگران برای این سکوت کرده بودند. گفتم: «اتفاقا این قلب شماست که سیاهه، نه تنها قلبتون سیاهه، حتی نوع نگاهتون، فرهنگ‌تون و طرز فکرتون هم سیاهه! وگرنه به خودتون اجازه نمی‌دادید با جسارت به پوشش یه خانم توهین کنین. حتی تو همان اروپایی که شما و امثال شما پرچم‌دارش هستید، آدم‌ها به خودشون اجازه نمی‌دهند این‌طور سر راست و مستقیم به پوشش دیگران توهین کنند.»

پیرمرد زد به جاده خاکی، جواب‌هایی می‌داد که اصلا ربطی به صحبتمون نداشت. انگار فقط می‌خواست حرفی زده باشه. شاید هم آلزایمر داشت. نمی‌دونم. ولی یاد پیرمردهایی افتادم که ایام دفاع مقدس برای این که شرف و ناموس مملکت به باد فنا نرود با جثه‌های ضعیف و کوچک تو خط مقدم حاضر می‌شدند. شاید هم پیرمرد داستان ما، از بس پای ماهواره نشسته بود خوراک دیگری از این مرز و بوم می‌طلبید!

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: