یکشنبه آخر کتابی است که معصومه رامهرمزی، یک زن رزمنده در آن از خاطرات خود حرف میزند. او در سالهای جنگ، دفترچه یادداشت کوچکی داشته است که به گفته خود گاه و بیگاه چیزهایی در آن مینوشته است. این دختر خرمشهری با شروع جنگ پا به جبهه میگذارد و تا پایان آن، عمر و بهترین لحظات زندگیاش را صرف کمک به رزمندگان میکند. این کتاب دارای لحنی ساده و صمیمی است که باعث میشود مخاطبی که با جنگ فاصله گرفته بار دیگر عظمت آن را احساس کند. ماجرای کتاب «یکشنبه آخر» کاملا مستند است و نویسنده آن را با حوادث اجتماعی پیوند زده است. نگاه طنزآمیز راوی خاطرات در آن طنز تلخی ایجاد کرده که جالب توجه است؛ او در سختترین شرایط هم لبخند را فراموش نکرده و امیدوار بوده است.
بخشهایی از کتاب
در شب جمعهای مجروحی 19 ساله به نام ضیایی را به اتاق عمل آوردند. او از قم اعزام شده بود. به جثه ریزنقش او ترکشهای زیادی اصابت کرده و خونریزی شدیدی داشت. گروه خون او O منفی بود. بانک خون بیمارستان هم کمبود خون داشت؛ به خصوص گروههای منفی که به سختی تهیه میشد. به طور کلی تا قبل از شکست حصر آبادان، یکی از مشکلات مهم هر سه بیمارستان آبادان کمبود خون بود. مجروحان معمولا دچار خونریزیهای شدید میشدند و نیاز به چند واحد خون داشتند. از طرفی بیشترین خون مورد نیاز نیز در منطقه تهیه میشد. خانم وزیری و آقای آذرنیا مسئولین بانک خون بیمارستان طالقانی بودند. آنها همیشه نگران تأمین خون بودند و خواهران امدادگر از منابع اصلی تامین خون بودند. به یاد دارم در بیمارستان امدادگران، فرشته بدری که گروه خونش Oمنفی بود به خاطر اهدای ضروری خون به یک رزمنده، جنین چهارماههاش را سقط کرد. هیچوقت او و همسرش آقای اسماعیلی از این موضوع اظهار ناراحتی نکردند و نجات جان رزمنده را بر خودشان واجب میدانستند. بچههای امدادگر طالقانی هم مرتب برای نجات رزمندگان خون هدیه میکردند و هر کدام از ما در عرض شش ماه حداقل سه بار خون میدادیم.گروه خون من و اکثر بچه ها مثبت بود و نمی توانستیم به ضیایی کمک کنیم. ضیایی عمل شد و ساعت 10 شب او را به ریکاوری بردیم. او در حالت بیهوشی شروع به خواندن دعای کمیل کرد. دعای کمیل را از اول تا آخر حفظ و با صوتی حزین خواند. پرستار ریکاوری ما را صدا کرد. همه دور ضیایی جمع شدیم و اشک ریختیم. چهره ضیایی سفید و بیرنگ بود و حالت محتضر را داشت اما صدایش جوان و رسا بود. تا آخرین لحظه دعا و قرآن خواند. فشار خونش پایین بود. خون زیادی از دست داده بود. ضیایی نزدیک اذان صبح به شهادت رسید. من و سه نفر از پرستاران برانکارد ضیایی را تا سردخانه بدرقه کردیم و پشت سرش الله اکبر گفتیم...
شناسنامه کتاب
کتاب «یکشنبه آخر» به همت «معصومه رامهرمزی» و به کوشش انتشارات «سوره مهر» به چاپ رسیده است.