طیبه رسولزادگان
ازدواج رسم پسندیدهای است. همه این را میدانند و تصدیق میکنند. ولی امان از آن روز یا شبی که پای تشریفات و رسمهای کاذب و مندرآوردی به میان بیاید. آن وقت است که زندگیها بیخود و بیجهت به تباهی کشیده میشوند.
مثلا چه رسم و رسوماتی؟ یکیاش همین تعیین مهریههای چند صدمیلیونی برای عروسخانم یا خرید جهیزیههای آنچنانی که پای وام و قرض و قوله را تا سالهای سال به خانه پدر و مادر عروس باز میکند و به این ترتیب ریشه هر چه آسایش در آن خانواده است را میخشکاند.
دورِ باطلی به اسم خودخاصپنداری!
شروع زندگی مشترک هر چقدر هم که هیجان به همراه داشته باشد و دختر و پسر و خانوادههایشان برای وقوع این پیوند دوجانبه سر از پا نشناسند ولی عاقلانه نیست که چشمبسته و با این امید که: «حالا کی داده؟ کی گرفته؟» و با چاشنی چند عدد لبخند و خنده و قهقهه فعلا سر و ته قضیه را با همان چندصد یا چندهزار سکه پیشنهادی خانواده عروس هم بیاورند و عروس و داماد را بفرستند خانه بخت، تا بعدا و سر فرصت سنگهایشان را وا بکنند.
تجربههای تلخ خیلی از زوجهای به ستوه آمده از زندگی، نشان میدهد زندگیای که بخواهد از هم بپاشد، با عدد و رقم بالای سکههای طلا، ولو اینکه قیمت هر سکه بیشتر از گذشته سر به فلک کشیده باشد و از جریان حبابی سایر اقلام وارد حیطه بالونی خاص خودش شده باشد، باز هم از یکدیگر خواهد گسست و از آن طرف هم عروسخانم حتی اگر به عنوان جهیزیه علاوه بر خرید یک دست کامل لوازم زندگی، تا پنجاه سال آینده هم یخچال و فریزرش را پر از گوشت و سبزیجات آماده طبخ کرده باشد و تن تکتک مرغ و ماهیهای توی فریزر لباس پولکدوزیشده پوشانده باشد، باز هم هیچ تضمینی نیست که زندگی مشترک تا ابد خوشخوشان باقی بماند. این کارها فقط و فقط دور خاص شدن و توی چشم دیگران رفتن، میچرخند در غیر اینصورت پس آن نمایش عمومی جهیزیه از ریز و درشت تا خصوصیترین بخشها برای چیست؟ چرا درب یخچال و فریزر را باز میکنند و محتویاتش را نه تنها برای حضار که حتی در شبکههای اجتماعی هم به اشتراک میگذارند؟! امان از چشم و همچشمی!
تجربههای نهفته در دادگاههای خانواده ثابت میکند که نه کامیون کامیون جهیزیه کسی را خوشبخت کرده و نه مهریههای کهکشانی زندگیها را بادوام! که اگر اینطور نبود پس انبوه طلاق و طلاقکشیهایی که پشتبند مهریهها و جهیزیههای خاص و بلافاصله بعد از یک جر و بحث ساده یا دعوای الکی بر سر موضوعی پیش پا افتاده، رقم میخورد و زندگیهای نوپایی را از هم میپاشد برای چیست؟!
شیرین میخواست زندگیاش بادوام باشد و به هیچوجه طعم تلخ طلاق را نچشد، پس تصمیم گرفت مهریهای برای خودش تعیین کند که اگر هم روزی شوهرش از او خسته شد، نتواند از پس پرداخت مهریه بربیاید یا اگر برآمد، قبلش به اندازه خنک شدن دل شیرین، زجر بکشد. پس گفت: «مال و منال نمیخوام، یه کیلو بال مگس بهم بدی کافیه.» مهریه مضحکی بود و از آنجایی که خیلیها میگویند «کی داده؟ کی گرفته؟» پس آقای داماد با کله قبول کرد. از آن طرف هم این خاص بودن مهریه میتوانست در بین بقیه زوجها خاصترشان کند.
ولی وقتی زندگی آن روی دیگرش را نشان داد، هر چه خاص بودن بود ناگهان رنگ باخت و ماند «دادن و گرفتن» مهریه عجیب! نمیدانم آخرش چه کار کردند؟ مرد بدبخت به اندازه یک کیلو بال مگس، مگسهای بدبختتر از خودش را از هستی ساقط کرد تا مثلا مهریه زنش را بپردازد یا زن بیخیال مهریه خاصش شد و به اصطلاح مهرش را بخشید تا جانش آزاد شود یا اینکه با معادل ریالیاش به توافق رسیدند و از زندگی همدیگر بیرون رفتند؟! هر چه که شد، بیاثر بودن مهریه خاصشان در خوشبختیشان بود.
واقعا تعیین چند هزار سکه به عنوان مهریه چه تضمینی برای پایداری زندگی یک زوج است؟ گرو گذاشتن اعضای بدن که دیگر هیچی! این قبیل مهریهها با همه خاص بودنشان از بیخ و بن مردود هستند چون اساسا قابل معامله نیستند و کسی را نمیتوان مجبور کرد به عنوان مهریه دست و پا و چشم خودش را به زنش ببخشد.
جلالخالق! واقعا میشود مرجان دریایی یا همه ماهیهای دریا را به عنوان مهریه به کسی داد؟ به نظر شما به این جور کارها جز «توهم خودخاصپنداری» چه اسم دیگری میشود گذاشت؟ دور باطلی که سرانجام خوشایندی ندارد و با پوچی بیپایانی پیوند خورده!
نازکنارنجیها
مادر نسترن برای جهیزیه دخترش بازار را جارو کرده بود. نه تنها میخواست جهیزیهای که میدهد معادل مهریهای که خواهند گرفت باشد، بلکه میخواست دختر یکی یکدانهاش همانطور که در خانه دست به سیاه و سفید نمیزد در خانه شوهر هم مجبور نشود دست به کاری بزند مبادا که از لطافت روز اولش کاسته گردد!
اگر میتوانست برایش خدمتکار میگرفت، ولی چون از پس این یک رقم به هیچ عنوان نمیتوانست بربیاید، پس تصمیم گرفت در تهیه وسایل مورد نیاز یک زندگی دو نفره سنگ تمام بگذارد و نه تنها هیچ گوشه و اطرافی از آپارتمانشان خالی دیده نشود بلکه در یخچال و فریزر دوقلویشان هم جای سوزن انداختن باقی نماند و حتی برای یکی دو هفته اول زندگی به اندازه کافی غذای آماده فریز شده در انواع و اقسام طعمها و ذائقهها داشته باشند و یک وقت از بیغذایی اوقاتشان مکدر نشود و زندگی نوپایشان روی دشواری غذا پختن و ته گرفتن احتمالی خورشت و ذغال شدن برنج را به خودش نگیرد و نسیمی طوفاننشان در زندگیشان شروع به وزیدن نکند.
غافل از اینکه همین خوش بودن زیادی و آسایش بیش از حد، کاری با زندگی زوج جوان کرد که هیچکس فکرش را نمیکرد. زن و شوهر به تنبلی و حاضر آماده بودن همهچیز عادت کردند و از آن طرف هم مادر زن از کار زیاد روی تخت بیمارستان افتاد. آخر چقدر دوپشته برای خودشان و دخترش گوشت و انواع سبزیجات بگیرد، پاک کند و بستهبندی کند و ببرد در فریزرشان جا بدهد؟! چقدر برود خانه تازهعروس را آب و جارو کند و گردش را بتکاند؟
نازکنارنجی بودن هم حدی دارد آخر! زندگی مستقل مگر به معنای بزرگ شدن و قبول مسئولیت نیست؟ پس اینهمه پشتیبانی بیجا برای چیست؟ تا این بیچارهها را به حال خودشان رها نکنید که نمیتوانند روی پای خودشان بایستند. آنوقت است که دعواهای بیپایه و اساس شکل میگیرد و کار خیلی زود به جاهای باریک میکشد؛ چون عادت به تحمل سختی و کنار آمدن با شرایط دشوار زندگی ندارند.
عروس و دامادهای کاری
پسرها و دخترهایی هم هستند که نگاهشان به زندگی خیلی جدی است. نه که خشک و سفت و سخت باشند و صبح تا شب عبوس و ابرو در هم کشیده تشریف داشته باشند، نه!
«زندگی را جدی میگیرند» یعنی: «زندگی را بازیچه فرض نمیکنند» که بخواهند دست به کارهای عجیب و غریب و نامتعارف بزنند و وقت خودشان را چند وقتی هم به آن شکل هدر بدهند و بخواهند توجه دیگران را به سمت خود جلب کنند.
اصولا این دسته از آدمها، کسانی هستند که سرشان به کار و زندگی خودشان است و دنبال جلب و جذب نگاهها نیستند؛ حالا چه در فضای واقعی و چه مجازی!
اساسا این دسته از زوجها افرادی هستند که ازدواج را بخشی مهم و تعیینکننده در زندگیشان میدانند، پس از همان ابتدا در انجامش دقت به خرج میدهند و سعی میکنند تا جایی که میتوانند شریک خوبی برای ادامه زندگی دنیاییشان انتخاب کنند. معلوم است که با یک شریک خوب و همراهِ بساز، سختیهای مسیر کمتر میشود و رسیدن به مقصد هم راحتتر.
و از آنجایی که شریکهای خوب که هدف مشترکی هم دارند با هم روراست هستند و به هم اطمینان دارند، تعیین مهریه و خرید جهیزیه هم سدی بر سر راه شروع زندگیشان نیست. اینطور شرکاء با مهریهای معقول پیوندشان را آغاز میکنند و با جهیزیهای معمولی در خانهای معمولیتر وارد زندگی میشوند. چون میدانند که باید در طول زندگی و در کنار هم نیازهای آیندهشان را تأمین کنند و همهچیز را نمیشود از همان اول داشت. همانطور که پدر و مادرها و پدربزرگها و مادربزرگها نداشتهاند.
این دسته از زوجها از طرفی هم، خودشان را معطل تشریفات دست و پاگیر و زائد سایر همنسلهایشان نمیکنند. مراسمها را ساده و کوتاه برگزار میکنند و خرج اضافه برای عزیزانشان که سالها زحمتشان را کشیدهاند نمیتراشند، بلکه به جایش میچسبند به اصل زندگی.
این قبیل زوجها میدانند که مهریه اعلام عشق راستین مرد به همسرش است و هر چقدر هم که ارزش ریالی اندکی داشته باشد ولی در کنار «دوستت دارم»های صادقانه زبانی و عملیای که مرد به همسرش در طول سالهای زندگی میگوید، چنان در عمق جان زن تهنشین میشود که هرگز از قلبش بیرون نمیرود و همین موتور محرکی میشود برای صبوری در زندگی و همراهی بیشتر با او. و زندگی مگر چیزی بیشتر از همراهی صادقانه و عاشقانه زن و مرد با هم در زندگی است؟!