کد خبر: ۲۲۷۶
تاریخ انتشار: ۲۲ تير ۱۳۹۸ - ۱۰:۴۵
پپ
گفتگوی صمیمانه با «نیلوفر شادمهری»، نویسنده کتاب «خاطرات سفیر»
صفحه نخست » گفتگو

فاطمه اقوامی

همه ما در این چند صباحی که مهمان این کره خاکی هستیم و روزگار می‌گذرانیم با موقعیت‌ها و فرصت‌های متفاوتی روبرو می‌شویم... فرصت‌هایی که به سرعت برق و باد از کنارمان می‌گذرند و گاهی ما آنقدر درگیر هستیم که اصلا به حساب‌شان نمی‌آوریم و تازه زمانی متوجه حضورشان می‌شویم که از دور برایمان دست تکان می‌دهند و آه حسرت بر دلمان می‌نشانند که ای دل غافل چه چیز ارزشمندی را از دست دادیم و حواسمان نبود... اما در بین ما هستند کسانی که استاد بهره بردن از فرصتند... هدف‌گیری‌شان حرف ندارد و روی هوا فرصت‌ها را می‌زنند و با یک برنامه‌ریزی دقیق بهترین ثمره را به بار می‌نشانند... ثمره‌ای که سود و فایده‌اش نه فقط عاید خودشان که نصیب دیگران هم می‌شود... به نظر من «نیلوفر شادمهری» مهمان این هفته مجله ما یکی از همین آدم‌هاست... او که در حال حاضر عضو هیئت علمی دانشگاه هنر تهران است استادانه از فرصت تحصیلی‌اش در فرانسه سود و بهره برده و توانسته علاوه بر کسب علم، نقش یک سفیر فرهنگی را به خوبی ایفا کند و خاطرات ماندگاری از خود به جا بگذارد... خاطراتی که با قلم روان و شیرین خودش در کتابی با نام «خاطرات سفیر» گرد آمده و این روزها در دنیای نشر حسابی صدا راه انداخته است... او در بخش مقدمه کتاب جمله‌ای دارد که به نظر من تمام مسیر کتاب در آن خلاصه می‌شود: و من شدم «ایران»! پیشنهاد می‌کنم خواندن این گفتگو و کتاب او را از دست ندهید...

دوران کودکی‌تان بگویید چطور گذشت؟ شغل مورد علاقه‌تان در آن زمان چه بود؟

من متولد سال 56 هستم. بچه پر انرژی و شیطانی بودم. هم‌بازی من اول مادرم بود و بعد هم خواهرهایم و برخلاف بچه‌های آن دوره اصلا اهل بازی در کوچه نبودم. آن زمان یکی از بازی‌های ما این بود که یک چیزی با کاغذ درست ‌می‌کردیم که اسمش قندان بود بعد روی قسمت داخلی آن اسامی شغل‌هایی را یادداشت می‌کردیم و بعد با انتخاب یک عدد و قسمت مورد نظر طرف مقابل این وسیله را چند بار حرکت می‌دادیم تا مثلا پیش‌بینی کنیم او در آینده چه کاره می‌شود. در یکی از این بازی‌ها شغلی که برای من آمد دکتر مهندس بود. با فضای مهندسی به واسطه اینکه مادرم در رشته مهندسی عمران دانشگاه امیرکبیر تحصیل کرده بودند آشنایی داشتم و پزشکی را هم می‌شناختم در نتیجه در تخیل کودکانه من این شغل خوبی به نظر می‌آمد چون فکر می‌کردم این شغل یعنی کسی که هم دکتر است و هم مهندس.

اما کمی که بزرگ‌تر شدم به این فکر نمی‌کردم که دوست دارم چه‌کاره شوم و فقط کاری که دوست داشتم را انجام می‌دادم. متأسفانه الان هم مثل قدیم این مسأله وجود دارد که دوست دارند بچه‌ها همه بر اساس همان کلیشه‌ای که ساختند جلو بروند. یعنی یک‌سری ارزش‌گذاری‌ها در بین دروس قرار دادند و بچه‌ها را به این سمت سوق می‌دهند که اگر دلت می‌خواهد ارزشمند شوی باید در فلان رشته تحصیل کنی. من از این جهت این شانس را آوردم که هیچ فشاری از سمت خانواده روی من نبود و بر اساس چیزهایی که خیلی دوست داشتم جلو می‌رفتم و نهایتا بعد از گرفتن دیپلم ریاضی در سال چهارم دبیرستان بود که به این نتیجه رسیدم چه رشته‌ای را ادامه بدهم.

با اینکه رشته تحصیلی شما در دوره دبیرستان ریاضی بود، چطور شد که تصمیم گرفتید در کنکور هنر شرکت کنید؟

سالی که ما می‌خواستیم کنکور بدهیم اولین سالی بود که گروه آزمایشی هنر شناور شده بود و بچه‌های رشته‌های دیگر هم می‌توانستند در آن شرکت کنند. از آنجایی که من با رشته «طراحی صنعتی» آشنا شده بودم و آن را دوست داشتم در کنکور هنر شرکت کردم و سال 75 وارد رشته طراحی صنعتی دانشگاه هنر تهران شدم. حتما می‌دانید که دانشگاه هنر تهران با دانشگاه تهران تفاوت دارد. ما یک دانشگاه تهران داریم که یک دانشکده هنر به نام هنرهای زیبایی دارد اما دانشگاه هنر تهران تنها دانشگاه دولتی خاورمیانه است که تخصصی در زمینه هنر کار می‌کند و البته رشته‌هایی مثل طراحی صنعتی، معماری و شهرسازی که کمی غیرهنری هستند هم در این دانشگاه تدریس می‌شود.

با رشته طراحی صنعتی چطور آشنا شدید؟ کمی درباره این رشته برایمان صحبت کنید.

من آن زمان که می‌خواستم کنکور بدهم یک مقاله‌ در ارتباط با رشته طراحی صنعتی خواندم که در آن با یک طراح صنعتی مصاحبه شده بود. حرف‌های او به نظرم جالب آمد. از طرفی من به خودرو و مباحثش علاقه‌مند بودم. آن زمان من مثل خیلی دیگر از افراد فکر می‌کردم طراحی بدنه خودرو کار مهندسان مکانیک است اما بعد از خواندن آن مقاله متوجه شدم این مسأله کار طراحان صنعتی است و این برایم خیلی جذابیت داشت. و اینجا بود که مطمئن شدم باید در این رشته درس بخوانم.

رشته طراحی صنعتی به نظر من یکی از رشته‌های بی‌نظیر است. تعداد محدودی از رشته‌‌ها قبل از اینکه به درد اجتماع بخورند برای خود فرد و خانواده‌‌اش مفید است مثل رشته‌های زیرمجموعه علوم پزشکی. و من طراحی صنعتی را رشته‌ای در همین مجموعه می‌دانم. طراحی صنعتی رشته‌ای است که به شما یاد می‌دهد کدام محصول را استفاده کنید، به شما می‌گوید اگر قرار است مبلمانی بخرید کدام محصول را خریداری کنید که به ستون فقرات شما آسیب نرساند، به شما آموزش می‌دهد چیدمان منزلتان چگونه باشد که بهترین تناسبات در منزل‌تان رعایت شود. از طرفی طراح صنعتی یاد می‌گیرد چطونه محصول جدیدی بیافریند. اگر قرار باشد یک رشته تحصیلی برای اختراعات وجود داشته باشد، من به شما می‌گویم این رشته طراحی صنعتی است. ممکن است یک طراح صنعتی به فراخور پروژه‌ای که در نظر می‌گیرد از مشاورین سایر رشته‌ها استفاده کند اما بخش ظاهری محصول که بسیار خوب به آن پرداخته شده کاملا حاصل فکر طراح است و اوست که محصول جدیدی می‌سازد و معرفی می‌کند.

یک طراح صنعتی مجبور است دامنه‌ای از علوم را یاد بگیرد. یعنی دانشجویان این رشته هم مباحث مربوط به علوم انسانی مثل روانشناسی‌ها مختلف را می‌گذرانند و هم در حوزه علوم پزشکی روی ارگونومیک و تناسب محصولات با اندام‌های بدن و وضعیت بدن سلامت کار می‌کنند. در حوزه علوم مهندسی و مباحث هنری هم مطالبی را یاد می‌گیرند. در نتیجه از نظر شخص من یک رشته بسیار جامع و فوق‌العاده است.

در باور عمومی فضای دانشگاه هنر، فضای کاملا متفاوتی است، تحصیل در این فضا با توجه به عقاید و نوع پوشش‌تان سخت نبود؟

آن باور درست است که این فضا متفاوت است. البته در رشته من با توجه به اینکه همه دانشجویان از رشته ریاضی پذیرفته می‌شوند، آن ذهنیتی که عامه افراد راجع به هنر و فضای آن دارند خیلی حاکم نیست.

بچه‌های که به سمت هنر می‌آیند به دلیل نوع گرایشات، توانمندی‌ها و خلاقیت‌هایی که دارند برخی رفتارها را ایجاب می‌کند مثلا کسی که خلاق‌تر است کمتر در چهارچوب می‌گنجد و این قابل فهم است اما بسیاری از رفتارهایی که ما از این قشر می‌بینیم به واسطه تقلید است. یعنی فرد فکر می‌کند چون من دانشگاه هنر قبول شدم پس باید هنری باشم. یک چیزی هم در ذهن‌شان ساخته‌اند به عنوان ظاهر هنری. البته این را هم بگویم در طول این چند سال این جو تغییرات زیادی کرده است کرد. سال 75 که من رفتم دانشجویان متعددی با ظاهر و شکل و شمایل خودم نمی‌دیدم اما الان خیلی حضورشان بیشتر شده است.

خب برویم سر اصل مطلب، چه سالی و چرا تصمیم گرفتید برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بروید؟

من در دوره کارشناسی رتبه اول ورودی‌‌مان بودم. وقتی این دوره به پایان رسید نامه‌ای از طرف وزارت علوم برای من آمد که در آن اشاره شده بود می‌خواهند از بین افراد رتبه‌های برتر تعدادی را بورسیه کنند که برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد به خارج از کشور بروند. دلیل کارشان این بود که ما در آن زمان اصلا مقطع دکترا برای این رشته نداشتیم و کارشناسی ارشد هم در دانشگاه‌های کمی ارائه می‌شد. آن‌ها می‌خواستند از این طریق تعدادی از افراد را بفرستند که پس از تحصیل و کسب مقام استادی کار تدریس را در دانشگاه‌های خودمان شروع کنند. من آن زمان اصلا قصد ادامه تحصیل در خارج از کشور را نداشتم و همان سال هم در مقطع کارشناسی ارشد قبول شده بودم. اما دوست داشتم خودم را محک بزنم و ببینم در بین رتبه‌های اول همه دانشگاه‌ها در چه جایگاهی قرار دارم. به همین خاطر در آزمون‌ها شرکت کردم. روند انتخاب بسیار طول کشید. چند سری آزمون برگزار شد که در هر مرحله تعدادی غربال می‌شدند و افراد کمتری به مرحله بعدی راه پیدا می‌کردند. در مرحله آخر یک تیم از اروپا آمدند و مصاحبه علمی را انجام دادند. خلاصه این روند آنقدر طول کشید که وقتی به مرحله آخر رسیدیم من داشتم مقطع ارشد را تمام می‌کردم. به وزارت علوم مراجعه کردم و گفتم الان مدرک کارشناسی ارشد را گرفتم و دیگر نیازی ندارم دوباره این مقطع را بگذرانم. اگر من را برای مقطع دکترا می‌فرستید، می‌روم. راستش فکر می‌کردم بگویند نه ولی آن‌ها موافقت کردند و نهایتا من سال 83 بورسیه‌ام قطعی شد.

خانواده مخالفتی نداشتند؟

مخالفت نداشتند اما نگران بودند. مادرم مدام می‌گفتند چون تنها می‌خواهی بروی نگرانم. در یک مقطعی خودم هم پشیمان شدم و گفتم نمی‌خواهم بروم. تا اینکه شخصی که از طرف وزارت علوم برای اعلام نتایج به منزل ما زنگ زده بود وقتی از مخالفت من و تردید خانواده‌ام مطلع شد، با مادرم صحبت کرده بودند که ما اصلا در این رشته استاد نداریم، دخترتان جزو وظایفش هست که برود و به داد این رشته برسد. البته حرف‌شان درست بود و ما آن زمان اصلا دکتر طراحی صنعتی نداشتیم و همه اساتید مربی بودند. بگذریم که همین الان هم من فکر نمی‌کنم در بین اساتید حاضر در کل کشور 17 نفر دکتر طراحی صنعتی داشته باشیم. یعنی ما هنوز هم در این رشته فقر استاد داریم. خلاصه بعد آن صحبت‌ها مادرم مشوق رفتن من شدند و گفتند اگر واقعا کشور نیاز دارد و تو کاری از دستت برمی‌آید باید بروی و اینطور شد که من راهی سفر شدم.

چرا کشور فرانسه را انتخاب کردید؟

من قبل از اینکه بحث رفتن پیش بیاید در سیر مطالعاتی خودم خیلی به فرانسه فکر کرده بودم. به این دلیل که من حیطه فرهنگ را در طراحی صنعتی خیلی دوست داشتم و می‌دانستم در این بحث در فرانسه خیلی خوب کار شده است. از این جهت فرانسه را خیلی دوست داشتم. به زبان فرانسوی هم علاقه‌مند بودم. وضعیت زبان انگلیسی‌ام خدا را شکر خیلی خوب بود و همیشه فکر می‌کردم اگر قرار است زبان خارجی دیگری یاد بگیریم چه زبانی است، زبان فرانسه برایم در اولویت انتخاب بود. همه این‌ها مرا به این رساند که به کشور فرانسه بروم.

پیشینه فرانسه در رشته طراحی صنعتی قوی است؟

بحث من صرفا رشته طراحی صنعتی نبود. من دوست داشتم درباره رابطه فرهنگ و طراحی صنعتی و در واقع فرهنگ و دخل و تصرفش در طراحی محصولات کار کنم. فرانسه از داعیه‌داران بحث فرهنگ در بین کشورهای اروپایی است. برای من مهم بود که بروم در جوی که اینطور ادعا دارند ببینیم واقعا چه خبر است و آن‌ها این تأثیر را در بحث طراحی محصول چطور می‌بینند.

در این چند سال که در فرانسه زندگی کردید، مردم و فرهنگ آنجا را چطور دیدید؟

در بحث ادبیات بسیار قوی‌تر آن چیزی بودندکه من در وصف‌شان شنیده بودم. ادبیات فرانسه به نظرم یک ادبیات بسیار ارزشمند است. من از نحوه صحبت کردن آن‌ها خیلی خوشم می‌آمد. به تصور من خیلی ادبیانه صحبت می‌کنند. یعنی فرمول‌بندی‌های خیلی خاص دارند و من این را می‌پسندم. در بحث فرهنگ اجتماعی و فرهنگ رفتاری هم آن چیزی که شنیده بودم دقیقا همان را دیدم یعنی همانطور که شنیده بودم مطیع قانون کشورشان هستند. البته وقتی در ارتباط نزدیک با آن‌‎ها قرار گرفتم متوجه شدم دلیل این قانون‌مندی آن چیزی که من فکر می‌کردم و شنیده بودم تیست.

ذکر این نکته ضروری است که مطمئنا اقشار مختلف در هر کشوری برخوردهای متفاوتی دارند. چیزی که من می‌گویم درباره متوسط اجتماع فرانسه است. در سطح متوسط آن چیزی که از فرانسوی‌ها دیدم این بود که بسیار آدم‌های سردی هستند. این سرد بودن البته به وضعیت جغرافیایی کشورها هم بستگی دارد. فرانسوی‌ها آدم‌های بسیار بسیار ساده‌ای هستند.

و اگر بخواهم در قیاس با مردم ایران به آن‌ها نگاه داشته باشم و تصور کنم اگر یک فرانسوی بیاید ایران چه چیزی او را شگفت‌زده می‌کند باید بگویم آن مسأله، ورود مردم ما به همه حیطه‌هاست. اینکه درباره همه چیز حتی چیزی که درباره‌اش علمی ندارند اظهارنظر می‌کنند در صورتی که فرانسوی‌ها دقیقا بر عکس این هستند و من این ویژگی آن‌ها را خوب می‌دانم. قانون مدنی برایشان بالاترین حکم و ارزش‌گذاری را دارد. مردم آن را به همان صورت رعایت می‌کنند و از خودشان اجتهاد نمی‌کنند که مثلا می‌شود قانون را جایی تغییر داد.

و این را هم بگویم این ویژگی مردم ما باعث یکسری از اتفاقات عالی و متعالی هم می‌شود که این اتفاقات به طور طبیعی در کشوری مثل فرانسه نمی‌تواند رخ بدهد. یعنی ویژگی‌هایی که باعث می‌شود ما مجموعه‌ای از رفتارهای منفی را در فردی ببینیم همان ویژگی‌ها می‌تواند عامل بروز رفتارهای مثبت هم باشد. بنابراین اگر قرار است بررسی جامعه شناسی دقیقی انجام شود باید همه چیز در کنار هم ببینیم تا بتوانیم ارزش‌گذاری درستی داشته باشیم.

برخورد آن‌ها با شما به عنوان یک خانم مسلمان باحجاب چطور بود؟

در فرانسه اینطور نیست که مردم اصلا محجبه نبینند. مسمانان خود فرانسه یا مسلمانان سایر کشورها که در آنجا زندگی می‌کنند حجاب دارند در نتیجه به این صورت نیست که اگر خانم محجبه‌ای در خیابان می‌بینند همه او را نگاه ‌کنند. اما باید بگویم بخش قابل توجهی از افراد ذهنیت خوبی نسبت به حجاب ندارد و این هم دلیلش اتفاقی است که دارد در رسانه‌های آن‌ها رخ می‌دهد. چیزی که آن‌ها معرفی کردند خیلی اتفاق رعب‌آوری است یعنی اگر قرار بود من و شما هم فقط از طریق رسانه‌های آن‌ها نسبت به اسلام و حجاب و ... شناخت پیدا کنیم، مطمئنا می‌ترسیدیم.

و نسبت به شما به عنوان یک دختر جوان مسلمان ایرانی ـ که بحث ایرانی بودنش خیلی مهم است ـ چه واکنشی داشتند؟

در لابراتور ما اصلا ایرانی نبود و من اولین ایرانی بودم که در آنجا حضور داشت. آن‌ها پیش‌فرض‌هایی در ذهن‌ داشتند که کم‎‌کم فهمیدند غلط است. تعداد اساتیدی که از ایران شناخت داشته باشند و بدانند ما از چه نژادی هستیم، زبان‌مان چیست، چطور آدم‌هایی هستیم، چه فرهنگی داریم و اینکه از وجه تمایز ما با کشورهای عربی اطلاع داشته باشند، خیلی کم بود. در کل خوابگاهی که من زندگی می‌کردم یک نفر دانشجوی دکترای تاریخ بود که شاید به واسطه همین رشته‌اش اطلاعات زیادی از ایران داشت. در لابراتور همه فکر می‌کردند ایرانی‌ها عرب هستند!

نوع پوشش من تفاوت جدی با بقیه مسلمانان داشت و این خیلی اهمیت داشت و در چشم بود. برای من هم بسیار مهم بودکه در کنار رعایت تمام چهارچوب‌ها تصویری خوشایند از حجاب در ذهن‌شان ایجاد کنم.
چون ظاهر من با ظاهر اعرابی که آنجا بودند تفاوت داشت، خیلی از من سؤال می‌کردند که کجایی هستی؟ وقتی می‌گفتم ایرانی، تازه می‌پرسیدند زبان شما عربی است؟ و تازه من باید توضیح می‌دادم نه، ما کلی تفاوت داریم. شناخت جدی نداشتند نسبت به ایران و تغییر دادن این شناخت خیلی زمان‌بر بود.

شما قبل از اعزام به اینکه فکر می‌کردید که در کنار تحصیل، بحث هم داشته باشید و به نوعی کار فرهنگی ـ تبلیغی انجام دهید؟

راستش نه، به هیچ عنوان فکر نمی‌کردم ماجرا به این صورت شود و من مجبور باشم این همه جواب پس بدهم. من در نظرم بود می‌روم فرانسه تا روی تزم کار کنم ولی در مواجه با افرادی که می‌دیدم اینقدر زیاد نمی‌دانند یا اینقدر زیاد نسبت به ایران و اسلام کج فهمی دارند مجبور به دفاع بودم چون آدمی نیستم که بایستم و آن‌ها هر چه دلشان می‌خواهد بگویند و هر طور می‌خواهند فکر کنند. احساس می‌کردم باید از کشورم دفاع کنم. اما فکرش را نمی‌کردم کار به جایی برسد که من مجبور شوم برای بحث برنامه‌ریزی کنم. وقتی دیدم آنقدر کج فهمی و فهم غلط و دور از واقعیت وجود دارد احساس کردم باید به اندازه خودم تلاش کنم و آن ذهنیت را درست کنم. از یک زمانی به بعد من به صورت جدی برای معرفی ایران به بهترین نحو برنامه‌ریزی ‌کردم. برای هر استان یک پوشه در لب تاپم درست کرده بودم و قشنگ‌ترین تصاویر شهر از آن‌ها ذخیره می‌کردم، در مورد اماکن دیدنی آن‌ها هم مطالبی را در هر پوشه قرار می‌دادم، قطعات موسیقی فولکلور را هم پیدا می‌کردم و خلاصه سعی داشتم یک پک کامل برای آشنایی بسازم. حتی گاهی اوقات این توضیحات را به چند زبان درمی‌آوردم و مطالبش را آماده می‌کردم تا اگر زمانی فرصت بحث و توضیح نبود آن را به صورت پرینت شده در اختیار افراد قرار بدهم.

برخوردتان با مسلمانان حاضر در آنجا چه بود؟ آیا آن هم‌بستگی که باید بین مسلمانان در کشورهای دیگر وجود دارد؟

متأسفانه خبری از همبستگی نیست. وقتی شما از همبستگی حرف می‌زنید در واقع بحث‌تان سمت وحدت می‌رود و این اتفاق یک مسأله درونی نیست. باید یک اتفاق اجتماعی بیرونی رخ دهد. برای این مسأله احتیاج به وجود رهبر است. یعنی نیاز دارد یک فردی در کشورهای آن‌ها هم وجود داشته باشد که به آن‌ها گفته باشد شما در دنیا خیلی زیاد نیستید و در شرایط فعلی که همه هجمه‌ها علیه شماست خیلی طبیعی است که شما اختلافات و برداشت‌های متفاوت را کنار بگذارید و در مقابل کسی که به چیزی اعتقاد ندارد همبستگی بین شما یک امر جدی است. من از کشوری می‌رفتم که این فرهنگ و فهم متعالی به من آموخته شده بود. از کشوری می‌رفتم که دارای رهبرانی بوده که مدام چنین سیاست‌های خارجی را گوشزد می‌کردند. اما در مورد مسلمانان دیگر چنین آموزشی وجود نداشت. من در فرانسه گاهی اوقات از سمت دانشجویان عربی که مسلمان بودند مورد هجمه واقع می‌شدم و باید جواب آن‌ها را هم می‌دادم.

اما اگر می‌خواهید بدانید که برخورد من چطور بود باید بگویم من ارتباط خوبی با آن‌ها داشتم دقیقا به دلیل همان فرهنگ ایجاد وحدت که در ما وجود دارد من سعی می‌کردم در ظاهر نشان بدهم که هیچ مشکلی بین ما و آن‌ها وجود نیست و ما امت واحده هستیم.

بزرگترین مشکلی که در آنجا با آن برخورد کردید، چه بود؟

اینکه هم‌صحبت فهیم کم داشتیم. البته خدا را شکر از سال دوم همسرم هم به فرانسه آمدند و بر اساس ارتباطات ما با دوستان دیگر این مشکل تا حدی برطرف شد یا هم صحبتی با دوستم «امبروژا» که در کتاب زیاد از او گفته شده هم به رفع این مشکل کمک می‌کرد اما در کل شما در ایران با افراد می‌توانید درباره مسائلی خیلی بالاتر از مسائل کف حرف بزنید. شما می‌توانید در مورد مسائل متعالی صحبت کنید و آن‌ها درک کنند. آنجا ما با آدم‌هایی طرف بودیم که مثل یک کودک می‌مانند یعنی اگر شما می‌خواستید بحث و گفتگوی‌تان به سمت مسائل جدی‌تر انسان جلو ببرید، حس می‌کردید آن‌ها کشش ندارند و اصلا آن صحبت‌ها شما را راضی نمی‌کرد و این مسأله ارتباطات اجتماعی را خسته کننده می‌کند. این یکی از مشکلات جدی بود که در آنجا با آن روبرو بودم.

مورد بعدی این بود که می‌دیدم ما چقدر کار انجام نشده داریم. ما یعنی ایرانی‌ها، چون تنها کشوری هستیم که به صورت رسمی شیعه هستیم و می‌دیدم چقدر کار انجام نشده داریم ولی نمی‌دانیم.

با همسرتان چطور آشنا شدید؟

قبل از سفر به فرانسه من با همسرم آشنا شده بودم. وقتی بعد از یک‌سال برای تعطیلات به ایران آمدم، ایشان به همراه خانواده برای خواستگاری آمدند و کلا مراسمات خواستگاری و نامزدی و عقد ما در مدت 10، 15 روز به سرانجام رسید. وقتی به فرانسه برگشتم بعد از مدتی ایشان هم به آنجا آمدند. همسرم در ایران رشته کارگردانی سینما می‌خواندند زمانی هم که به فرانسه آمدند همان رشته سینما را ادامه دادند.

شما یک دختر دارید، اگر او در آینده راه شما را ادامه دهد و برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود به او اجازه می‌دهید؟

زمانی که دختر من به آن سن برسد اگر تشخیصش این باشد که باید برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود قطعا هر کاری بخواهد برایش انجام می‌دهم اما قضیه مهم این است که تا آن سن من فرصت دارم طوری او را تربیت کنم که تشخیص‌هایش درست باشد. آن وقت من هم با خیال راحت همان کاری را می‌کنم که مادرم انجام دادند.

چطور شد که به فکر چاپ کتاب خاطرات‌تان افتادید؟

حقیقتش این است من اصلا در فکر چاپ خاطراتم نبودم. من از دوره دبیرستان به نوشتن و یادداشت خاطرات عادت داشتم، زمانی که در فرانسه بودیم همسرم وبلاگی راه‌اندازی کردند و از من خواستند که دستنوشته‌هایم را تایپ کنم و درآن قرار دهم. من این کار را انجام می‌دادم اما بعد از مدتی دیگر فرصت نکردم و آن وبلاگ تعطیل شد. وقتی به ایران برگشتیم یکی از بزرگوارانی که در سوره مهر فعالیت داشتند از من خواستند که پرینت آن خاطرات را تحویل بدهم و بعد هم گفتند اگر می‌توانی تعداد بیشتری از این خاطرات را تحویل بده و من این کار را انجام دادم و نهایتا گفتند ما این خاطرات را کتاب می‌کنیم و به این صورت کتاب «خاطرات سفیر» به چاپ رسید.

بخش زیادی از کتاب شما روایت بحث‌ها و گفتگوهایی است که با دیگران داشتید و به خوبی توانستید آن را هدایت کنید، این مهارت بحث را چگونه کسب کردید؟

تمام مواردی که در کتاب آمده روایتی کاملا حقیقی است که فقط دراماتیزه شده است. یعنی طوری به نگارش درآمده که خواندنی باشد. من این مهارت را از بچگی به دست آوردم، شرایط من را در محیطی قرار داده بود که بحث و گفتگو بسیار در آن شکل می‌گرفت و برای من هم سؤالات زیادی پیش می‌آمد. مادرم به خوبی جواب تمام آن سؤالات را به من می‌دادند و به من آموزش می‌دادند چطور از عقایدم دفاع کنم. به نظرم راه درست هم همین است که ما باید از بچگی به فرزندان‌مان یاد بدهیم که چیزی به نام «حق» وجود دارد، که اول خودش باید آن را پیدا کند. در مرحله بعدی بچه باید یاد بگیرد حتی اگر در شرایطی قرار گرت که همه کار غلط انجام می‌دادند او باید کار درست خود را انجام دهد. او باید بداند آن افراد تلاش می‌کنند او را مجاب کنند مثل خودشان رفتار کند اما او باید بلد باشد و بتواند از حقانیت کار و عقیده‌اش دفاع کند. این روندی که برای شما تعریف کردم اتفاقی است که در خانه ما افتاده و بعد هم در دوران تحصیل به ویژه در دانشگاه ادامه پیدا کرد. در دوران دانشگاه من در تشکل‌هایی حضور داشتم که ما را وادار می‌کرد که بیشتر بدانیم. چون وقتی بحث شکل می‌گیرد یا شما باید آدم منفعلی باشید و مشارکت نکنید یا اگر آدم فعالی هستید باید خوب بدانید تا بتوانید مشارکت کنید. این مسأله باعث می‌شد که مطالعاتم را زیاد کنم تا بتوانم جواب بدهم.

مباحثی که من در فرانسه داشتم هیچ‌کدام به سطح عمیق بحث نمی‌رسید. بحث‌ها خیلی سطحی بود. موارد جدیدی هم نبود و من قبلا با آن‌ها برخورد داشتم و در راهنمایی و دبیرستان برایم در موردشان سؤال پیش می‌آمد و از مادرم می‌پرسیدم.

بزرگترین دستاوردی که از زندگی 5 ساله در فرانسه به دست آوردید چه بود؟

اولین دستاوردش این بود که توانستم از تزم دفاع کرده و آن را به اثبات برسانم. تز من درباره تأثیرات بلندمدت نامحسوس محصول روی کاربر بود و اینکه آیا به واسطه محصولات در دراز مدت در شرایطی که خود کاربر آگاه نیست می‌توان تغییر رفتاری در او ایجاد کرد یا نه؟ من خیلی این تز را دوست داشتم و خیلی برایم لذت بخش بود که توانستم آن را به نتیجه برسانم.

و نکته دیگری که در این چند سال زندگی در آنجا به دست آوردم این بود که فهمیدم در کشورهای دیگر مردمان بسیار خوبی هستند که اگر طرف حقیقت نیستند دلیلش این است که چیزی نمی‌دانند. اگر مطالب به آن‌ها رسیده بود چه بسا از امثال بنده خیلی جلوتر بودند و متوجه شدم چقدر می‌شود در این زمینه کار کرد.

وقتی کتاب خاطرات سفیر چاپ شد یک جمله از رهبری نقل شد که فرموده بودند: «کتاب خاطرات سفیر را توصیه کنید که خانم‌هایتان بخوانند» حس‌تان از شنیدن این جمله چه بود؟

اول از همه خیلی جا خوردم چون این کتاب اولین باز اردیبهش سال 96 به تعداد بسیار محدودی برای نمایشگاه کتاب چاپ شد و طراحی جلدش هم به صورتی نبود که رغبتی برای خواندن ایجاد کند، فقط هم همان تعداد بود و این برای من خیلی عجیب بود که از آن تعداد محدود یکی به دست ایشان رسیده و کامل خواندند. و البته بسیار هم از این توجه رهبری خوشحال و ذوق زده شدم.

بعد از چاپ کتاب با حضرت آقا دیداری هم داشتید؟

بله، اسفندماه همراه با دوستان مجموعه سوره مهر دیداری خصوصی با ایشان داشتیم و البته این اولین بار نبود. زمانی که ما در فرانسه بودیم اتحادیه انجمن‌های اسلامی اروپا مدتی دست عده‌ای از منافقین افتاده بود و از آن‌جایی که همسر من بسیار آدم فعال و سیاسی بودند با کمک دو تن از دوستان‌شان در یک پروسه یک سال انجمن را از دست آن‌ها گرفتند و وقتی ما به ایران آمدیم از ما دعوت شد که به دیدار حضرت آقا برویم و ایشان خیلی خوشحال بودند. آن زمان دختر من 7ماهه بود که رهبر انقلاب او را در آغوش گرفتند و چفیه‌شان را دور گردن او انداختند. در دیدار شعرا هم به خاطر اشعارم قبلا حضور داشتم.

و درباره کتاب‌تان هم مطلبی فرمودند؟

بله، تا آقای مومنی شریف رئیس حوزه هنری معرفی کردند حضرت آقا شناختند و فرمودند آفرین خیلی زیبا نوشته بودید، خیلی من خوشم آمد، بقیه‌اش چه می‌شود؟ حال دوستت چطور است؟ گفتم کدام دوستم؟ فرمودند همان دختر آمریکایی. بعد فرمودند عاقبتش چه می‌شود؟ من هم گفتم لطفا صبر کنید و در جلد بعدی بخوانید.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: