سعید بیابانکی
مبتلا کرده است دلها را به درد دوریاش
نرگس پنهان من با مستیاش مستوریاش
آه میدانم که ماه من سرک خواهد کشید
کلبه درویشیام را با همه کم نوریاش
آسمانی سر به سر فیروزه دارد در دلش
گوشها مست تغزلهای نیشابوریاش
یک دم ای سرسبزی یک دست در صورت بِدَم
تا بهاران دم بگیرد با گل شیپوریاش
ماه میگردد به دنبال تو هر شب سو به سو
آسمان را با چراغ کوچک زنبوریاش
آنک آنک روح خنجر خورده فردوسی است
لابه لای نسخه سرخ ابومنصوریاش
بوسه نه جمع نقیضین است در لبهای او
روزگار تلخ من شیرین شده است از شوریاش
گر بیایی خانهای میسازم از باران و شعر
ابرهای آسمانها پردههای توریاش
****
قدس تنها نیست
زکریا اخلاقی
زندگی جاری است، در سرود رودها شوق طلب زنده است
گل فراوان است، رنگ در رنگ این بهار پر طرب زنده است
خاک، حاصلخیز، باغهای روشن زیتون بهارانگیز
دشتها شاداب، در شکوه نخلها ذوق رطب زندهاس
چون شب معراج، قبلهگاه دور دست ما گلافشان است
وادی توحید در وفور چشمههای فیض رب زنده است
آفتاب فتح، بر فراز خانه پیغمبران پیداست
صبح نزدیک است، صبح در تصنیفهای نیمه شب زنده است
لحظهها سرشار، جلوههای عشق در آیینهها زیباست
عاشقان هستند، شعرهای عاشقانه لب به لب زنده است
خیمه در خیمه، لاله داغ شهیدان روشن است اما
گریهها خندان، شادمانیها در این رنج و تعب زنده است
مادران خاک، جانماز خویش را گسترده تا آفاق
دستهای شوق، در قنوت گریههای مستحب زنده است
شرق بیدار است، در جهان از همصداییها خبرهایی است
نام این صحرا، روی رنگ و بوی گلهای ادب زنده است
فصل طوفان است، سنگها در دستها آواز میخوانند
قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده است
باد میآید، بوی گلهای حماسی میوزد در دشت
زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زنده است
****
قلم بی رنگ
نغمه مستشار نظامی
سخت است قلم باشی و دلتنگ نباشی
با تیغ مدارا کنی و سنگ نباشی
سخت است دلت را بتراشند و بخندی
هی با تو بجنگند و تو در جنگ نباشی
از درد دل شاعر عاشق بنویسی
با مردم صد رنگ هماهنگ نباشی
مانند قلم تکیه به یک پا کنی اما
هنگام رسیدن به خودت لنگ نباشی
سخت است بدانی و لب از لب نگشایی
سخت است خودت باشی و بیرنگ نباشی
وقتی که قلم داد به من حضرت استاد
میگفت خدا خواسته دلتنگ نباشی
گل خاردار
ناصر فیض
گرچه گاهى با کمى اصرار، پیدا مىشود
هر چه مىخواهید در بازار، پیدا مىشود
گر چه نرخش اندکى بالاست! در ایران دلار
کورىِ چشمان استکبار پیدا مىشود
دار، نایاب است اگر، مجرم در این کشور کم است
مجرمى باشد، یقینا دار پیدا مىشود!
مشکل کار وطن حل شد،خدا را شاکریم
گر چه گاهى چند تن بیکار پیدا مىشود!
گاه مشکل نیست چیزى، جز معاشى مختصر
گر معاش آید خودش امرار پیدا مىشود
از در و دیوار گل مىبارد، این پُر واضح است
گاه در باغ پر از گل خار پیدا مىشود
عاشق صادق در این عالم شبیه کیمیاست
عاشق آدموار باشد ! یار پیدا مىشود
حمل و نقل کشورى هم مرتفع شد مشکلش!
هر کجا حمال باشد بار پیدا مىشود
مى بخور! منقل بسوزان! مردمآزارى بکن!
مختصر حاشا کنى دیوار پیدا مىشود
در تمام خاک ایران یک نفر بیمار نیست
سهو کردم! نرگس بیمار پیدا مىشود!
پول اگر افتاد دستت، مىتوانى کت بخر!
کت که باشد، خود به خود شلوار پیدا مىشود
گاه اگر با مصلحت بالا و پایین مىکنند
اشتباهى ساده در آمار پیدا مىشود!
گر ببینى یک نفر افتان و خیزان مىرود
سنگ گاهى در ره هموار پیدا مىشود
فرصتى باشد براى جمع ثابت مىکنم
دزد در هر ثابت و سیار پیدا مىشود
من نمىفهمم ولى، در بعضى از اوقات روز
با چه جرئت دزد در انظار پیدا مىشود!
از قوانین طبیعت لحظهاى غافل مباش
خر که باشد، کم کمک افسار پیدا مىشود
آنچه بر ما مىرود از ماست! باور مىکنى؟!
آستینت را بگردى مار پیدا مىشود
فرصتى پیدا شد و شعرى سرودم، چون رفیق
فرصتى مانند این یکبار پیدا مىشود!