کد خبر: ۲۲۱۶
تاریخ انتشار: ۱۸ تير ۱۳۹۸ - ۱۱:۴۳
پپ
گفتگوی صمیمانه با «زهره ساده» بانوی نویسنده
صفحه نخست » گفتگو

فاطمه اقوامی

«عزیزم دوست داری بزگ شدی چه کاره بشی؟» همه ما در کودکی به این سؤال پاسخ داده‌ایم، آن هم نه یک بار که هزار بار و به افراد مختلف. قدیم‌ترها خیلی از بچه‌ها بر اساس تخیلات شیرین کودکانه و القائات اطرافیان د. گزینه روی میز بیشتر نداشتند؛ دکتر یا مهندس، دیگر اگر می‌خواستند خیلی ابتکار به خرج بدهند گزینه انتخابی‌شان می‌شد پلیس. این بچه‌ها حتی بزرگ‌تر هم می‌شدند خیلی به فکر تغییر نظر و کشف استعداد خودشان نبودند بلکه سعی می‌کردند همان مسیری که بزرگ‌تر پیش پایشان قرار داده‌اند را جلو بروند، حالا اینکه آخرش چه میشد بحثی است جداگانه... اما در بین همین بچه‌ها بودند کسانی که وقتی به سنی رسیدند که توانستند دنیای اطراف‌شان را بشناسند، اول از همه علایق و استعدادهای خودشان را شناسایی و کشف کردند و بعد هم بر همان اساس آرزوهایشان را جهت دادند و این‌جا دیگر نتیجه کار هم مشخص بود، آنچه خواستند به دست آوردند... مثل «زهره ساده» مهمان این هفته مجله ما که استعداد دوره نوجوانی‌اش را به خوبی تشخیص داده و بر همان مبنا راه نویسندگی را در پیش گرفته است... نویسنده‌ای که قلمش با باور و اندیشه‌اش پیوند خورده و می‌خواهد دغدغه‌مند مسیرش را ادامه دهد... او این بار قرار است به جای گفتن هر قصه‌ای، داستان زندگی خودش را برایمان روایت کند... با ما همراه باشید.

دوران کودکی‌تان چطور گذشت؟ آن زمان‌ها آرزوی داشتن چه شغلی را داشتید؟

دوران کودکی من هم مثل بقیه بچه‌ها به سرگرمی و بازی گذشت. شیطنت زیادی نداشتم ولی نه اینکه بچه آرامی باشم. از همان دوران خیلی پرهیجان و پر انرژی بودم. بر عکس خیلی از بچه‌ها که تا از آن‌ها می‌پرسند دوست داری چه کاره شوی می‌گویند دکتر یا مهندس، من خیلی در این وادی‌ها نبودم.

از چه زمانی به نوشتن و نویسندگی علاقه‌مند شدید؟

در دوره راهنمایی بود که احساس کردم خوب می‌نویسم. انشاهایم همیشه 20 بود و معلم‌ها من را در این زمینه تشویق می‌کردند و رغبت داشتند هر جلسه من انشایم را بخوانم. هنوز دفتر انشای کلاس دوم راهنمایی‌ام را نگه داشتم چون خیلی برایم مهم بود. زنگ ادبیات فارسی را هم خیلی دوست داشتم و تحت هیچ شرایطی این زنگ را از دست نمی‌دادم. درست از آن زمان احساس کردم می‌توانم بنویسم و در واقع جرقه نویسندگی از آن دوران زده شد و من از همان موقع شروع کردم به نوشتن برای خودم. گاهی هم به مناسبت‌های مختلف نمایشنامه‌ای را می‌نوشتم و در مدرسه اجرا می‌کردیم. این نوشتن‌ها ادامه پیدا کرد اما نویسندگی به طور حرفه‌ای را از دوران دانشگاه شروع کردم.

به خاطر همین علاقه به نوشتن بود که رشته ادبیات را انتخاب کردید؟

بله، به عشق این‌که بتوانم بنویسم وارد این رشته شدم.

و حالا همانطور که فکر می‌کردید این رشته واقعا به این مسأله کمک کرد؟

نه، ادبیاتی که در دانشگاه تدریس می‌شود ادبیات کلاسیک است و ارتباطی با نوشتن ندارد. یعنی کسی که علاقه به نوشتن دارد، حتما نباید وارد رشته ادبیات شود. ذوق، استعداد و مطالعه بیشتر از همه چیز برای این کار لازم است. من خودم خیلی کتاب می‌خواندم. اصلا وقت بطالت نداشتم، تمام اوقات فراغت من با کتاب خواندن و ورزش پر می‌شد.

ورزش را به صورت حرفه‌ای دنبال می‌کردید؟

بله، من بسکتبال را به صورت حرفه‌ای انجام می‌دادم. عضو تیم‌های باشگاهی بودم گرچه شرایط باعث شد علیرغم میل باطنی آن را کنار بذارم ولی همچنان به آن علاقه دارم و اگر فرصتی پیش بیاید حتما دوباره آن را پیگیری می‌کنم.

ورزش چه تأثیری در زندگی آدم دارد؟

ورزش هم برای جسم آدمی مفید است و هم روح او. ورزش فکر انسان را باز می‌کند. من از همان دوران کودکی فرزندانم را در باشگاه ثبت‌نام کردم و شدیدا هم به آن‌ها توصیه می‌کنم حتما یک رشته ورزشی را دنبال کنند. حالا نه این‌که بخواهند به شکل حرفه‌ای و در سطح ملی پیگیر باشند، بلکه حتما یک رشته ورزشی را در کنار روزمزگی‌هایشان داشته باشند چون این مسأله خیلی روی زندگی آدم تأثیر مثبت می‌گذارد.

با توجه به علاقه‌تان به نویسندگی چه چیزی باعث شد به سمت حوزه گرایش پیدا کنید و تحصیلات‌تان را در آنجا ادامه بدهید؟

من در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم و علایق مذهبی در من وجود داشت. بعد از این‌که لیسانسم را گرفتم چند سالی دبیر بودم و ادبیات فارسی را تدریس می‌کردم. کم‌کم احساس کردم یک خلأیی در زندگی‌ام وجود دارد و به قول امروزی‌ها نیاز دارم به روزرسانی شوم. احساس کردم اطلاعات دینی من در دوره دبیرستان نسبت به آن زمان که 30 سال داشتم، بیشتر بوده و من در زمینه دینی دارم پسرفت کرده‌ام. احساس کردم روزمرگی‌ها باعث شده من اصل دینم غافل شوم و آن مقداری که باید به علم دینی‌ام اضافه نکرده‌ام. در واقع من به حوزه نرفتم که بخواهم به شکل کلاسیک درس بخوانم بلکه وارد حوزه شدم تا دوباره خودم را پیدا کنم. به نظرم زندگی‌ام به روزمرگی و تکرار می‌گذشت. با اینکه همیشه خودم مطالعات دینی داشتم ولی به نظرم رسید باید به صورت منظم‌تر و جدی‌تر به این مسأله بپردازم. دلم می‌خواست جایی بروم که مقداری با بعد معنوی‌ام کار داشته باشد و روحم را پرورش دهد. به خاطر همین وارد حوزه شدم.

به عنوان یک بانوی حوزوی، به نظرتان حوزه تا چه حد توانسته به وظایفش در جامعه عمل کند؟

متأسفانه در برخی جاها حوزه هم درگیر بحث کلاسیک آموزشی شده و نمره ارزش پیدا کرده است. خوب است در این مباحث تجدید نظری شود. البته درست است که سیستم تغییر کرده ولی فقط سیستم مقصر نیست. به نظر من طلبه مقصر است. قدیم طلبه به تمام معنا طلبه بود و خودش به دنبال علم می‌رفت. بود. اما برخی از طلبه‌های امروز دنبال این هستند که نمره بگیرند و مدرک کسب کنند.

از چه زمانی نوشتن را به صورت حرفه‌ای آغاز کردید؟

حدود سال 80 ـ 81 با یک رمان کار حرفه‌ای خودم را شروع کردم. داستانی بود که چندین سال در ذهنم آن را پرورش داده بودم و بلأخره تصمیم گرفتم آن را روی کاغذ بیاورم. تقریبا 2 سال طول کشید ولی آن را برای چاپ نبردم. احساس کردم باید فعلا بماند. بعد از آن مشغول نوشتن رمان دومم شدم. قبل از اتمام آن مجموعه داستان‌های تحول را کار کردم و دوباره برگشتم سر نوشتن رمانم و در حال حاضر مشغول نوشتن فصل آخر آن هستم.

اولین‌بار نوشته‌تان را به چه کسی دادید بخواند؟

من هر مرتبه که مطلبی می‌نویسم اولین کسی که نظر او را جویا می‌شوم همسرم هستند. چون ایشان کسی هستند که اصلا به رمان و داستان علاقه ندارند و چون علاقه ندارد نظرشان برایم خیلی مهم است. یعنی من نظرخواهی را از منتقدی می‌خواهم که بدون اشتیاق مطلب را می‌خواند و مطمئنا به نکته‌هایی توجه می‌کنند که کسی که علاقه‌مند هست ممکن است متوجه نشود و این مسأله برای من خیلی مهم است. بعد هم داستان‌هایم می‌دهم به اطرافیانی که کتاب در رنج‌ سنی آن‌ها نوشته شده است و نظرشان را می‌پرسم.

علاقه شخصی‌تان به نوشتن برای شروع به نوشتن کافی بود یا در کلاس خاصی هم شرکت کردید؟

کلاس خاصی نرفتم ولی در حوزه داستان و ادبیات داستانی کتاب‌های زیادی را خواندم و البته به صورت بسیار جزئی هم در دانشگاهم درباره ادبیات داستانی مطالبی را آموخته بودم.

بیشتر کارهایتان برای چه رده سنی است؟

تا امروز برای رده سنی جوان و بزرگسال نوشتم اما یک طرح قصه‌ای در ذهنم هست و دوست دارم ان‌شا‌الله موقعیتی پیش بیاید تا آن را برای رده سنی نوجوان روی کاغذ بیاورم چون فکر می‌کنم در حوزه ادبیات نوجوان خیلی کم کار شده است. ما کتاب نوجوان در کشور خیلی کم داریم. متأسفانه بچه‌های ما مخصوصا در این سنین بیشتر قصه‌های خارجی و ترجمه می‌خوانند.

موضوع این کار چیست؟

دوست دارم خاطرات نوجوان‌ها را به صورت مستند جمع‌آوری کنم. یک کتاب کاملا واقعی که برای بچه‌ها جذابیت داشته باشد. دختر‌ها معمولا به سمت رمان گرایش دارند اما پسرها بیشتر چیزهای عینی را می‌پسندند.

نوشتن برای رده سنی نوجوان چه سختی‌هایی دارد؟

ما اگر بخواهیم سختی نویسندگی داستان را در رده‌های سنی مختلف مشخص کنیم،‌ سن بزرگسال راحت‌ترین رده نوشتن است. هر چه به سمت سنین پایین‌تر برویم کار سخت‌تر می‌شود چون ما با ریشه شخصیت افراد سرو کار پیدا می‌کنیم. کتابی که بچه می‌خواند ممکن است تا پایان عمر در ذهنش بماند من نویسنده اگر به این مسأله دقت نکنم واقعا می‌تواند مخرب باشد و شخصیت یک کودک یا نوجوان را دگرگون کند. افرادی که می‌خواهند در این زمینه کار کنند باید خیلی با اطلاعات و آگاهی کامل هم نسبت به ویژگی‌های این رده سنی و هم نسبت به آنچه دارند می‌نویسند وارد این عرصه شوند.

داستان‌هایتان چه زمانی به چاپ رسیدند؟

اولین داستانم با نام «دیالوگ فضایی» منتخب یک جشنواره تخیلی بود که در یک مجموعه داستان به در سال 96 به چاپ رسید. کتاب دومم یک مجموعه چهل داستانی با موضوع تحول است که تا به امروز حاضر 16 داستانش به چاپ رسیده و هم‌چنان چاپش ادامه دارد. این مجموعه با نام کلی «یه حس آسمونی» به صورت تک داستان به چاپ می‌رسد هر کتاب با توجه به داستان روایت شده یک نام مختص به خودش را دارد. این مجموعه درباره جوانانی است که دچار تحولی شدند و مسیر زندگی‌شان دچار تحول شده است. در حقیقت این کتاب برگرفته از داستان افرادی است که توسط برنامه «از لاک جیغ تا خدا» شناسایی شده بودند ولی نمی‌خواستند روبروی دوربین قرار گیرند و فقط داستانش توسط عوامل این برنامه ضبط شده بود. نیروی انتظامی دنبال این مسأله بود که این مطالب را به داستان تبدیل کند و من با همکاری آن‌ها این ایده را به انجام رساندم.

با توجه به اینکه داستان‌های تحول تا حدودی به موضوع عفاف و حجاب مربوط می‌شود، به نظرتان در این روزها که هجمه‌های مختلفی به این قضیه می‌شود، چه کاری می‌توانیم برای مقابله انجام بدهیم؟

در بحث عفاف و حجاب اصلا مقابله نباید رو در رو باشد چرا که نتیجه عکس می‌دهد. باید از طریق غیر مستقیم این فرهنگ را اشاعه دهیم. مثلا برنامه‌هایی مثل از لاک جیغ تا خدا که از صدا و سیما پخش می‌شود خیلی مؤثر است. این طور برنامه ‌ها تلنگری به افراد می‌زند و باعث می‌شود خیلی از آن‌ها حداقل به فکر بیفتند. مهم‌ترین و بهترین راه این است که ما مقابله رو در رو را کنار بگذاریم و از راه‌های مختلف و غیرمستقیم وارد عمل شویم. کسی توانش در نقاشی است از آن طریق، کس دیگری می‌تواند در این زمینه خوب بنویسد از این راه اقدام کند. نکته مهم دیگر این است که باید صبرمان را بالا ببریم. مسأله دینی، مسأله‌ای نیست که بلافاصله جواب بدهد. دشمن برای تغییر این عقاید و باورها برنامه بلند مدت برای ما چیده، برنامه‌ای نبوده که همین امسال اجرا کند و نتیجه بگیرد. کما این‌که جوانان ما تحت تأثیر ماهواره، فضای مجازی و... در طول سال‌ها تغییر کردند. ما هم باید به همین شکل با آرامش، خوشرویی، ‌طرح دوستی و غیرمستقیم این تغییرات را به مسیر اصلی آن هدایت کنیم و برگردانیم.

وقتی اولین کتاب‌تان چاپ شد چه حس و حالی داشتید؟

برایم خوشایند بود. بیشتر از همه از این جهت که کارم به ثمر رسیده است، خوشحال بودم.

ایده نگارش کتاب‌ها چطور به ذهنتان می‌رسد؟

من دنیای نویسندگی را خیلی دوست دارم. نگاه نویسنده‌ها به پدیده‌ها با بقیه افراد متفاوت است. شاید کسی که با این دنیا غریبه است اصلا نتواند آن نگاه را درک کند. هر نگاه نویسنده ممکن است شروع یک شاهکار نویسندگی باشد ولی فرد دیگر اصلا به آن توجهی نداشته باشد و راحت از کنارش رد شود.

نقد یک اثر نویسنده چقدر در کار او تأثیر دارد؟

یک اثر ادبی حتما باید مورد نقد واقع شود. اگر یک اثر نقد نشود اصلا از ارزش علمی و ادبی برخوردار نمی‌شود. من خودم هر وقت می‌نویسم همان‌طور که گفتم اولین کسی که می‌دهم بخواند همسرم هست چون او نقد تند می‌کند. و بعد از آن هم به کس دیگری می‌دهم که می‌دانم او منتقد سخت‌گیری است.

با توجه به این‌که در حوزه ادبیات دینی کار کردید، به نظرتان این حوزه چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد که بتواند جذب مخاطب کند و اثرگذار باشد؟

این حوزه خاص است و به راحتی نمی‌شود وارد این حوزه شد. اولین چیزی که یک نویسنده باید در این حوزه مدنظرش باشد صداقت است. باید طوری بنویسد که مشخص باشد آنچه نوشته صرفا داستان‌پردازی نیست و از واقعیت سرچشمه می‌گیرد. مطالعات دینی هم در این زمینه تأثیرگذار است. چون اگر من مطالعه‌ای نداشته باشم نمی‌توانم چیزی که می‌خواهم بنویسم. باید مطالعه باشد تا من بتوانم قسمت‌های مهم و مورد توجه متن را پررنگ‌ جلوه دهم. اگر خودم دانش و علمی نداشته باشم نمی‌توانم به این ویژگی‌های مهم به درستی بپردازم.

ادبیات دینی مخصوصا در حوزه داستان و رمان در حال حاضر در چه وضعیتی است؟

متأسفانه باید بگویم در این حوزه آثار خیلی کمی داریم. اصلا منظور من این نیست که باید در داستان‌ها از واژه‌های اسلامی استفاده شود بلکه داستانی که نوشته می‌شود ـ که در حال حاضر جایش در ادبیات داستانی ما خالی است ـ باید رنگ دین داشته باشد. باید متن داستان نشان دهد که قصه در یک جامعه دینی اتفاق افتاده است.

چه سالی ازدواج کردید و با همسرتان چطور آشنا شدید؟ و حاصل این این ازدواج چند فرزند است؟

من سال 76 ازدواج کردم،‌ همسرم به واسطه دوست مادرم به خانواده ما معرفی شدند. سه پسر دارم که به ترتیب 18، 14 و 11 ساله هستند.

ازدواج و مادر شدن چه اثری در نوع نگاه شما در نویسندگی داشت؟

تأثیر نگاه مادرانه در نویسندگی من اینطور بود که در فکر نوشتن کتاب برای این سنین هستم. چون نیاز فرزندانم دیده‌ام. وقتی آن‌ها کوچک بودند نمی‌توانستم کتاب داستان ایرانی خوب برایشان پیدا کنم و مجبور می‌شدم کتاب‌های خارجی را برایشان خریداری کنم و خیلی از این قضیه ناراحت بودم. درک این مسأله به خاطر این است که من یک مادرم و شاید اگر فرزندی نداشتم اصلا دغدغه‌ای برایم ایجاد نمی‌شد.

چطور بین وظایف همسری و مادری و مسئولیت‌های اجتماعی که تحصیل و نوشتن هست یک توازن و ارتباط برقرار کرده‌اید؟

من در درجه اول خودم را موظف به انجام وظایف همسری و مادری می‌دانم. وقتی احساس می‌کنم در طول روز آنچه که واجب است نسبت به همسر و فرزندانم انجام بدهم، انجام دادم آن وقت به سراغ کارهای دیگر می‌روم. ممکن است من به خاطر مسئولیت‌های خانه دو، سه روز یا حتی یک هفته اصلا فرصت نوشتن پیدا نکنم ولی چیزی که این وسط فراموش نمی‌شود کتاب خواندن است. همیشه کتابی در کنار دستم دارم و از کمترین فرصت برای مطالعه استفاده می‌کنم.

چقدر برای علاقه‌مند کردن فرزندان‌تان به کتاب وقت می‌گذارید؟

من تقریبا هر چه وقت در خانه دارم با فرزندانم می‌گذارنم. برای کتاب‌خوان شدن از بچگی با آن‌ها کار کردم. زمانی که کوچک بودند سعی کردم با جایزه و تشویق آن‌ها را به سمت کتاب خواندن ترغیب کنم اما الان فقط به آن‌ها توصیه می‌کنم. اتفاقا چند روز پیش پسر کوچکم به من گفت اگر فلان کتاب را بخوانم چند تومان به من جایزه می‌دهی؟ گفتم: الان دیگر پول نمی‌دهم. الان تو کتاب می‌خوانی که علمت را زیاد کنی. جایزه‌ات هم همان دانشی است که به تو اضافه می‌شود. این را که گفتم چیز نگفت و رفت. دیگر دنبالش نرفتم ببینم کتاب می‌خواند یا نه ولی چند روز بعد دیدم بالاسر تختش چند کتاب گذاشته است. حالا شاید هفته‌‌ای یک‌بار هم آن‌ها را نگاه نکند اما همین که گوشه ذهنش این مسأله وجود دارد برای من کافی است. قطعا وقتی برزگ می‌شود به سمت کتاب می‌رود.

به نظرتان چرا امروزه کتاب‌خوانی مخصوصا در بین جوانان حال خوبی ندارد؟

این موضوع متأسفانه خیلی ناراحت‌کننده است، هر وقت به این موضوع فکر می‌کنم واقعا ناراحت می‌شوم و دلم می‌گیرد. این موضوع ریشه‌های مختلفی دارد که مهم‌ترین آن خانواده است. امکاناتی که در خانواده‌ها امروز برای پر کردن اوقات فراغت بچه‌ها در نظر گرفته می‌شود خیلی با گذشته متفاوت است. منظور من از گذشته همین ده سال پیش است. من فکر می‌کنم خانواده‌ها خودشان اقدام کنند. با یک مقدار نوآوری و ابتکار و جدیت در این مسأله می‌توانند این وضعیت نامطلوب کتابخوانی را تغییر بدهند. گاهی فکر می‌کنیم همه کارها را باید دولت و نهادهای دولتی انجام دهند در صورتی که این‌طور نیست و خیلی از کارها را ما می‌توانیم از خانواده شروع کنیم. مثلا همانطور که در سؤال قبلی اشاره کردم من وقتی فرزندانم سن کمتری داشتندف برای کتاب خواندن جایزه تعیین می‌کردم یعنی می‌گفتم مثلا اگر فلان کتاب را بخوانی تو را به پارک می‌برم یا مقداری پول به تو می‌دهم. در سنین کودکی کتاب خواندن و لذت از آن برایشان مفهومی ندارد اما همین که می‌بینند این کارشان با جایزه همراه است به آن علاقه‌مند می‌شوند. ما باید برای بچه‌ها انگیزه و کششی به سمت کتاب ایجاد کنیم.

مطلب دیگر این است که پدر و مادر باید خودشان اهل مطالعه باشند که در این صورت حتما بچه‌ها هم به این سمت می‌آیند.

بزرگ‌ترین آرزویتان چیست؟

همیشه دعا می‌کنم که بچه‌‌هایم دانشمندان دیندار باشند. این خیلی برایم مهم است که هم علم داشته باشند هم دین.

اگر بخواهید یک کتاب خوب به خوانندگان ما معرفی کنید چه کتابی است؟

من از عنوان خاصی نام نمی‌برم چون هر کسی باید ببیند به چه کتابی علاقه دارد. البته پدر و مادرها باید علایق بچه‌ها را هدایت کنند و سمت و سو بدهند.

و سخن آخر شما با خوانندگان خوب مجله ما.

من در آخر یک توصیه به پدر و مادرها می‌کنم. پدر و مادرها اول خودشان را کتاب‌خوان کنند تا بچه‌ها خود به خود درست ‌شوند. آن‌ها باید بدانند تربیت یاد دادنی نیست بلکه یادگرفتنی است. بچه آیینه پدر و مادر است. اگر من در هزار کلاس فرزندم را ثبت‌نام کنم و معلم‌های متعدد برای او بگیرم فرزندم همان می‌شود که من هستم. پس خودم اگر درست شوم فرزندم از من تبعیت می‌کند.


نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: