فائقه بزار
از کوچه و خیابانهای شهرمان دل خوشی نداریم، گاهی اسراف، حقکشی، ناهنجاری، کمفروشی و گرانفروشی بر چهره شهرمان پنجه میکشد. همان آسیبی که در تناقض عجیبی است با نامهای مقدسی که کوچههای شهرمان را به یمن و برکت شهادتشان آراستهایم، عدهای بازیچه دستهای آلوده افراد به ظاهر حق به جانب شده، مسلمانی را به دست فراموشی سپردهاند و عدهای دیگر با نگاهی ظاهربین و سطحینگر، لباس نفاق و ریا بر تن کرده، دین برایشان نان و آبی شده است به نرخ روز.
گاهی با خودمان فکر میکنیم با این همه بدی و ناخوشاندیشی و ناملایمات اخلاقی چقدر خدا رحیم است که بلاهایش را بر سرمان نازل نمیکند، که جوابش از دل این عکس بیرون میزند. اینکه در گوشه و کنار ما آدمهای غافل، هستند تکههای ناب و خالصی که اگر دنیا با تمام زرق و برقش برایشان رخ بنمایاند ذرهای از صراط مستقیم را با کوهی از رنگ و لعاب های زندگی دنیا عوض نمیکنند. حتی اگر مجبور شوند در این بازار پر سود مکاره، بساط خردهفروشی خود را در پناه سطل زبالهای پهن کنند. برای این گروه هدف وسیله را توجیه نمیکند. برای اینها هدف و وسیله هر دو به یک سمت و سویند حتی اگر در بدترین شرایط روی یک زیرانداز مندرس کنار خیابان بنشینند اما کلام خدا را در بهترین و عالیترین جایگاهی که از دستشان برآیند قرار میدهند.
به نظر من اینها ژن خوبها و نژاد برترهای کره خاکیاند. تک تک اینها که در گوشه و کناری میان هیاهوی شهر، گم شدهاند همان معجزههای خداوند هستند که به برکت زمزمههای خالصانه ته قلب و دعاهای خالصانهشان امثال من و تو میان روزمرگیهایمان غرق میشویم و آب توی دلمان تکان نمیخورد. من به همهشان میگویم سالار!