کد خبر: ۲۱۹۱
تاریخ انتشار: ۱۶ تير ۱۳۹۸ - ۱۳:۴۲
پپ
گفتگوی صمیمانه با «ساجده جبارپور ماسوله» شاعری از نسل جوان
صفحه نخست » گفتگو

فاطمه اقوامی

آسمان بالای سر آن‌ها هم آبی است، خورشید همان‌طور که برای من و شما نورافشانی می‌کند، بر آن‌ها هم می‌تابد... و خلاصه در یک کلام دنیای‌شان که با دنیای من و شما در ظاهر فرقی چندانی نمی‌کند اما انگار آن‌ها عینکی نامرئی بر چشم دارند که نگاه‌شان به دنیا را تغییر می‌دهد... خیلی از چیزهایی که ما یا اصلا نمی‌بینیم یا خیلی ساده و بی‌تفاوت از کنارشان عبور می‌کنیم، در نظر آن‌ها مثل یک گوهر گرانبها می‌آید که می‌توانند به کمک آن شاهکاری عظیم خلق کنند... نگاه‌شان به دنیاست و دست‌شان به قلم و پرنده خیال‌شان مدام در پرواز... می‌بینند و نقشی موزون و مقفا بر صفحه کاغذ می‌نگارند... آنقدر زیبا و جاندار سخن می‌گویند که با شنیدن موسیقی کلمات‌شان روح آدمی جلا می‌یابد... از دل می‌گویند و لاجرم بر دل می‌نشیند... گاهی زلف حرف‌شان را گره می‌زنند به آسمان و از آسمانی‌ها روایت می‌کند، گاهی هم از همین پدیده‌ها و اتفاقات ریز و درشتی که در دور و برمان همه‌ ما رخ می‌دهد سخن می‌گویند اما چه سخن گفتنی... «ساجده جبار‌پور» یکی از همین دست آدم‌هاست که وصف‌شان کردیم... شاعری جوان که لطافت طبعش را در قالب غزل‌ها می‌ریزد و شعر پرشور می‌آفریند... این هفته همزمان با ایام عید سعید فطر، پای صحبت‌های او نشستیم تا کام‌مان را با خواندن برخی اشعار او شیرین کنیم... با ما همراه باشید...

فکر می‌کنم اگر گفتگویمان را با مرور خاطرات کودکی شما که در فضای سرسبز و رویایی شمال کشور گذشته، آغاز کنیم، شروع شاعرانه و دلچسبی باشد، کمی از آن روزها برایمان تعریف کنید.

من دیماه سال 69 به دنیا آمدم و تا سه سالگی در اطراف شهر فومن زندگی می‌کردیم. پدرم نظامی بودند و بعد از وقفه‌ای که به خاطر جنگ تحمیلی در تحصیلات‌شان ایجاد شده بود، در دانشگاه قبول شدند و ما به تهران منتقل شدیم. چند سالی در تهران زندگی کردیم و حدودا من نوجوان بودم که به گیلان برگشتیم و در شهر رشت ساکن شدیم.

از دوران کودکی خاطرات شیرین زیادی به یاد دارم. منزل پدربزرگ و مادربزرگم در یک فضای زیبای روستایی قرار داشت و ما حتی زمانی که در تهران بودیم در هر فرصت و تعطیلی که پیش می‌آمد، سریع به آنجا می‌رفتیم و از فضای زیبای آنجا بهره می‌بردیم. فضای شمال بسیار فضای لطیفی است. باران‌هایی که می‌آید، صدای قورباغه‌ها و جیرجیرک‌ها که در سکوت شب می‌آید، عطر باران و خاک که همیشه در فضا وجود دارد، خیلی شاعرانه است. همه جا سبز است، حتی از لا‌به‌لای سفت‌ترین سنگ‌ها هم گیاهان جوانه می‌زنند. طبعیت قشنگ و بکر است.

منزل پدربزرگ مادری‌ام مابین یک شالیزار بود و من کار کردن پدربزرگ و مادربزرگم در شالیزار را به خاطر دارم. پدربزرگم یک اسب داشت که وقتی آن را به حیاط می‌آورد ما بچه‌ها کلی ذوق می‌کردیم. همیشه هم در فضا هلهله غازها و اردک‌ها به گوش می‌رسید و فضای دلچسبی ایجاد می‌کرد. هر چقدر هم بگوییم انگار تعریف آن فضا و قشنگی‌هایش در کلمات نمی‌گنجد.

شما در رشته حقوق تحصیل کردید، چرا این رشته را برای تحصیلات دانشگاهی انتخاب کردید؟ چه ارتباطی بین این رشته با آن فضای خشک قوانین و مقررات و فضای شاعرانه برقرار است؟

حقیقت امر این است که وقتی می‌خواستم این رشته را انتخاب کنم شعر و شاعری آن‌قدر برایم جدی نبود. بیشتر در فکر این بودم که رشته‌ای برای تحصیلاتم انتخاب کنم که در آینده شغل و موقعیت مناسبی به همراه داشته باشد. رشته حقوق دارای گرایش‌های مختلفی است. اوایل به گرایش جزا و جرم‌شناسی علاقه داشتم اما بعد از آنکه شعر برایم صورت جدی‌تری پیدا کرد احساس کردم که فضای این گرایش به صورتی است که نمی‌توانم آن را ادامه بدهم چون تصورم این بود که ممکن است به روحیه شاعرانه من لطمه بزند. اما گرایش رشته حقوق بین‌الملل اینطور نبود و یک وجه انسان دوستانه‌تری دارد. من هم این گرایش را انتخاب کردم تا وجه انسان دوستانه‌تری از حقوق را ادامه بدهم و به نظرم در نقطه حقوق و شعر می‌توانند پیوندی با هم برقرار کنند. خلاصه این رشته را ادامه دادم و به تازگی مقطع کارشناسی ارشد حقوق بین‌الملل را به اتمام رساندم. برای پایان‌نامه هم موضوع «حقوق کودکان پناهنده و پناهجوی افغان و سوری» را انتخاب کردم که هم مبحثی است به روز و هم عاطفی. به صورت کلی در این سال‌ها تلاش کردم تحصیلاتم مانع شعر نشود.

مسیر شعر و شاعری‌تان چطور شروع شد؟

من یک برادر بزرگ‌تر دارم که فاصله سنی‌مان بسیار کم است. او زودتر از من سمت شعر آمد و حتی از همان زمان که بچه بودیم شعرهایی می‌نوشت. خانواده‌مان هم اهل مطالعات شعر بودند. پدربزرگم از قدیم خیلی از اشعار دیوان پروین اعتصامی،‌ حافظ، سعدی و شعرای دیگر را حفظ بودند و هنوز هم با این‌که سن بالایی دارند هر دفعه که پیش‌شان می‌وریم ما را مهمان چند بیت می‌کنند. پدرم هم زمانی که ما 4،5 ساله بودیم برایمان از اشعار حافظ و سعدی می‌خواندند. زمانی که برادرم مسیر شاعری را شروع کرد، کتاب‌های زیادی از شاعران معاصر مثل کتاب اشعار آقایان فاضل نظری و امیری اسفندقه را می‌خرید و مطالعه می‌کرد. من آن زمان خیلی در این فضا نبودم که بخواهم به صورت جدی شعر بخوانم اما برادرم هر کتابی که می‌خرید به من هم توصیه می‌کرد که حتما آن را بخوانم و این اتفاقات باعث شد که من هم به سمت و سوی شعر و شاعری متمایل بشوم. سال اول دبیرستان یک بار برادرم مرا به انجمن شعر و ادب فومن بردند اما چون مشغول درست خواندن بودم و خانواده هم نگرانی‌هایی در این زمینه داشتند، رفت‌ و آمدم به آنجا ادامه پیدا نکرد. بعد از پایان دوران دبیرستان زمانی که دانشگاه قبول شدم و استقلال بیشتری پیدا کردم، به من این اجازه داده شد که فعالیتم در زمینه شهر را به صورت جدی‌تر دنبال کنم. تا قبل از آن به صورت مکاتبه‌ای با کانون پرورش فکری در تماس بودم اما از حدود سال 88 کم‌کم مطالعات شعری را آغاز کردم و در محافل ادبی حضور یافتم.

و این مسیر تا امروز چگونه طی شده است؟

سال 90 برای اولین‌بار در یک کنگره شعر شرکت کردم. من فکر می‌کردم این کنگره استانی است و اصلا به مراحل بالاتر از آن فکر نمی‌کردم. بعد از مدتی از بسیج هنرمندان گیلان با من تماس گرفتند و خبر دادند که به مرحله کشوری راه پیدا کردم و توانستم در آنجا هم مقام اول را به دست آورم. آن زمان من 21 ساله بودم و با شاعرانی که از من بزرگتر و با سابقه‌تر بودند رقابت کردم و این مقام را کسب کردم و در استان خودمان هم از من بسیار تقدیر شد. همه این‌ها در من انگیزه ایجاد کرد که راهم را ادامه بدهم. همان سال هم به بیت رهبری و کنگره‌های زیادی دعوت شدم.

سال 91 15 تا از شعرهایم را به جشنواره شعر فجر ارسال کردم. برای من رتبه آوردن در این جشنواره خیلی بزرگ بود که خوشبختانه توانستم به آن برسم و سرو بلورین جشنواره شعر فجر را کسب کردم.

در این راه از استاد یا کلاس خاصی بهره بردید؟

راستش کلاس خاصی نرفتم. آن آوایل که از انجمن‌های شعر رشت فعالیت شعری‌ام را شروع کردم سعی می‌کردم هر کتاب یا مطلبی که به من برای مطالعه معرفی می‌کنند، مطاله کنم. با اینکه تهیه برخی کتاب‎‌ها راحت نبود ولی سعی می‌کردم به هر طریقی می‌توانم آن‌ها را به دست آورم و بخوانم. شنیدن هر نقدی را هم به جان می‌خریدم تا بتوانم مراحل ترقی را زودتر طی کنم. برای همین نمی‌توانم بگویم استاد خاصی داشتم، بلکه می‌توانم بگویم هم شاعران استاد من بودند. من حتی با خواندن شعر خیلی از دوستان شاعرم توانستم نکته‌ای را پیدا کنم که به شعر خودم کمک کرده ‌است.

به نظرتان امروزه در ذائقه شعری جوان‌ها تغییری ایجاد شده است؟

بله، قبلا یک سنت‌گرایی وجود داشت ولی مدرنیسم در همه ابعاد زندگی تغییراتی ایجاد کرد که شعر هم بی‌تأثیر از این مسأله نبود و تغییراتی در شعر و ذائقه جوان‌ها به وجود آورده است. البته بخشی از این تغییر ذائقه جوان‌ها به اقتضای حال و هوای این دوره برمی‌گردد و که به خاطر همین اقتضائات آن چه دیگران به آن‌ها بگویند قبول نمی‌کنند و دلشان می‌خواهد خودشان تجربه کنند. آن‌ها ممکن است سمت شعرهایی بروند که از نظر کسی مثل من مفهوم مناسب نداشته یا ارکان شعری و ادبی در آن به درستی رعایت نشده باشد. اگر به تاریخ شعر هم نگاه کنیم می‌بینیم که در هر دوره یک نوع شعر در بین جوان‌ها رواج پیدا می‌کند و بعد از مدتی دوره‌اش تمام و سلیقه‌ها عوض می‌شود. مثلا من خودم تا چند سال پیش ذائقه‌ام متفاوت بود اما الان ترجیحم این است که اگر موسیقی گوش می‌دهم یا فیلمی می‌بینم معناگرا باشد یا در زمینه شعر اشعار حافظ و سعدی را می‌خوانم و به ترانه‌های کوچه و بازاری علاقه‌ای ندارم. با این‌که معتقدم این تغییر ذائقه چندان خوب نیست اما فکر می‌کنم باید کمی صبر کنیم و به تدریج این ذائقه را عوض کنیم. بهترین کار هم در این زمینه معرفی آثار خوب به نوجوانان و جوانان است. وقتی فقر ادبی وجود دارد کم سن‌ترها سمت چیزهایی می‌روند که سطح پایین‌تری دارد اما اگر آن‌ها را با آثار خوب و سطح بالا آشنا کنیم به مرور سلیقه‌شان عوض می‌شود.

اولین شعری که گفتید یادتان هست؟

بله، شعری بود که آن زمان در یکی از روزنامه هم چاپ شد و چنین آغازی داشت:

من از سکوت کهنه مرداب می‌ترسم

از آن‌که می‌آید میان خواب می‌ترسم

و تا آخر با همین ردیف می‌ترسم ادامه پیدا می‌کرد و فضایی اجتماعی داشت.

یک شعر چگونه سروده می‌شود؟ یعنی مثلا اول شاعر موضوع را در نظر می‌گیرد و بعد وزن و قالب را انتخاب می‌کند، بر این اساس شعر می‌گوید یا به صورت دیگری است؟

یک سری از شاعرها با کوشش برای شعر راحت‌تر هستند اما من خودم اینطور نیستم. خیلی از شعرهای من با زندگی خودم پیوند خورده است و در هر زمینه‌ای نمی‌توانم شعر بگویم. من منتظر می‌مانم شعر خودش به سراغم بیاید. یعنی هیچ‌وقت این‌طور نبوده که من قالب و وزن را انتخاب کنم و بگویم حالا با آن‌ها در مورد فلان موضوع شعر بگویم. انگار طبع شاعرانه‌ام بدقلق با آمده است. یعنی نمی‌توانم مثلا نیت ‌کنم یک شعر در فلان زمینه بسرایم. اگر دلم گرفته باشد، یا به موضوعی فکر می‌کنم، یا خبری بشنوم حسی به سراغ من می‌آید و شعر خود به خود در ذهن من نقش می‌بندد و من آن را می‌نویسم. به خاطر همین اکثر شعرهایم عاطفی‌‌اند.

بیشتر در چه زمینه‌ای شعر می‌گویید؟

قالب اکثر شعرهایم غزل است البته قالب‌های دیگر مثل مثنوی را هم تجربه کردم. بیشتر هم در موضوعات عاشقانه، اجتماعی و دفاع مقدس شعر می‌گویم.

چرا قالب غزل را انتخاب می‌کنید و دوست دارید؟

من در شعر آدم پرحرفی نیستم و غزل به نظرم این امکان را به من می‌دهد خیلی سریع و راحت حرفم در شعر بگویم. غزل از نظر نوع قرارگیری قافیه‌ها بین تمام اعصار شعر خوش ساخت‌تری بوده و قالب زیبا‌تری است و این فضا را به وجود می‌آورد که یک کلام را بدون این‌که در آن اطنابی ایجاد شود به زیبایی بیان کرد.

روحیات لطیف زنانه چقدر با دنیای شاعرانه مرتبط است؟

به نظر من تا حد زیادی این روحیات می‌تواند روی شعر تأثیر بگذارد. در مورد شعرهای من که این‌طور است. من خیلی به تقسیم‌بندی شعر زنانه و مردانه باور ندارم ولی واقعیت این است که من دارم در مورد یک دنیای زنانه شعر می‌گویم. مثلا من یک شعر دارم درباره امام زمان که این‌‌طور شروع می‌شود:

ای پاسخ تمام اگرها و کاش‌ها

مادر نوشته اسم تو را روی آش‌ها

یادم هست این شعر در کنگره‌‌ای نقد شد و صحبت‌شان این بود که خانم جبارپور از چیزهایی که در اطرافش بوده در شعر استفاده کرده است ولی دقیقا من حس‌ می‌کنم در شعر زنانه من از آن احساس‌هایی که خودم در زندگی حس‌ می‌کنم بهره می‌گیرم. مثلا شعر عاشقانه‌ای دارم با این بیت:

پس کنارم نیستی حتی سر صبحانه هم

از غذای ظهر کم کرده تو را پیمانه هم

که در آن از ابزارهایی که در کنار خودم می‌بینم، استفاده کردم و شعری را سرودم. همین نکات در شعر باعث می‌شود فضایی به وجود آید که فضای زنانه نامگذاری می‌شود.

چه سالی ازدواج کردید؟ آیا ازدواج و تشکیل خانواده در روند شاعری شما تأثیری ایجاد کرد؟

سال 93 به لطف یکی از اساتیدم آقای طلایی که در زمینه شعر طنز فعالیت دارند به من معرفی شدند و ازدواج شاعرانه ما صورت گرفت. حقیقت این است که من فکر می‌کنم بعد از ازدواج دنیایم خیلی لطیف‌تر شده است. زندگی متأهلانه و خانه‌داری باعث شده من طبع لطیف‌تری پیدا کنم. حتی به نظرم خیلی از ریزه‌‌کاری‌های خانه‌داری مثل همین بهار‌نارنجی که به چای اضافه می‌کنیم شاعرانه است و بر طبع آدم تأثیر می‌گذارد.

شما در زمینه شعر اجتماعی، اشعار زیادی دارید، تعریف‌تان از شعر اجتماعی چیست؟

هر مسئله‌ای که در اجتماع وجود دارد می‌تواند موضوع شعر اجتماعی باشد. من چون رشته‌ام حقوق بوده با موضوعات اجتماعی زیادی سر و کار داشتم. مثلا به نظر من موضوع خانواده یا طلاق جایش در بین اشعار شعرای ما خالی است و چون این موضوع به نظرم مهم بود شعری درباره خانواده و اینکه چطور باید مشکلاتش را حل کند، گفتم. یا موضوعی مثل گم نشانه‌های مذهبی در زندگی شهری موضوعی است اجتماعی که می‌شود در شعر به آن پرداخت. آن زمان که در رشت زندگی می‌کردیم روبروی منزل‌مان امامزاده‌ای بود که هر وقت دلم می‌گرفت به آنجا پناه می‌بردم ولی آن اوایل که به تهران آمده بودم یک بار که دلم گرفت احساس کردم در این فضای شهری جایی نیست که به آن پناه ببرم. این باعث سرودن شعری با این بیت آغازین شد:

دیروز از قبیله جدا شد، امروز خانواده ندارد

باید کجای شهر بگرید، این‌جا امامزاده ندارد

با در بیتی دیگر گفته بودم:

در حصر دود ماه جهان گم، در بوق‌ها صدای اذان گم

آدم دلش اگرکه بگیرد،‌ یک دلخوشی ساده ندارد

یا مثلا شعری در موضوع قناعت نوشته بودم که به نظرم در زندگی اجتماعی امروز جوان‌های ما یک مهره گم شده است. به صورت کلی درد اجتماعی من که در اشعارم نمود پیدا می‌کند از این دردهاست.

اما برویم سراغ حوزه دیگری از فعالیت شعری شما که شعر آیینی است. به نظر شما یک شعر آیینی خوب دارای چه ویژگی‌هایی باید باشد؟

من شعر را با شعر دفاع مقدس و آیینی شروع کردم. هنوز هم که هنوزه علاقه ویژه‌ای به این نوع اشعار دارم. به نظر من شعر آیینی نباید صرفا گریستن باشد. شاعر قرار نیست فقط مداحی یا مرثیه بگوید.‌ اگر قرار فقط برای شنیدن وقایع باشد که می‌توانیم به مقاتل رجوع کنیم که بسیار پربارتر و زیباتر نوشته شده‌اند اما منِ شاعر رسالتم این است که در شعر آیینی وقایع را از زاویه‌ای ببینیم که کسی تا به حال از آن زاویه نگاه نکرد است. باید چیزی بگویم که کسی که شعر را می‌خواند تکانی در خودش احساس کند. من اگر من بتوانم ایستادگی حضرت زینب‌سلام‌الله‌علیها را در واقعه عاشورا در شعرم نشان دهم خیلی بهتر است تا بخواهم فقط به ذکر دردها و رنج‌ها اکتفا کنم. البته مرثیه هم قسمتی از شعر آئینی است و آن را کتمان نمی‌کنم ولی شعر آئینی نباید تک بعدی باشد باید همه این‌ها را در بربگیرد.

موضوعی بوده که دلتان بخواهد در موردش شعر بگویید تا به حال موفق نشده باشید؟

بله، من درباره ائمه و اعتقادات مذهبی شعرهای زیادی دارم اما متأسفانه برای حضرت علی‌علیه‌‌السلام تا به حال شعری نگفتم و خیلی از این موضوع ناراحتم. همیشه که فکر می‌کنم تنها شعری است که دوست دارم بنویسم و هنوز قسمت نشده است.

اگر خودتان بخواهید یک شعر بین اشعارتان را انتخاب کنید، کدام شعر است؟

جدا انتخاب بین آن‌ها سخت است چون همه از حسی سرچشمه گرفتند که در درون من بوده و منبع تمام آن احساسات مشترک است. ولی اگر بخواهم به یک مورد اشاره کنم، از نظر حسی شعری که سال گذشته در مورد بهار گفتم را خیلی دوست دارم. سال گذشته، من کمی دیرتر از همیشه به شهرمان رفتم، مادربزرگم هم بیمار بودند و من خیلی دلتنگ فضای آن بودم. این‌ها باعث سرودن یک مثنوی شد که برخی از ابیات آن را تقدیم می‌کنم:

بهار آمده اما به سردی سنگم

برای خانه مادربزرگ دلتنگم

برای خیس شدن زیر بارشی ناگاه

برای چهره لرزان ماه در دل چاه

برای هلهله غازها و اردک‌ها

برای پیرهن کاهی مترسک‌ها

برای نقش خزه روی قامت دیوار

برای باغ، برای کتام و شالیزار

شکوفه‌های سفید و قشنگ آلوچه

بنفشه‌های نشسته کنار یک کوچه

شبم هویشه پر ذکر کوره قوقوهاش

سفیدی کف دستم فدای گردهاش

*کتام: نوعی آلاچیق چوبی

*کوه قوقو: در زبان محله به جغد گفته می‌شود.

در ابتدای گفتگو به دیدار با رهبری اشاره کردید، برایمان کمی از آن دیدار و حس و حالش تعریف کنید.

من در سال 91 و 92 برای دیدار رهبری دعوت شدم. سال 91 به خاطر همان شعری «ای پاسخ تمام اگرها و کاش‌ها» که در وصف حضرت امام زمان‌عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف گفته بودم دعوت شدم. سال 92 هم به خاطر برگزیده شدن در جشنواره شعر فجر.

یادم هست بار اول خیلی ذوق داشتم. چون سنم کم بود، سعی می‌کردم دورتر بایستم و جلو نمی‌رفتم ولی فضای معنوی آن‌جا حس خوبی به من داد. ایشان در نگاه من مانند یک پدر مهربان بودند. آن تصویری که در تلویزیون دیده بودم با چیزی که من آن‌جا می‌دیدم خیلی فاصله داشت. نکته‌سنجی ایشان برایم جالب بود. خیلی خوب به شعرها گوش می‌دادند و برخی از آن‌ها را نقد می‌کردند، حتی پیشنهاد می‌دادند جایی از شعر برخی شاعران عوض شود. برایم جالب بود که این‌قدر اهل شعر هستند. فضا هم خیلی صمیمی بود. یادم می‌آید آن سال شعرهای طنز زیادی خوانده شد و همه ما در کنار ایشان کلی خندیدیم. سال بعد که رفتم چون یک‌جور با فضا آشنا بودم برایم متفاوت بود. یادم هست تندتر از بقیه خودم را به حیاط بیت رهبری رساندم. یکی از محافظین خانم خیلی مهربان با من برخورد کردند و من را به جایی راهنمایی کردند که ‌توانستم از فاصله خیلی نزدیک آقا را ببینم. خیلی حس خوبی بود و از آن دیدار لذت بردم.

اجازه بدهید با تعریف شما از دنیای شاعرانه گفتگو را به پایان برسانیم. به نظرتان دنیای شاعرانه با دنیای مردم دیگر متفاوت است؟

بله، فکر می‌کنم کمی متفاوت است. یک شاعر انگار مدام در حال کار است و با کلمات در ذهنش بازی می‌کند. به قول یک نفر، شاعران و نویسندگان دفتر کارشان در ذهنشان است. نوع نگاه یک شاعر هم به پدیده‌ها با دیگران متفاوت است و این نوع نگاه در شعرش پیاده می‌شود. یک شعر معمولا به این خاطر خاص می‌شود که نوع نگاه شاعرش خیلی خاص بوده است و از زاویه‌ای به قضیه نگاه کرده که دیگران نگاه نکرده‌اند.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: