فائقه بزاز
رمضان دلچسبترین ماه خداونده. دل خودتون هم همین را می گوید چون به روزهای آخر که میرسد، هنوز نرفته، دلمان برایش تنگ میشود. روزها گرم و بلندند اما روزهداری و رسیدن به شکم خالی و لبهای خشک دل آدم را برای مرد بودن و مرد شدن قرص میکند. اصلا انگار روزهای بلند این ماه، یک جور دوپینگ معکوسه برای پرورش روح که در کنارش فضای تکراری زندگی را تغییر میدهد تا آدمها به مدل دیگری از سبک زندگی برسند. انگار یک جور طرح اجرایی تحوله برای تلطیف فضا و البته پر از خاطرههای شیرین و به یاد ماندنی که حتی افرادی را که خیلی هم اهل دین و عبادت نیستند به طور دلچسبی درگیر میکند. مثل همین قضیه روزه کله گنجشکی که اسم بامزهای دارد و تجربیات کودکی هر کسی به نوعی با قضیه روزه کله گنجشکی گره خورده است. در ارتباط با این سبک خاص و کودکانه از روزهداری اولین موضوعی که به ذهن می رسد وجه تسمیه آن است. یادم هست یکی از پسرهای کوچک فامیل لجوجانه، دلیل انتخاب این نام را افطار کردن با گوشت گنجشک میدانست برای همین هم همیشه در ماه مبارک تیروکمان به دست پی شکار گنجشک بود وخوشبختانه هیچوقت هم تیرش به هدف نمیخورد. خیلی از پسربچهها هم هیچ مدله کلاه سرشان نمی رفت و لجاجت خاصی برای گرفتن روزه کامل داشتند و نوع کله گنجشکی براشون سوسول بازی بود. میگفتند که باید حتما مثل بزرگترها روزه بگیریم، مرد باید کامل بگیره این کارا دیگه چیه!
گاهی هم در اوج گرسنگی و تشنی همان روزه کله گنجشکی، باز هم روزه بودن، یادمان می رفت و میدویدیم سراغ آبخوری حیاط مدرسه و یک دل سیر از حوضچه کوچک آب جمع شده میان کاسه انگشتانمان، آب می خوردیم بعد هم از شرم شکست صبر و تحملمان گریه می کردیم تا دستهای نوازشگری به دادمان برسد و از مهربانی بیحد و حصر خدا برایمان بگوید.
از خاطرهبازی که بگذریم ذکر یک نکته بد نیست. اینکه روزه کله گنجشکی فقط نامش کمی ساختگی و ماحصل تاریخ شفاهی مادربزرگهایمان باشد اما اصل قضیه در دین ریشه دارد؛
امام صادقعلیهالسلام فرمودهاند:
«ما وقتی فرزندانمان هفت ساله میشوند، به آن ها میگوییم به اندازه طاقت و تحملشان روزه بگیرند. نصف روز یا بیشتر یا کمتر و هر وقت تشنگی و گرسنگی اذیتشان کرد، می خورند. تا اینکه به روزه گرفتن عادت کنند. پس به فرزندانتان هر وقت هفت ساله شدند، دستور بدهید، هر چقدر از روز را که طاقت دارند روزه بگیرند و هر وقت تشنگی بر آن ها غالب شد، بخورند.*
*الکافی؛ ج۴؛ ص۱۲۴