به حکیمی گفتند: چه کسی از دشمنی مردم سالم میماند؟ جواب داد: آنکس که هیچ خیر و شری از او ظاهر نشود. به جهت آنکه اگر نیکی از او ظاهر شود بدان با او دشمنی کنند و اگر بدی از او ظاهر شد خوبان با او دشمنی کنند.
..............................................................
بهترین اعضا
لقمان که معاصر حضرت داوودعلیهالسلام بود، در ابتدای کارش بنده یکی از ممالیک بنیاسرائیل بود. روزی مالکش آن جناب را به ذبح گوسفندی امر فرمود و گفت: بهترین اعضایش را برایم بیاور. لقمان گوسفندی کشت و دل و زبانش را به نزد خواجه و مالک خود آورد. پس از چند روز دیگر خواجهاش گفت: گوسفندی ذبح کن و بدترین اجزایش را بیاور. لقمان گوسفند کشت و دل و زبانش را به نزد خواجه و مالک خود آورد. خواجه گفت: به حسب ظاهر این دو نقیض یکدیگرند!! لقمان فرمود: اگر دل و زبان با یکدیگر موافقت کنند بهترین اعضاء هستند، اگر مخالفت کنند بدترین اجزاست. خواجه را از این سخن پسندیده افتاد و او را از بندگی آزاد کرد.
.............................................................
خطر گرگ در کمین است!
روزی جوانی نزد حضرت موسیعلیهالسلام آمد و گفت: ای موسیعلیهالسلام خدا را از عبادت من چه سودی میرسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟ حضرت موسیعلیهالسلام فرمود: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیبنبی چوپانی میکردم. روزی بز ضعیفی بالای صخرهای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکهای نقره نیست که از فروش تو در جیب من میرود. میدانی موسی از سکهای نقره که بهای نگهداری و فروش توست، بینیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمیبینی و نمیشناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست. ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمیرسد، بلکه با عبادت میخواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم.
«وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِین؛ و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست.» (سوره زخرف، آیه 36)
الانوار النعمان
..........................................................................................................................
قناعت گنجی تمام نشدنی
ده آدمی بر سفرهای بخورند و دو سگ بر مُرداری با هم به سر نبرند. حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. حکما گفتهاند توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت.
روده تنگ به یک نانِ تهی پُر گردد / نعمت روی زمین پُر نکند دیده تنگ / که شهوت آتش است از وی بپرهیز / به خود بر آتش دوزخ مکن تیز
گلستان سعدی
.....................................................................................................
دزدی که روزه میگرفت
عارفی میگوید که روزی دزدان قافله ما را غارت کردند، پس نشستند و مشغول طعام خوردن شدند. یکی از آنها را دیدم که چیزی نمیخورد به او گفتم که چرا با آنها در غذا خوردن شریک نمیشوی؟ گفت: من امروز روزهام. گفتم: دزدی و روزه گرفتن؟! عجب است. گفت: ای مرد! این راه، راه صلح است که با خدای خود واگذاشتهام شاید روزی سبب شود و با او آشنا شدم. آن عارف میگوید که سال دیگر او را در مسجدالحرام دیدم که طواف میکند و آثار توبه از وی مشاهده کردم؛ رو به من کرد و گفت: که آن روزه چطور مرا با خدا آشنا کرد.
.....................................................
ماجرای بهرام گبر
در تفسیر روحالبیان آمده است: در خراسان، شیخ احمد حربی، همسایه گبری به نام بهرام داشت که به واسطه مذهبشان، رفت و آمدی با هم نداشتند، برای شیخ گفتند که همسایه او همه داراییاش را به کسی داد که با آن تجارت کند؛ ولی خبر آوردهاند که سرمایهاش را در راه، دزد برده است. شیخ و چند نفر برای دلجویی به خانه بهرام رفتند. او در فکر تهیه وسایل پذیرایی برآمد که شیخ به او فرمود: ما آمدهایم که به تو تسلیت بگوییم؛ چون شنیدهایم سرمایهات از دست رفته است. بهرام گبر گفت: کدام مصیبت؟ خدا سه نعمت بزرگ به من داده است که شما باید برای آن به من تبریک بگویید. اول: خدای عالم، به من عزت نفس داده که دزدی نکردم، مال کسی را نبردم؛ بلکه دزد، مال مرا برده است. دوم: تمام آنچه که خدا به من داده بود، همهاش از بین نرفته و هنوز خانهام باقی است. سوم: مصیبت به مالم خورده نه به دینم. شیخ گفت: این حرفهایی که تو میزنی حقیقت اسلام است، حیف نیست آتش را بپرستی؟ چند سؤالی بین آنها رد و بدل شد و در همان مجلس، بهرام مسلمان شد.
ایمان، ج 2، ص133